منحرفان شریف

منحرفان شریف

توی این وبلاگ کلی رمان و عکس قشنگ براتون میذاریم.

🩶 غریبانه 🩶

🩶 غریبانه 🩶

𝒜𝓃𝒶𝒽𝒾𝓉𝒶 𝒜𝓃𝒶𝒽𝒾𝓉𝒶 𝒜𝓃𝒶𝒽𝒾𝓉𝒶 · 1403/04/07 00:33 ·

پارت 3 + آخرش هم حرف دارم .

🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶

یوجین : میتونن برن . درضمن هوگو برادرت یگو برگشته ، برگشته که زیباترین زن کره رو به عقد خودس در بیاره :((((

هوگو تو ذهنش : خدایا زیباتریت زن کره که میشه کلارا بعدشم من گفتم یونجی ولی یونجی رو دوست ندارم اونا فقط نقشه بودن  

فلش بک به 1 ساعت قبل از تعیین همسر هوگو 

ایل گوک  ( پدر یونجی ) : پادشاه یوجین پسرتون باید دختر من رو انتخاب کنه اگه هن غیر از این میخواد ، باید تاوان بده ..

یوجین : نخست وزیر ..

ایل گوک : من راست گفتم و هیچ شوخی ندارم .‌

یوجین : باشه دیگه مجبورم ..

پایان فلش بک ¤¤ 

هوگو : پدر میخواید براس چشن بگیرین ؟ 

یوجین : مجبورم چون اون به هر حال برادرته ..

کلارا : عالیجناب دوباره مسابقه میزارین ؟ 

یوجین : خب اون خودش انتخاب میکنه و این بار مسابقه نمیزاریم . بانو کلارا چرا انقدر حالتون بده ؟ رنگتون زرده میلرزید و دقیقا مثل آدم هایی هستین که انگار میخوان بیهوش شن ..

کلارا : نه من حالن خوبه فقط یکم زیاده روی کردم تو خوردن غذا و بهم نساخته ( جمله های مامانای ایرانی وقتی حالت بده ) 

یوجین : امیدوارم همینطور باشه ..

هوگو : کلارا پیش من و یونجی بود یهو افتاد و یونحی سریع گرفتش 

یونجی : عععع ... بانو کلارا . کلارا . خدای من بیهوش شده .

یوجین : ببرینش پیش طبیب دربار . 

🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶

1 ساعت بعد : 

کلارا : من کجام ؟؟؟!!! 

یونجی : اععع کلارا به هوش اومدی ؟؟ حالت خوبه ؟.

کلارا : مگه من چم شده بود ؟ 

یونجی : هیچی فقط استرس داشتی اونم حتما درمورد شاهزاده یگو بوده ... 

کلارا : آره . واقعا درمورد همون موضوع بوده .

یونحی : حالا پاشده چون باید بریم تو سالن اصلی .

کلارا : ااااا . باشه 

🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶

سالن اصلی: 

( شاهزاده یگو اومده ) 

 ‌یگو : سلام بانوی با وقار قصر کلارا و همینطور زن برادر عزیزم بانو یونجی ( لوس ) 

کلارا : سلام شاهزاده .

یونجی : سلام ساهزاده یگو .

هوگو : سلام برادر هاهاها ( خنده) 

یگو : اوووو برادر سلام .

یوحین : پسرم یگو خوش اومدی .

یگو : سلام پدر من یه مطلب میخواستم بهتون بگم .

یوجین : بگو مشکلی پیش اومده ؟ 

یگو : نه نه فقط خواستم بانو کلارا .. همسرم باشه 

یوحین : کلارا . باشه مسکلی نیست .

یوگو : خب اکه خودشون قبول کنن باهاشون کار دارم 

 

 

 

خب ببخشید که خیلی خیلی کمه 

حالا صحبتم حمایت کمه چیکار کنم ؟ 

رمانو ادامه بدم . اصلا از رمان خوشتون میاد ؟ 

 

شرط پارت بعد 15 لایک و کام اگه شرط نرسه پارت بعد با رمز هیچکس هم نمیدونه اگه شرط رو برسونید این کارم باهاتون نمیکنم حالا فعلا بای بای سعی کنید شرط رو زود برسونید کسایی که لایک میکنن کام هم بزارن من تاحالا تو هیچکدوم از پستام هیچکس از 5 کامنتش استفاده نکرده داستان هم داره بخش های حساسش نزدیک میشه اگه شرط رو نرسونید نه زود پارت دادنی در کاره و نه منحرفی من شرط های بقیه رو که میبینم حسرت میخورم من گاهی وقتا درسته که نتونم زیاد بنویسم ولی بلدم چیکار کنم که دایتان یکنواخت و خسته کننده نشه بعدم این رمان از قلم خودمه و خودم همه ی کاراش رو کردم با اینکه سنم میشه گفت از همه نوییسنده ها کمتره برا من سخته که بخوام دم دقیقه گوشی دستم باشه و پارتای طولانی. بدم بقیه شرطاشون بالا هست بعد من بدبخت تو 10 / 15 گیر کردم واقعا که از دستتون دلخور شدم  

در ضمن ممکنه ادامه ندم بای بای 👋🏻👋🏻

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

🩶 غریبانه 🩶

🩶 غریبانه 🩶

𝒜𝓃𝒶𝒽𝒾𝓉𝒶 𝒜𝓃𝒶𝒽𝒾𝓉𝒶 𝒜𝓃𝒶𝒽𝒾𝓉𝒶 · 1403/04/05 15:18 ·

پارت 2 _ ادامه مطلب 

🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶

درسته اون هوگو بود اومده بود تا بهم لباس و وسایل و این جور چیزا بده .

هوگو : برو خودت و جمع و جور کن چون پریود شدی ‌.

کلارا : آها ‌.. دستتون درد نکنه .

هوگو : حالا سریعتر این لباسا رو بپوش چون میخوایم باهم بریم یجایی .

کلارا : چشم فقط قربان کجا قراره بریم کجا که این لباس های مجلسی رو بهم دادین ؟ 

هوگو : حالا میفهمی 😈 در ضمن تو کل راه سوال ازم نمیپرسی هیجی نمیگی هر کی هم خواست سوال پیچت کنه یا ازش دور میشی یا جواب سربالا بهش میدی . فهمیدی ؟

کلارا : آااااا .... باشه ...

🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶

10 دقیقه بعد .

هوگو : آماده ای ؟ 

کلارا : بله قربان . 

از زبان کلارا : 

بهم یه کیمونو گلبهی رنگ دادن و منم پوشیدم یکمم آرایشم کردن فقط هوگو وایساده بود هعی میگفت همچیش باید عالی باشه و اونا هم هعی میگفتن چشم .

از زبان هوگو : 

خیلی خوشگل و * سکسی * شده بود . دوست داشتم بکمنمش ولی خب الان نمیشه ..

🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶

15 دقیقه بعد قصر سلطنتی کره : 

شاه یوجین《 پدر هوگو 》 : خب پسرم کسی رو به عنوان همسرت انتخاب کردی ؟ 

کلارا : وقتی شاه یوجین اینو گفت رنگ از صورتم پرید پاهام سست شد ولی خب حتما منو برا این اینجا آوردن که وصلت هوگو و اون دختره که انتخاب کرده رو انجام بدم ..

هوگو با تحکم : بله پدر جان 

یوجین : حالا گی هست این دختر خوشبخت 

هوگو : اون ...

وقتی هوگو خواست حرف بزنه پیکی که میفرستادن تا خبر هارو یا اطلاع رسانی یا به بقیه بده اومد و گفت : عالیجناب ... عالیجناب ..

یوجین : چیشده حالا چرا انقد هراسونی ؟! 

پیک : قربان خبر رسیده که یکی از اعضا خاندان جادوگرها زنده مونده و در حوالی قصره .

یوجین : هوگو بهتر بری و تحقیق کنی . پیشگو .. 

کلارا : وقتی پیک اینو گفت حواسم پرت شد و با صدای شاه بخودم اومدم .

یوجین : پیشگو ...بانو کلارا ..

کلارا : آااا.. بله ببخشید .

یوجین : اشکال نداره . خواستم بگم که بری درمورد این اگر تونستی یه پیشگویی کن و خبرش رو فورا به من اطلاع بده .

کلارا : چشم اعلاحضرت .

🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶

چند ساعت بعد در معبد دانگوم وانگوم ( یه معبده ولی هیچ اسمی به ذهنم نرسید ) 

کلارا : باورم نمیشه اصلا باورم نمیشه چونکه خدایان بهم اطلاع دادن که به یوجین و هوگو هیچی نگم و بگم اون بازمانده خاندان جادوگران چند روز پیش خودکشی کرده .

🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶

روز بعد : 

هوگو : پدرجان من هبچی دستگیرم نشد متاسفانه 

یوجین : تو چی بانو کلارا .

کلارا : خدایان به من گفتن اون دختر بخاطره ترس از شما خودکشی کرده.

یوجین : اوووو خب پس این مشکل هم برطرف شد . حالا هوگو نگفتی همسر آیندت کیه ؟ 

هوگو : از شما درخواست دارم زیباترین زنان قصر رو جمع کنین تا من یکی رو انتخاب کنم .

یوجین : خیلی خب اون زنایی که میگم به ترتیب زیبایی میگم . وایسن جلو من . بانو کلارا . بانو یونجی . بانو جون هوا . بانو پارک . 

کلارا : واقعا منو اولین نفر اعلام کرد منم خیلی سنگین رنگین وایسادم اونجا و منتظر جواب هوگو شدم ولی واقعا دوست نداشتم که همسرش من باشم و به این امید اونجا وایسادم که یکی دیگه رو انتخاب کنه .

هوگو : من .. من بانو یونجی رو انتخاب میکنم .

کلارا: وقتی اینو گفت بانو پارک و جون هوا ناراحت شدن ولی من یه لبخند زدم و یونجی رو بغل کردم .

یوجین : امیدوارم که هیچوقت ناراحت و پشیمون نشی از انتخابت . 

هوگو : نمیشم نترسین. 

یونجی : چه نقشه ها که برا کلارا دارم وقتی بغلم کرد منم بغلش کردم. ولی قصدم اینه که برم و اونو بکشم پایین ( حسود .. ) 

🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶

روز در معبد دانگوم وانگوم کبیر درحال اجرا مراسم ازدواج ( چه با جزئیات ) .

کلارا : شاهزاده هوگو سوگند میخوردید که در هر لحظه شادی و غم کنار بانو یونجی باشید و او را تنها نگذارید 

هوگو : من سوگند میخورم که در هر لحظه شادی و غم کنار بانو یونجی باشم و او را تنها نگذارم .

کلارا : ( همونا رو به یونحی میگه حوصله ندارم ) 

یونجی : ( همون چیزایی که هوگو گفت رو خطاب به هوگو میگه ) 

کلارا : امیدوارم این سوگند پابرجا بمونه و شاهزاده و بانو عمری طولانی داشته باشن . شاه یوحین اگر اجازه بدین شاهزاده و بانو برن تو بازار و مردم هم شادی کنن 

یوجین : میتونن برن .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  خب دیگه اینم از این پارت بخاطره یه دوتا کلمه رمز میزارم و اینکه ببخشید نتم تموم شد شارژم نداشتم دیر دادم .

شرط پارت بعد 10 لایک و کام 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

🩶 معرفی رمان غریبانه + پارت 1 🩶

های نویسنده جدیدم حالا برین ادامه مطلب ❤️ 

🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶

ژانر رمان : تخیلی / منحرفی

 

کلارا : یه دختر جوان که مادرش ( مادرش جادوگر بوده )رو از دست داده و خیلی خیلی سکسیه و مهربونه و یکم منحرفه و 20سالشه.

 

هوگو : یه پسر جوان که به جادو خیلی خیلی علاقه داره و مهربونه و جذاب و خیلی خیلی منحرف و 22 سالشه .پسر شاه هم هست .

اینا شخصیت های اصلی هستن اگر شخصیتی اضافه شد اونم معرفی میکنم .

🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶

پارت 1 

از زبان کلارا : 

وقتی که همه ی مردم از جادوگر ها متنفر بودن و هیچکس بهشون اهمیتی نمیداد و همه ازشون میترسیدن و هراس داشتن یه آدم کاملا * کثافت* که الان خیرسرش شاه تشریف دارن دستور حمله به خونه ی تمام جادوگر از  جمله رئیس اونها یعنی مادر بنده رو داد من اونموقع 5 سالم بود 

فلش بک به 15 سال قبل :

هانا : ( مادر کلارا ) دخترم . دخترم کلارا مواظب خودت باش تو باید بزرگ شی و انتقام ما رو بگیری یه روزی میرسه که مردم قدر ما و تو رو میدونن و جای خالیه ما رو حس میکنن اینو باور کن پس تو باید فرار کنی . فرار کن 

کلارا : اما مامانی ....

هانا : فرار کن . برو و پشت سرت رو هم نگاه نکن برو کلارا اینو بدون که من دوستت دارم 

کلارا : نههههه مامانییی هق ... هق ... هق .. هق 

{ پایان فلش بک }

اما من که بی سر پناه نبودم یه خانم مهربون منو نحات داد که اونم 4 سال پیش فوت شد همونطور که مامانم گفت منم رفتم و تلاش کردم و پیشگویی رو یاد گرفتم الانم سعی میکنم به فقیر فقرا کمک کنم مادر شاهزاده هوگو ملکه ی مادر نمیدونه که من تنها عضو زنده از خاندان جادوگرا هستم پس به من محبت میکنه و من رو پیشگو قصر اعلام کرده من هم از این راه میخوام هعی برم بالا و بالاتر اما تنها هراسی که من دارم شاهزاده هوگو هست چون اون آدم منحرفی هست تو کف هر دختر * سکسی * هست . من مبترسم بیاد سراغ من چون رفتاراش خیلی خیلی عجیب و غریب شده 

_______________________________________________

هوگو : هعی خانم خوشگله یه رخ بده 

کلارا : با ... با منی ؟ 

هوگو : آره دیگه غیر از تو دیگه کی اینجا هست ؟ 

کلارا : هیچکس . خب امرتون .

هوگو : هیچی فقط دنبال من بیا . 

کلارا : ببا .. باشه 

هوگو : هیجی نمیگی خب 

_______________________________________________ نیم ساعت بعد : 

کلارا : دیدم شاهزاده هوگو داره همه لباس هاش رو در میاره و کیر خوشگل 18 سانتیش اوند جلوم

هوگو : برام ساک بزن

کلارا : ناجار شدم و ساک زدم 10 دقیقه که گذشت ارضا شد. بعد دیدم تو یه حرکت همه لباس هام رو در آورد حتی لباس های زیرم رو بعد کیرش رو کرد تو کصم و منو انداخت رو تخت انداخت تند تند داشت تلمبه میزد از اون طرف با سینه هام ور میرفت داشتم میمردم یکی از سینه ها رو میمالوند و اون یکی رو میخورد .

هوگو : لعنتی چقدر بدنت خوبه چقدر دلم میخواد زنم شی هنش باهات حال کنم .

کلارا : اههههه . اههههه . لطفا بس کن با آروم تر من باکرم.

هوگو : بکیرم 

کلارا : بس کن دیگه اه 

هوگو : خودت اینطوری خواستی حالا نوبتشه از پشت بکنمت 

کلارا :  منو کرد به پشت کیرش رو کرد تو کونم منم یه جیغ بنفشی زدم بعد هم بیهوش شدم . 

_______________________________________________3 ساعت بعد 

کلارا : وقتی بیدار شدم همجا غرق خون بود یهو در باز شد 

 

 

 

پارت بعد 5 لایک و کام 

 

 

بای بلی ببخشید کم بود