منحرفان شریف

منحرفان شریف

توی این وبلاگ کلی رمان و عکس قشنگ براتون میذاریم.

تصورات واقعی P1

تصورات واقعی P1

Shadi Shadi Shadi · 1403/04/07 17:48 ·

سلام سلام ✌🏻 نویسنده جدید هستم و اسمم فاطمه است 😊 امیدوارم که از رمانم خوشتون بیاد . از مهسا خواستم برام برچسب درست کنه فعلا برچسب ندارم ولی هر وقت که درست کرد ویرایش میکنم 🌸 رمان به معرفی خاصی نیاز نداره پس بپر ادامه 👇🏻 

🩶 غریبانه 🩶

🩶 غریبانه 🩶

𝒜𝓃𝒶𝒽𝒾𝓉𝒶 𝒜𝓃𝒶𝒽𝒾𝓉𝒶 𝒜𝓃𝒶𝒽𝒾𝓉𝒶 · 1403/04/07 00:33 ·

پارت 3 + آخرش هم حرف دارم .

🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶

یوجین : میتونن برن . درضمن هوگو برادرت یگو برگشته ، برگشته که زیباترین زن کره رو به عقد خودس در بیاره :((((

هوگو تو ذهنش : خدایا زیباتریت زن کره که میشه کلارا بعدشم من گفتم یونجی ولی یونجی رو دوست ندارم اونا فقط نقشه بودن  

فلش بک به 1 ساعت قبل از تعیین همسر هوگو 

ایل گوک  ( پدر یونجی ) : پادشاه یوجین پسرتون باید دختر من رو انتخاب کنه اگه هن غیر از این میخواد ، باید تاوان بده ..

یوجین : نخست وزیر ..

ایل گوک : من راست گفتم و هیچ شوخی ندارم .‌

یوجین : باشه دیگه مجبورم ..

پایان فلش بک ¤¤ 

هوگو : پدر میخواید براس چشن بگیرین ؟ 

یوجین : مجبورم چون اون به هر حال برادرته ..

کلارا : عالیجناب دوباره مسابقه میزارین ؟ 

یوجین : خب اون خودش انتخاب میکنه و این بار مسابقه نمیزاریم . بانو کلارا چرا انقدر حالتون بده ؟ رنگتون زرده میلرزید و دقیقا مثل آدم هایی هستین که انگار میخوان بیهوش شن ..

کلارا : نه من حالن خوبه فقط یکم زیاده روی کردم تو خوردن غذا و بهم نساخته ( جمله های مامانای ایرانی وقتی حالت بده ) 

یوجین : امیدوارم همینطور باشه ..

هوگو : کلارا پیش من و یونجی بود یهو افتاد و یونحی سریع گرفتش 

یونجی : عععع ... بانو کلارا . کلارا . خدای من بیهوش شده .

یوجین : ببرینش پیش طبیب دربار . 

🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶

1 ساعت بعد : 

کلارا : من کجام ؟؟؟!!! 

یونجی : اععع کلارا به هوش اومدی ؟؟ حالت خوبه ؟.

کلارا : مگه من چم شده بود ؟ 

یونجی : هیچی فقط استرس داشتی اونم حتما درمورد شاهزاده یگو بوده ... 

کلارا : آره . واقعا درمورد همون موضوع بوده .

یونحی : حالا پاشده چون باید بریم تو سالن اصلی .

کلارا : ااااا . باشه 

🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶

سالن اصلی: 

( شاهزاده یگو اومده ) 

 ‌یگو : سلام بانوی با وقار قصر کلارا و همینطور زن برادر عزیزم بانو یونجی ( لوس ) 

کلارا : سلام شاهزاده .

یونجی : سلام ساهزاده یگو .

هوگو : سلام برادر هاهاها ( خنده) 

یگو : اوووو برادر سلام .

یوحین : پسرم یگو خوش اومدی .

یگو : سلام پدر من یه مطلب میخواستم بهتون بگم .

یوجین : بگو مشکلی پیش اومده ؟ 

یگو : نه نه فقط خواستم بانو کلارا .. همسرم باشه 

یوحین : کلارا . باشه مسکلی نیست .

یوگو : خب اکه خودشون قبول کنن باهاشون کار دارم 

 

 

 

خب ببخشید که خیلی خیلی کمه 

حالا صحبتم حمایت کمه چیکار کنم ؟ 

رمانو ادامه بدم . اصلا از رمان خوشتون میاد ؟ 

 

شرط پارت بعد 15 لایک و کام اگه شرط نرسه پارت بعد با رمز هیچکس هم نمیدونه اگه شرط رو برسونید این کارم باهاتون نمیکنم حالا فعلا بای بای سعی کنید شرط رو زود برسونید کسایی که لایک میکنن کام هم بزارن من تاحالا تو هیچکدوم از پستام هیچکس از 5 کامنتش استفاده نکرده داستان هم داره بخش های حساسش نزدیک میشه اگه شرط رو نرسونید نه زود پارت دادنی در کاره و نه منحرفی من شرط های بقیه رو که میبینم حسرت میخورم من گاهی وقتا درسته که نتونم زیاد بنویسم ولی بلدم چیکار کنم که دایتان یکنواخت و خسته کننده نشه بعدم این رمان از قلم خودمه و خودم همه ی کاراش رو کردم با اینکه سنم میشه گفت از همه نوییسنده ها کمتره برا من سخته که بخوام دم دقیقه گوشی دستم باشه و پارتای طولانی. بدم بقیه شرطاشون بالا هست بعد من بدبخت تو 10 / 15 گیر کردم واقعا که از دستتون دلخور شدم  

در ضمن ممکنه ادامه ندم بای بای 👋🏻👋🏻