دیدار دوباره پارت ۸

اناهیتا اناهیتا اناهیتا · 1403/03/31 04:41 · خواندن 1 دقیقه

بپر ادامه 

مرینت. ام ببخشید اتاق من کدومه؟
تام. طبقه بالا اولین اتاق
مرینت. ممنون 
رفتم طبقه بالا درو باز کردم یه اتاق باتم مشکی و قرمز خیلی باحال بود یهو دیدم یه دختره داره نگاهم میکنه یهو گفتم 
مرینت. ام ببخشید شما کی هستین؟ 
دختر. سلام من زارینا ام خانم خدمتکار شما
مرینت. خوشبختم
رفتم سمت کمد و درشو باز کردم وایی چه لباسای خوشگلی داشت تصمیم گرفتم یه پیرهن صورتی با یه شلوار صورتی بپوشم خیلی قشنگ بود روی تخت دراز کشیدم و به سقف نگاه کردم چشامو بستمو خوابم برد 
زارینا. خانوم خانوم خانوم لطفا بیدار شین شب شده باید برین شام بخورین 
مرینت. ساعت چنده مگه؟ 
زارینا. ساعت ۸ و نیمه
مرینت. تازه ۸ و نیمه
زارینا. اخه شام حاضره 
مرینت. شام؟ الان؟ به این زودی؟
زارینا. بله خانوم 
مرینت. باشه الان میرم 
رفتم پایین و به سمت اشپزخونه رفتم رو یکی از صندلی ها نشستم و به بقیه سلام دادم که یهو فیلیکس گفت 
فیلیکس. ام اسم تو چیه؟ 
مرینت. اسم من؟ 
فیلیکس. اوهوم 
مرینت. من مرینتم
فیلیکس. میشه ما بعد شام بیایم تو اتاقت باهم بازی کنیم؟ 
مرینت. اوم باشه 
فیلیکس. جورج توهم میای؟ 
جورج. ا..ا.. اره
مشغول خوردن شام شدیم و بعد شام با فلیکس و جورج بازی کردیم جورج خجالتیه ولی فیلیکس یه اتیشپاریه که دومی نداره بالاخره اونا رفتن و منم تصمیم گرفتم برم حموم خوبه تو هر اتاقی یه حموم دسشویی هستا لباسمو دراوردم رفتم تو حموم و وانو پر کردم و بی اختیار شروع کردم به گریه کردن بالاخره از حموم در اومدم و یه پیرهن ابی و شلوار ابی پوشیدم و رفتم رو تخت و اشکام همینجوری میومد منم مانعش نمیشدم حس خوبی بود بالاخره چشام سنگین شد و خوابم برد...

شرط ندارع فردا پارت میدم