منحرفان شریف

منحرفان شریف

توی این وبلاگ کلی رمان و عکس قشنگ براتون میذاریم.

🩶 غریبانه 🩶

🩶 غریبانه 🩶

𝒜𝓃𝒶𝒽𝒾𝓉𝒶 𝒜𝓃𝒶𝒽𝒾𝓉𝒶 𝒜𝓃𝒶𝒽𝒾𝓉𝒶 · 1403/04/05 15:18 ·

پارت 2 _ ادامه مطلب 

🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶

درسته اون هوگو بود اومده بود تا بهم لباس و وسایل و این جور چیزا بده .

هوگو : برو خودت و جمع و جور کن چون پریود شدی ‌.

کلارا : آها ‌.. دستتون درد نکنه .

هوگو : حالا سریعتر این لباسا رو بپوش چون میخوایم باهم بریم یجایی .

کلارا : چشم فقط قربان کجا قراره بریم کجا که این لباس های مجلسی رو بهم دادین ؟ 

هوگو : حالا میفهمی 😈 در ضمن تو کل راه سوال ازم نمیپرسی هیجی نمیگی هر کی هم خواست سوال پیچت کنه یا ازش دور میشی یا جواب سربالا بهش میدی . فهمیدی ؟

کلارا : آااااا .... باشه ...

🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶

10 دقیقه بعد .

هوگو : آماده ای ؟ 

کلارا : بله قربان . 

از زبان کلارا : 

بهم یه کیمونو گلبهی رنگ دادن و منم پوشیدم یکمم آرایشم کردن فقط هوگو وایساده بود هعی میگفت همچیش باید عالی باشه و اونا هم هعی میگفتن چشم .

از زبان هوگو : 

خیلی خوشگل و * سکسی * شده بود . دوست داشتم بکمنمش ولی خب الان نمیشه ..

🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶

15 دقیقه بعد قصر سلطنتی کره : 

شاه یوجین《 پدر هوگو 》 : خب پسرم کسی رو به عنوان همسرت انتخاب کردی ؟ 

کلارا : وقتی شاه یوجین اینو گفت رنگ از صورتم پرید پاهام سست شد ولی خب حتما منو برا این اینجا آوردن که وصلت هوگو و اون دختره که انتخاب کرده رو انجام بدم ..

هوگو با تحکم : بله پدر جان 

یوجین : حالا گی هست این دختر خوشبخت 

هوگو : اون ...

وقتی هوگو خواست حرف بزنه پیکی که میفرستادن تا خبر هارو یا اطلاع رسانی یا به بقیه بده اومد و گفت : عالیجناب ... عالیجناب ..

یوجین : چیشده حالا چرا انقد هراسونی ؟! 

پیک : قربان خبر رسیده که یکی از اعضا خاندان جادوگرها زنده مونده و در حوالی قصره .

یوجین : هوگو بهتر بری و تحقیق کنی . پیشگو .. 

کلارا : وقتی پیک اینو گفت حواسم پرت شد و با صدای شاه بخودم اومدم .

یوجین : پیشگو ...بانو کلارا ..

کلارا : آااا.. بله ببخشید .

یوجین : اشکال نداره . خواستم بگم که بری درمورد این اگر تونستی یه پیشگویی کن و خبرش رو فورا به من اطلاع بده .

کلارا : چشم اعلاحضرت .

🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶

چند ساعت بعد در معبد دانگوم وانگوم ( یه معبده ولی هیچ اسمی به ذهنم نرسید ) 

کلارا : باورم نمیشه اصلا باورم نمیشه چونکه خدایان بهم اطلاع دادن که به یوجین و هوگو هیچی نگم و بگم اون بازمانده خاندان جادوگران چند روز پیش خودکشی کرده .

🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶

روز بعد : 

هوگو : پدرجان من هبچی دستگیرم نشد متاسفانه 

یوجین : تو چی بانو کلارا .

کلارا : خدایان به من گفتن اون دختر بخاطره ترس از شما خودکشی کرده.

یوجین : اوووو خب پس این مشکل هم برطرف شد . حالا هوگو نگفتی همسر آیندت کیه ؟ 

هوگو : از شما درخواست دارم زیباترین زنان قصر رو جمع کنین تا من یکی رو انتخاب کنم .

یوجین : خیلی خب اون زنایی که میگم به ترتیب زیبایی میگم . وایسن جلو من . بانو کلارا . بانو یونجی . بانو جون هوا . بانو پارک . 

کلارا : واقعا منو اولین نفر اعلام کرد منم خیلی سنگین رنگین وایسادم اونجا و منتظر جواب هوگو شدم ولی واقعا دوست نداشتم که همسرش من باشم و به این امید اونجا وایسادم که یکی دیگه رو انتخاب کنه .

هوگو : من .. من بانو یونجی رو انتخاب میکنم .

کلارا: وقتی اینو گفت بانو پارک و جون هوا ناراحت شدن ولی من یه لبخند زدم و یونجی رو بغل کردم .

یوجین : امیدوارم که هیچوقت ناراحت و پشیمون نشی از انتخابت . 

هوگو : نمیشم نترسین. 

یونجی : چه نقشه ها که برا کلارا دارم وقتی بغلم کرد منم بغلش کردم. ولی قصدم اینه که برم و اونو بکشم پایین ( حسود .. ) 

🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶

روز در معبد دانگوم وانگوم کبیر درحال اجرا مراسم ازدواج ( چه با جزئیات ) .

کلارا : شاهزاده هوگو سوگند میخوردید که در هر لحظه شادی و غم کنار بانو یونجی باشید و او را تنها نگذارید 

هوگو : من سوگند میخورم که در هر لحظه شادی و غم کنار بانو یونجی باشم و او را تنها نگذارم .

کلارا : ( همونا رو به یونحی میگه حوصله ندارم ) 

یونجی : ( همون چیزایی که هوگو گفت رو خطاب به هوگو میگه ) 

کلارا : امیدوارم این سوگند پابرجا بمونه و شاهزاده و بانو عمری طولانی داشته باشن . شاه یوحین اگر اجازه بدین شاهزاده و بانو برن تو بازار و مردم هم شادی کنن 

یوجین : میتونن برن .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  خب دیگه اینم از این پارت بخاطره یه دوتا کلمه رمز میزارم و اینکه ببخشید نتم تموم شد شارژم نداشتم دیر دادم .

شرط پارت بعد 10 لایک و کام