لواشک حاجیP12,13,14

گلی با شلوار گلگلی🎀 گلی با شلوار گلگلی🎀 گلی با شلوار گلگلی🎀 · 1403/04/05 12:18 · خواندن 5 دقیقه

بشه های من عیدتون مبارک🤍
ی پارتم عیدی گذاشتم براتون😊
راستی جواب نظرسنجی رو ندادینا
شرط 30 لایک 30 کامنت

بریم برا پارت😍

پارت12

سینی چایی رو به طرف بابا گرفتم که گفت ‌:
+ دخترم اول مهمونا

مجددا سیتی رو به سمت حاج قربان گرفتم و گفتم : بفرمایید

+ ماشالله عجب دختر خانومی داری حاج یوسف عین قرص ماه میمونه

لبخندی زدم و سیتی رو به طرف عفریته خانوم گرفتم که با پوزخند داشت نگام میکرد . نتونستم خودمو کنترل کنم و چشم غره ای بهش زدم

که البته از چشم مامان هم دور نموند ، به همه تعارف کردم و سینی رو روی میز گزاشتم و کنار بابا نشستم

حاج قربان بعد از خوردن چاییش لیوانشو روی میزد گزاشت و گفت:

+ غرض از مزاحمت امشب خدمتون رسیدیم تا نفس جان رو برای پسرم طاها خواستگاری کنیم ، البته اگه اجازه بدین

پس شازده اسمش طاها بود

بابا لبخندی زدو گفت :

_ خواهش میکنم حاجی اجازه مام دست شماست ، مگه میتونم رو حرفتون حرف بزنم‌؟؟ یه بازاره و یه حاج قاسم که همه رو اسمش قسم میخورن

+ ممنون لطف دارین شما . اگه صلاح بدونین جوونا برن تو اتاق باهم صحبت کنن تا ما مهریه و شیر بهارو تعیین کنیم

_ بعله حتما

بابا رو کرد بهم و ادامه داد: 
_ نفس جان بلند شو آقا طاهارو راهنمایی کن به اتاقت

با اکراه از جام بلند شدم و به سمت اتاقم حرکت کردم . طاها هم پشت سرم میومد و بعد از باز کردن در اتاق وارد شد

دست به سینه شدم و خیره خیره نگاش میکردم . برعکس امروز صبح سرشو بالا گرفته بود و تو چشمام نگاه میکرد

_ چیه!! دیگه خجالت نمیکشی پسرحاجی؟؟

+ نه! چون قراره زنم شی

_ خیالات برت نداره . من هیچ وقت زن آدمی مثل تو نمیشم

آبروهاشو بالا انداخت و گفت :

+ مگه من چمه؟؟

_ کلا یجوری هستی حال نمیکنم بات

+ کم کم آشنا میشیم خوب

_ میخوام صد سال سیاه نشیم. بعدشم جواب من منفیه

+ ولی پدرتون جواب مثبت رو داده

بغض گلومو گرفت ولی نباید جلوش ضعف نشون میدادم . با همون لحن قبلی گفتم:

_ پدرم مگه میخواد با تو زندگی کنه؟ که اون جواب مثبت داده؟؟ مهم نظرمنه

 

پارت13

شونه ای بالا انداخت و گفت :

+ خوب مسلما بزرگتر یه دختر پدرشه و اون تصمیم گیرنده ی نهاییه

با انزجار نگاش کردم ، دوسداشتم جفت پا برم تو دهنش ، مرتیکه عقب مونده

_ این افکار برای دوران خوارزم شاهیانه ، الان همه چی فرق کرده . نکنه تو از اونایی هستی که فک میکنن زن باید تو خونه کارکنه فقط؟؟؟

+ نه من مشکلی با کارکردن زنها ندارم کلا

_ آفرین پسرم خوشم اومد

+ میتونم یه سوالی بپرسم؟؟

یه تای ابرومو بالا انداختم و گفتم :

_ تا چی باشه؟؟

+ شما چند سالتونه؟؟

_ بیست و دو

+ چه خوب ، منم 25

شالمو از روی سرم برد‌اشتم و موهامو دم اسبی بستم . نگاهی به طاها انداختم که یه لنگه پا ایستاده بود و سرش پایین بود

بنده خدا فک کنم زانویی نمونه براش بعد از این مهمونی ، صندلی براش آوردم و گفتم :

_ بشین

نشست و دستاشو به هم گره زد

_ باز که سرت پایینه حاجی

+ اسمم طاهاس ، درثانی ما هنوز محرم نشدیم پس لطفا حجابتونو رعایت کنین

_ اوووومم محرمم میشیم نگران نباش بیبی

با این حرفم سرخ و سفید شد و از جاش بلند شد که بره 
شیطونیم گل کرده بودو دوسداشتم اذیتش کنم باز، از پشت لباسشو گرفتم و کشیدم

لبمو نزدیک گوشش بردم و آروم گفتم :

_ حاجی جون؟

+ لطفا دستتو بردار نفس

‌شیطون لب زدم:

_ جوونه نفس عزیزم ؟ خوشت نمیاد؟؟

کلافه دستی به صورتش کشید و برگشت سمتم
تو چشمای سبزم زل زد و گفت :

+ تا وقتی محرم نشدیم حق نداری عشوه خرکی بیای برام

 

پارت14

یقه پیراهنشو گرفتم و همونطور که لبامو قنچه کرده بودم گفتم:

_ میدونی خیلیا بخاطر این عشوه خرکی له له میزنن حاجی جون؟؟ ازخداتم باشه والا

‌+ بعله میدونم کلی خواستگار داری ، ولی اینم میدونم دختر نجیبی هستی

خنده هیستریکی کردم و ادامه دادم :

_ ولی امشب میخوام بخاطر تو نا نجیب بشم پسر حاجی ، دوسداری؟؟؟ میگن وقتی یه دختر و یه پسر توی اتاق تنها باشن نفر سوم کیه؟؟؟

+ لعنت خدا بر جان شیطان رانده

_ آره آفرین

+ فک کنم تا همینجا آشنا شدیم به اندازه کافی

_ اووومممم نه من هنوز آشنا نشدم

ناخونمو روی گردنش کشیدم که مثل برق گرفته ها ازم فاصله گرفت و به عقب رفت

_ عه وا چیشد؟؟؟ تازه داریم آشنا میشیم باهم

+ چرا میخوای خودتو بد جلوه بدی؟؟

_ راستشو بگم ؟؟

+ صد در صد

_ چون ازت خوشم نمیاد طاها جون ، کلا با این تیپ آدما حال نمیکنم میدونی که؟؟

+ اگه یه پسر قرتی بودم ینی خوشت میومد ازم؟

_ نمیدونم شاید

+  آخرین سوالم رو میپرسم و میرم، تا حالا با کسی بودی؟؟

نمیدونستم دروغ بگم یا راستشو؟ من دختر آزادی بودم ولی هیچ وقت چنین اجازه اییو به خودم نداده بودم که بخوام با کسی باشم

آروم گفتم : _ نه

چشماش برقی زد و لبخند مهربونی نشست روی صورتش که باعث شد گونه هاش چال برن
آخی مادرت بمیره برات که انقدر گوگولی هستی

+ خوبه ، من میرم پیش بقیه شماهم اگه دوسداشتی بیا

بدون اینکه نگاش کنم لب زدم :

_ به سلامت

 

لایک و کامنتا رو بترکونید ببینم
جواب نظرسنجی پارت قبلم بدین