خدمتکار سلطنتی p⁷
چیزی واسه گفتن ندارم برید ادامه:(
وای 🤯🥶😨
خودم + پشمام = ریخت 🤣🤣🥶
𝒎𝒚 𝒔𝒕𝒆𝒑 𝒔𝒊𝒔𝒕𝒆𝒓P1
خب خب سلام .
اومدم با یه رمان جذاب به اسم خواهر ناتنی من .
امیدوارم دوست داشته باشید ❤️
🩶 غریبانه 🩶
پارت 2 _ ادامه مطلب
🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶
درسته اون هوگو بود اومده بود تا بهم لباس و وسایل و این جور چیزا بده .
هوگو : برو خودت و جمع و جور کن چون پریود شدی .
کلارا : آها .. دستتون درد نکنه .
هوگو : حالا سریعتر این لباسا رو بپوش چون میخوایم باهم بریم یجایی .
کلارا : چشم فقط قربان کجا قراره بریم کجا که این لباس های مجلسی رو بهم دادین ؟
هوگو : حالا میفهمی 😈 در ضمن تو کل راه سوال ازم نمیپرسی هیجی نمیگی هر کی هم خواست سوال پیچت کنه یا ازش دور میشی یا جواب سربالا بهش میدی . فهمیدی ؟
کلارا : آااااا .... باشه ...
🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶
10 دقیقه بعد .
هوگو : آماده ای ؟
کلارا : بله قربان .
از زبان کلارا :
بهم یه کیمونو گلبهی رنگ دادن و منم پوشیدم یکمم آرایشم کردن فقط هوگو وایساده بود هعی میگفت همچیش باید عالی باشه و اونا هم هعی میگفتن چشم .
از زبان هوگو :
خیلی خوشگل و * سکسی * شده بود . دوست داشتم بکمنمش ولی خب الان نمیشه ..
🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶
15 دقیقه بعد قصر سلطنتی کره :
شاه یوجین《 پدر هوگو 》 : خب پسرم کسی رو به عنوان همسرت انتخاب کردی ؟
کلارا : وقتی شاه یوجین اینو گفت رنگ از صورتم پرید پاهام سست شد ولی خب حتما منو برا این اینجا آوردن که وصلت هوگو و اون دختره که انتخاب کرده رو انجام بدم ..
هوگو با تحکم : بله پدر جان
یوجین : حالا گی هست این دختر خوشبخت
هوگو : اون ...
وقتی هوگو خواست حرف بزنه پیکی که میفرستادن تا خبر هارو یا اطلاع رسانی یا به بقیه بده اومد و گفت : عالیجناب ... عالیجناب ..
یوجین : چیشده حالا چرا انقد هراسونی ؟!
پیک : قربان خبر رسیده که یکی از اعضا خاندان جادوگرها زنده مونده و در حوالی قصره .
یوجین : هوگو بهتر بری و تحقیق کنی . پیشگو ..
کلارا : وقتی پیک اینو گفت حواسم پرت شد و با صدای شاه بخودم اومدم .
یوجین : پیشگو ...بانو کلارا ..
کلارا : آااا.. بله ببخشید .
یوجین : اشکال نداره . خواستم بگم که بری درمورد این اگر تونستی یه پیشگویی کن و خبرش رو فورا به من اطلاع بده .
کلارا : چشم اعلاحضرت .
🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶
چند ساعت بعد در معبد دانگوم وانگوم ( یه معبده ولی هیچ اسمی به ذهنم نرسید )
کلارا : باورم نمیشه اصلا باورم نمیشه چونکه خدایان بهم اطلاع دادن که به یوجین و هوگو هیچی نگم و بگم اون بازمانده خاندان جادوگران چند روز پیش خودکشی کرده .
🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶
روز بعد :
هوگو : پدرجان من هبچی دستگیرم نشد متاسفانه
یوجین : تو چی بانو کلارا .
کلارا : خدایان به من گفتن اون دختر بخاطره ترس از شما خودکشی کرده.
یوجین : اوووو خب پس این مشکل هم برطرف شد . حالا هوگو نگفتی همسر آیندت کیه ؟
هوگو : از شما درخواست دارم زیباترین زنان قصر رو جمع کنین تا من یکی رو انتخاب کنم .
یوجین : خیلی خب اون زنایی که میگم به ترتیب زیبایی میگم . وایسن جلو من . بانو کلارا . بانو یونجی . بانو جون هوا . بانو پارک .
کلارا : واقعا منو اولین نفر اعلام کرد منم خیلی سنگین رنگین وایسادم اونجا و منتظر جواب هوگو شدم ولی واقعا دوست نداشتم که همسرش من باشم و به این امید اونجا وایسادم که یکی دیگه رو انتخاب کنه .
هوگو : من .. من بانو یونجی رو انتخاب میکنم .
کلارا: وقتی اینو گفت بانو پارک و جون هوا ناراحت شدن ولی من یه لبخند زدم و یونجی رو بغل کردم .
یوجین : امیدوارم که هیچوقت ناراحت و پشیمون نشی از انتخابت .
هوگو : نمیشم نترسین.
یونجی : چه نقشه ها که برا کلارا دارم وقتی بغلم کرد منم بغلش کردم. ولی قصدم اینه که برم و اونو بکشم پایین ( حسود .. )
🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶
روز در معبد دانگوم وانگوم کبیر درحال اجرا مراسم ازدواج ( چه با جزئیات ) .
کلارا : شاهزاده هوگو سوگند میخوردید که در هر لحظه شادی و غم کنار بانو یونجی باشید و او را تنها نگذارید
هوگو : من سوگند میخورم که در هر لحظه شادی و غم کنار بانو یونجی باشم و او را تنها نگذارم .
کلارا : ( همونا رو به یونحی میگه حوصله ندارم )
یونجی : ( همون چیزایی که هوگو گفت رو خطاب به هوگو میگه )
کلارا : امیدوارم این سوگند پابرجا بمونه و شاهزاده و بانو عمری طولانی داشته باشن . شاه یوحین اگر اجازه بدین شاهزاده و بانو برن تو بازار و مردم هم شادی کنن
یوجین : میتونن برن .
خب دیگه اینم از این پارت بخاطره یه دوتا کلمه رمز میزارم و اینکه ببخشید نتم تموم شد شارژم نداشتم دیر دادم .
شرط پارت بعد 10 لایک و کام
باید با یه غریبه بخوابم؟p⁹
چند تا کامنت مونده بود ولی خوب دادم دیگه
لواشک حاجیP12,13,14
بشه های من عیدتون مبارک🤍
ی پارتم عیدی گذاشتم براتون😊
راستی جواب نظرسنجی رو ندادینا
شرط 30 لایک 30 کامنت
بریم برا پارت😍