برده جنسی💦🫠 p1

Pania Pania Pania · 1403/04/03 15:07 · خواندن 1 دقیقه

سلامم این رمان به شدتتتت خفنه برای پارت ۱ بیا ادامه 

قرص تحریک کننده ؟ 

آغوش داغ ادامه نداره ولی این خیلی بهتره 

این رمان بر اساس واقعیته و نمیتونم بگم برای کی اتفاق افتاده . 

=====================================

کلاس هفتم بودم که همه ی دوستام درباره ی رابطه با دوس پسراشون حرف میزدن . 

حالا من تنهای تنها بودم ..

احساس غم کل وجودم رو فرا گرفته بود ‌‌. سر خیابون رو همه کراش میزدم ولی بخاطر خانوادم که شده و حرمت اونها تصمیم گرفتم تحمل کنم 

عید قدیر بود . رفته بودیم خونه مادربزرگم تا با بچه های فامیل باشیم . همیشه تو اتاق جمع می‌شدیم و جرعت حقیقت بازی می کردیم . 

عید قدیر : 

+ بچه ها چرا آرین نمیاد با ما باشه ؟ 

_ سمتش نرو 

÷ پسر دیوونه. 

× خرس قطبی سرد 

= اون یه تیمارستانیه .

با هر حرفشون عصبانی تر میشدم ‌. شاید اونا قضاوت میکنن . دلمو زدم به دریا و رفتم پیشش .

اون روز گذشت و ما صمیمی شدیم درحدی که رل هم زدیم . دیگه تنها نبودم حالم خوب خوب بود .

صبح که بیدار شدم براش صبح بخیر فرستادم و هیجان زده رفتم صبحانه خوردم چون امشب قرار بود بریم پیششون

شب : 

به شدت سردرد داشتم خیلی سرم درد میکرد . 

+ آرین میشه بهم  قرص مسکن بدی ؟ 

_ البته بیا .

بعد خوردن قرص سر گیجه گرفتم و نمیتونستم راه برم .

اون هرچی بود جز مسکن شاید قرص تحریک کننده . 

============================÷÷=÷÷÷=

۱۰ لایک و ۱۰ کامنت برای پارت بعدی 🩷🩶