لواشک حاجی P6,7
شرط 25 کام 25 لایک
پارت6
آیفونو زدو در باز شد ، خونمون ویلایی بود و ۲تا اتاق خواب داشت ، به همراه حوض کوچیکی که وسط حیاط بود
مسیر حیاط رو طی کردم و وارد خونه شدم
_ سلام به اهالی خونه ، من اومدمممم خوش اومدمممم
+ بیا نفس جان تو آشپزخونه ام
به سمت آشپزخونه رفتم که مامان در حال سرخ کردن سیب زمینی بود
شالمو در آوردم و روی صندلی انداختم
_ تو این هوای گرم کی شال میزاره اخه که من بزارم؟ والا نوبره دیگ
+ نفس قبلا در مورد این چیزا باهم صحبت کردیم پس لطفا بیخیال شو
_ شما همیشه عقاید خودتونو به من تحمیل کردین . نظر منم که همیشه به پشم همس
+ عیبه دختر ، خیرسرت بابات حاج یوسفه . اینه لحن صحبتت؟
_ هوووف ولم کن مامان حوصله ندارم . میرم اتاقم برای ناهارم صدام نکن
+ با این کارات اخرش منو دق میدی
دستی تو هوا براش تکون دادم و به سمت اتاقم رقتم . لباسامو با تاپ و شلوار نارنجی رنگی عوض کردم و ولو شدم رو تخت
گوشیمو در آوردم و وارد اینستا شدم ، همیشه آرزو میکردم خواهر یا برادر داشتم ولی متاسفانه عملکرد بابام تو فرزند آوری زیاد تعریفی نداشت و تک فرزند شدم
تو اکسپلور چرخ میزدم و دابسمش نگاه میکردم که یه دفعه گوشیم زنگ
لبخند گشادی روی لبم اومد و صفحه گوشیو لمس کردم و گفتم:
_ سلام بر بی معرفت ترین و خل ترین و مهربون ترین پسرخاله ی دنیا
پارت7
+ سلام عشق من خوبی؟ چخبرا کم پیدایی خانوم
_ مرسی کیا تو چطور مطوری؟
+ 25 سال از خدا عمر گرفتم ولی نتوستم بهت یاد بدم که کیارش صدام کنی. کیا چیه همش میگی؟؟
_ خوب عزیزم به دلیل گ.ش.ا.د.ی نمیتونم به صورت کامل اسمتو صداکنم
+ از دست تو شیطون. خاله چطوره؟؟ میرقضب حالش خوبه؟
منظورش از میرقضب بابام بود ، چون همیشه با کیا مشکل داشت و بهم تذکر میداد که فاصلمو باهاش حفظ کنم . منو کیارش از بچگی باهم بزرگ شده بودیم و چون داداش نداشتم خیلی وابستش بودم
تک خنده ای کردم و گفتم :
_ آره اونم خوبه ، کیا امروز میای دنبالم بریم یکم دور دور؟ دلم تو خونه پوکید باو
+ نمیدونم نفس بهت خبر میدم ، نکنه دوباره دعوات شده تو خونه هوم؟
_ وای گل گفتی ، امروز بابام میگفت دیگ حق نداری اون مانتو جلو بازه رو بپوشی، آخه مگه زمان بوقه؟؟ من دوسدارم آزاد باشم
+ خخخ از دست این بابات . ولش کن حالا . زنگ زدم بهت بگم اخر هفته میخوام یه مهمونی بدم . میای؟؟
_ سگ تو روحت امروز که پنج شنبس
+ آره دیگه فردا
_ گور به گور نشی الهییی ، چرا زودتر بهم نگفتی؟؟ باید رومخ مامان رژه برم از قبل
+ نگران نباش اون با من . خودم اجازتو میگیرم خوشگله
_ اووومممم
+ حس میکنی چیزی میخوای بگی
_ آره میخواستم بگم که پس امروز بیا بریم لباس بخرم برای مهمونی
+ باشه ساعت 5 بهت خبرمیدم . فعلا خدافظ
_ ماچ به کلت ، فعلا
حمایت کنیناااا