『』RED ROSE『』

[Më] [Më] [Më] · 1403/03/30 09:31 · خواندن 3 دقیقه

²⁰..PART

مرینت: در خونه باز شد و آدرین با قیافه ای خسته وارد شد...

مرینت: آدرین... کجا بودی؟ حالت خوبه؟ آدرین با ی حفظ ظاهر مزخرفی ک خیلی راحت میشد فهمید الکیه گفت: سلام تولههه دیشب خیلی خسته بودی بیدارت نکردماا امشب باید تلافی کنی! از اینجا خوشت اومد؟

مرینت: آره... ولی ما چرا اومدیم اینجا؟

آدرین: برای اینکه هم حال و هوامون عوض شه و هم ی مسافرتی تولمو آورده باشم ک تصمیم گرفته همیشه برای من باشه(:

مرینت: آد...

آدرین: توله من میرم دوش بگیرم یکم میخوابم ولی بعد قول میدم باهم دیگه بریم بیرون باشه؟

مرینت: ... باشه...

..................................

آدرین: سعی کردم از دست مرینت فرار کنم و بعد بدو بدو به سمت اتاق رفتم و خودمو تو حموم انداختم... دیشب همین ک سوار ماشین شدیم تا از رستوران به سمت خونه بریم برام پیام اومد... لایلا بود و گفته بود ک حتما باید همو ببینیم و اگر این اتفاق نیوفته قول نمیده ک اوکی پیش بره... لایلا رو خوب میشناختم اگر میخواست میتونست هر کاری بکنه حس بدی بهم دست داد و فقط تصمیم گرفتم مرینتو خونه نبرم ی راست رفتیم سمت ویلام ک دور از جنگل و حومه شهر بود و چون راه طولانی بود مرینت خوابش برد وقتی رسیدیم لباساشو در آوردم و اونو رو تخت گذاشتم و روشو کشیدم... بعد دوباره از خونه بیرون اومدم و به سمت آدرسی ک فرستاده بود رفتم... تا همین چند ساعت پیش درگیرش بودم و هیچ جوره اوضاع خوب پیش نرفت... چند روز دیگه قراره عروسی بگیرم پس من باید هرچی سریع تر قضیه ی لایلا رو حل کنم...

سعی کردم کمی به خودم استراحت بدم چون نباید مرینت متوجه چیزی میشد و من هم باید اوکی میبودم... پس از حموم بیرون اومدم و بعد از خشک کردن بدنم خوابیدم

..................................

مرینت: وقتی وضعیت آدرینو دیدم تصمیم گرفتم الان خبر باردار بودنمو بهش ندم و شب عروسیمون سوپرایزش کنم...از جام بلند شدم و به سمت حیاط رفتم تا یکم قدم بزنم.

[یک ساعت بعد]

مرینت: رفتم پیش آدرین و روش خم شدم و آروم بوسیدمش ک چشماشو باز کرد...

مرینت: صبح بخیر پسر کوچولووو چقدر میخوابیییی پاشو دیگهههه

آدرین: باشه تولهههه پاشدم! بدو برو حاضر شو بریم بیرون ناهار بخوریم

مرینت: بش(:

[در رستوران]

آدرین: صندلی مرینت رو عقب کشیدم تا بشینه و بعد هم خودم نشستم و مشغول خوندن منو برای انتخاب کردن غذا شدم... بخاطر قضیه ی لایلا خیلی استرس داشتم... نمیدونم چطوری اما باید ی جوری زود تر حلش کنم...

مرینت: آدرین بیش از حد رفتار عجیب غریبی داشت... حواسش نبود و مدام یادش میرفت داره جیکار میکنه و یا چی میخواد بگه... کم کم داشتم نگران میشدم و خیلی هم متعجب بودم...

بعد از خوردن ناهار برای خرید وسایل و لباس عروس به پاساژ رفتیم چون دو روز دیگه عروسیمون بود و من خیلی ذوق داشتم...

بعد از خریدن وسایل بلخره نوبت لباس عروس شد... تمام مدت حواسم به آدرین بود ک انگار اصلا براش مهم نبود ک من اینجا دارم لباس پرو میکنم و تا دو روز دیگه قراره ازدواج کنیم... فقط با گوشیش در گیر بود یا با تلفن حرف میزد یا مشغول چت کردن با یک نفر بود... از دستش ناراحت شدم اما سعی کردم به روی خودم نیارم... 

...END

عسلای مننن این پارتم تموم شد((: امیدوارم خوشتون اومده باشه

برای پارت بعد

45 لایک

70 کامنت

دوستون دارم

بوج بهتون

بای باییی((: