Deviant family

♡Yeganeh♡ ♡Yeganeh♡ ♡Yeganeh♡ · 1403/03/29 10:43 · خواندن 12 دقیقه

P¹ 

چقدر زود رسوندین هااااااااااااا 

پارت اول و دوم زیاد جنبه منحرفی نداره ولی از سوم داغ میشه😈

خب دیگه برو ادامهههههههههههههه


از زبون کاملینا :

با صدای مامانم که عصبی صدام میکرد ، یکی از چشمام رو باز کردم و بهش نگاه کردم .

_ کامی ، کامی پاشو دیگه .

خمیازه کشیدم و دوباره چشمم رو بستم .

+ مامان ولم کن . امروز شنبه هست ، بزار بخوابم .

مامان پتو رو ازم روم کشید .

_ بیخود ، بیخود . پاشو بیا صبحونه بخور .

+ صبحونه نمیخوام . تروخودا بزار بخوابم .

صدای قدم هاشو شنیدم که رفت . با خیال راحت خوابیدم . تا داشت خوابم میبرد ، یهو حس کردم رو سرم دوش آب گرفتن . با وحشت جفت چشامو باز کردم که دیدم مامانم با یه لیوان آب یخ بالا سرم وایساده .

+ عه مامان چیکار میکنییی؟ کل سرم خیس شد .

مجبورم موهامو خشک کنم اول صبحی .

مامانم خنده شیطانی کرد ، البته بیشتر به پوزخند شبیه بود .

_ حقته ، تا تو باشی زود بیدار شی . بدو موهاتو خشک کن بیا صبحونه .

+ اوکی بی اعصاب خانوم .

وقتی مامان رفت ، سشوار رو گرفتم و رفتم جلوی آینه . توی پریز کنار آینه زدمش به برق . تو آینه به خودم نگاه کردم و سشوار رو روشن کردم . یه دسته از موهای طلایی رنگم رو تو دستم گرفتم و سشوار رو روش کشیدم ، بعد بقیه ی موهام رو همینجوری خشک کردم . موهام فر و کوتاهه . بعد از اینکه چتری هامو که رو پیشونیم و چشمای آبی آسمونی رنگم ریخته بودن خشک کردم ، کش هامو برداشتم و موهامو مدل همیشگی بستم . رفتم تو دستشویی اتاقم و دست و صورتمو شستم . بعد از اینکه مسواک زدم صورتمو با حوله خشک کردم و یذره بالم لب به لبام زدم از دستشویی اتاقم رفتم بیرون . دوباره رفتم جلوی آینه اتاقم و از کشوی لباسام یه لباس برداشتم . لباس مورد علاقم بود . یه تاپ بندی و یه شلوارک تا رون پام که هردوشون سفید و صورتی کم رنگ بودن . بعد از اینکه لباس خوابمو با لباس خونه عوض کردم ، در اتاقو باز کردم و رفتم بیرون .

طبقه بالا کلا فقط اتاق خوابا و حموم بود . رفتم سمت اتاق کارلی . در اتاقش بسته بود . بدون در زدن باز کردم . رو تخت مثل خرس خوابیده بود . حتما مثل همیشه دیر تر از همه بیدار میشه . موهای قهوه ایش روی صورت استخونیش ریخته بود . چشمای سبزش رو بسته بود و دستشو گذاشته بود رو سرش . یدونه گوشواره صلیب کوچولو به گوش سمت راستش زده بود . لباس خواب تنش بود ، یه تیشرت بدون آستین سفید و شلوارک تا زانو سیاه . خودمونیم ها ، کارلی مثل خودم جذابه . خواستم بیدارش کنم ولی میدونستم که زندم نمیذاشت . ولش کن ، حتما خودش بیدار میشه دیگه . در اتاقشو آروم بستم و رفتم سمت پله ها .

رو اولین پله پا گذاشتم که فکر باحالی به ذهنم رسید . نشستم روی نرده ای که به پله وصل بود . ۳ ، ۲ ، ۱ . خودمو هل دادم جلو و تا پایین پله ها سر خوردم . به آخر پله ها که رسیدم خودمو نگه داشتم و اومدم پایین . خیلی حال داد . رفتم سمت آشپزخونه که دیدم مامان میز رو برای صبحونه چیده . درسته که اندازه زن ۶۰ ساله بی اعصابه ، ولی همیشه برامون غذا های خوش مزه ای درست میکنه . رفتم و سر میز نشستم . مثل همه ی تعطیلی ها چندتا غذای مختلف درست کرده بود . پنکیک شکلاتی با خامه و بلوبری و موز برای من ، بیکن و تخم مرغ و نون تست برای کارلی ، « استیگاتا » برای خودش و بابا درست کرده بود . استیگاتا یه غذای ویژه تو خانواده ماست . من و کارلس فقط یه بار استیگاتا خوردیم ، چون مخصوص مامان و باباست . استیگاتا از : « گوشت و سیب زمینی سرخ شده ، سس گوجه ، برنج ، خورشت لوبیا » درست میشه که صبحونه مورد علاقه مامان و باباست . همینجوری فکر میکردم که یهو مامانم زد رو شونم .

_ خانم خانوما چهار ساعته داری با غذا بازی میکنی ، خب بخور زودتر دیگه .

از تو فکر در اومدم و یه تیکه از پنکیکم رو گذاشتم تو دهنم . مزه بهشت میداد .

+ مرسییییییییی . خیلی خوش مزستتتتتتتتتتت .

_ گوشم کر شد ، بسه دیگه بچه بازی درنیار . غذاتو بخور .

دوباره بدخلق بازی در آورد ، ولی دیدم که یواشکی لبخند زد . مشغول خوردن صبحونه شدم ...

از زبون کارال :

چشامو باز کردم که نور از پنجره مستقیم خورد به چشام . اینم از شانس منه . گوشیمو روشن کردم که ... یا حضرت مسیح! کی ساعت 9 صبح شد؟ ای خدا باز الان این غرغرو ها گیر میدن بهم . رفتم تو دستشویی اتاقم و آب به دست و صورتم زدم . موهای قهوه ایم رو شونه کردم و دندونامو مسواک زدم . صورتمو با حوله سرمه ای رنگم خشک کردم و از دستشویی اتاق زدم بیرون . از توی کشوی لباسام یه پیراهن و شلوارک رندوم برداشتم . پیراهنم آستین کوتاه و طوسی رنگ بود ، شلوارکم هم تا بالای زانو و ذغالی رنگ بود . لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون . به محض اینکه از اتاق اومدم بیرون بوی صبحونه هایی که مامان درست میکنه اومد . داشتم میمردم از گشنگی . سریع از پله ها رفتم پایین که دیدم همه دارن تو سکوت صبحونه میخورن . تا من رفتم بشینم سر صندلی یهو انگار همه از طلسم سکوت در اومدن . مامانم کارد میزدی خونش در نمیومد . یه پیراهن آستین بلند قرمز جیگری پوشیده با یه شلوار پاچه بلند همرنگش .

موهای خرمایی رنگش رو از رو شونش زد عقب و با چشمای سبزش بهم چشم غره رفت . چشما و موهام دقیقا به مامانم رفته بود .

_ مگه هزار بار بهت نمیگم زود بیدار شو؟ الان غذات سرد شد باز ، مجبورم بزارم ماکروویو .

با حرص بلند شد و بشقاب رو ازم جلو روم گرفت

و همینجور که پاشو میکوبید به زمین رفت سمت ماکروویو . مثل بچه ها لج کرده بود . بابام مثل همیشه کاملا خنثی بود . هیچ وقت نمیشد فهمید چه احساسی داره ، صورتش کلا مثل دیوار بود . لباس رسمی برای سر کار پوشیده بود ، چون بعد صبحانه باید میرفت شرکتی که رئیس کلشه . لباس رسمیش کلا سیاه و سفید بود . یه پیراهن سفید ، کراوات ، کت ، شلوار و دستکش سیاه . نمیدونم چرا مامان و بابا همیشه ی خدا لباس پوشیده ، میپوشیدن ، حتی تو خونه! کامی به بابا رفته بود . هردوشون موهای بلوند و چشمای آبی آسمانی داشتن . البته ناگفته نماند ، چشمای بابا بیشتر مثل قلبش یخی بود تا آسمانی . بابا داشت با چاقو و چنگال به تیکه از گوشت سرخ شده رو میبرید .

_ باید به حرف مامانت گوش کنی کارلی ، حالا صبحونتو بخور ، از فردا تمرین کن زود بیدار شی . هفته دیگه میارمت شرکتم ، وقتشه دیگه کار کنی برای خودت .

+ بابا من هزار بار به شما گفتم که ...

کامی که تا الان ساکت بود یهو دست از خوردن کشید .

به لباساش نگاه کردم . تاپ بندی و شلوارک مورد علاقش بود که ست سفید و صورتی کمرنگ بود . پرید وسط حرفم .

این چرت و پرتای شغل و شرکت رو ولش کنین . کارلی اومدم تو خواب نگات کردم ، مثل خرس خوابیده بودی .

و زد زیر خنده . واقعا از کل خانواده فقط این بچه کوچولو رو دوست دارم ، مامان و بابا خیلی رو مخن .

آروم زدم رو بازوش و سرشو نوازش کردم .

+ پس فکر کنم خودتو تو خواب ندیدی که فکر میکنی من شبیه خرسم .

دستمو محکم از رو موهاش زد اونور .

_ بدجنس! ولی میگم ، تو خواب هم مثل خودم جذابیا .

و ریز ریز خندید . خواستم یذره پز بدم . یه دستی به موهام کشیدم و مثل شاهزاده ها دست به سینه وایسادم .

+ بله بله . من در تمام حالت ها جذابم .

به این کارم بیشتر از قبل خندید .

_ یعنی اعتماد به نفس تورو یونجه داشت سالی دوبار زعفرون میداد .

پوکر فیس شدم . حالا ما میخوایم از خودمون تعریف کنیم این وروجک نمیزاره .

+ بابا حالا ما یه بار اومدیم از خودمون تعریف کنیما ...

یه چشمک ضایع به من زد . صداشو مثل مجری های خبر کرد .

_ بله ، داشتم شوخی میکردم . داداش من در تمام حالت ها جذاب و کراش باقی میمونه .

با این حرفش هردوتامون زدیم زیر خنده . مامان و بابا سری به نشونه تاسف تکون دادن . خلاصه که صبحونه رو خوردیم و من و کامی رفتیم سر گوشی . بابا هم بعد از اینکه یدونه سیگار با مامان کشید ، رفت شرکت . مامان هم بعد رفتن بابا شروع کرد به ظرف شستن و ناهار درست کردن ...

از زبون کاملینا : 

بعد از خوردن ناهار ، یذره با گوشی انیمه نگاه کردم که حوصلم سر رفت . خب الان چیکار کنم؟ آها! خیلی وقته بیرون نرفتیم . مامان که قطعا با من یکی نمیره بیرون ، پس برم به کارلی بگم ببینم میاد یا نه . از رو تخت اومدم پایین و از اتاق اومدم بیرون . رفتم سمت اتاق کارلی . مثل همیشه در اتاقش بسته بود . با روش مخصوص خودم در زدم .

« تق تق ت_تق تق »

کارلی فهمید منم . 

_ بیا تو کامی .

رفتم تو که دیدم داره کتاب میخونه . 

+ داداشی میای با هم بریم بیرون؟ حوصلم سر رفته .

ای بابا ، اینم که نمیاد . خب دیگه چی کار میشه کرد ، مجبورم! باید از صلاح مخصوص کاملینا استفاده کنم . چشمامو بستم به یه چیز کیوت فکر کردم و بعد چشمامو باز کردم ، اینجوری چشمام گشاد تر و کیوت تر میشه .

+ داداشی جونم تلوقودااااا .

کارلی به من نگاه کردم و بعد سریع چشاشو اونوری کرد .

_ چشاتو مثل گربه نکن ، میدونی که روم تاثیر نمیذاره .

دروغ میگه مثل چی . دوباره چشامو کیوت کردم .

 لطفا دیده میدونی که مه تولو دوس دالم ، تلوقودا منو ببل بیلون .

_ باشه باشه میبرمت ، ولی دیگه چشاتو اونجوری نکن .

+ آخجوننننننننننننننننننننن .

لبخند زد و بغلم کرد . بعدم طبق عادت موهامو با دستاش بهم ریخت . منم خندیدم بغلشم کردم .

+ پس من میرم آماده شم . تو هم آماده شو .

با حالت بپر بپر کل راهو از اتاق کارلی تا اتاق خودم رفتم . در اتاقمو که باز کردم نور صورتی رنگش به چشم خورد . اتاقم کلا صورتی رنگ بود . تنها چیز ناهماهنگ تو اتاقم کتابام و آینم و ریسه خوابم بود . رفتم جلوی آینه و در کشوی مخصوص لباسای بیرونم رو باز کردم . حوصله عوض کردن تاپم رو نداشتم ، بخاطر همین یه شلوار شیش جیب ذغالی و یه کت صورتی کمرنگ آوردم بیرون . شلوارکم رو با شلوار شیش جیبم عوض کردم و کت صورتیم رو روی تاپم پوشیدم . برای جوراب هم جوراب سفیدی که روش علامت لبخند صورتی رنگ داشت پوشیدم . 

سریع از اتاقم اومدم بیرون و دوباره بپر بپر رفتم سمت اتاق کارلی . هنوز حاضر نشده بود چون در اتاقش بسته بود . دوباره به روش مخصوص خودم در زدم .

« تق تق ت_تق تق »

درو با دستش نگه داشت .

_ نیا تووووو!  لباسامو نپوشیدم . 

خندیدم . 

+ کی خواست بیاد تو؟ سریع تر لباساتو بپوش بریم .

به محض گفتن حرفم اومد بیرون .

_ بزن بریم .

دستمو تو دستش گذاشتم و با هم رفتیم سمت در خونه ...

از زبون کارال :

به محض اینکه کامی رفت بیرون ، تازه فهمیدم چه غلطی خوردم . دوباره گول چشاشو خورده بودم . همیشه میتونه با چشاش منو گول بزنه . سری از تاسف به خودم تکون دادم . چه میشه کرد؟ دیگه شده . بلند شدم که حاضر شم . از توی کشوی لباسام یه دست لباس بیرون راحت در آوردم . تا پیراهنم رو درآوردم دیدم صدای در زدن مخصوص کامی میاد . سریع درو با دستم گرفتم که نیاد تو .

+ نیا توووو! لباس نپوشیدم .

ریز ریز خندید .

_ کی خواست بیاد تو؟ سریع تر لباساتو بپوش بریم .

به محض اینکه حرفش تموم شد ، لباس پوشیده حاضر از اتاق اومدم بیرون . دستمو سمتش دراز کردم .

+ بزن بریم .

دستشو گذاشت تو دستم . چقدر دستش کوچولو و کیوت بود .

_ بزن بریم .

با هم رفتیم سمت در . از پله ها اومدیم پایین که دیدیم مامان داره شام درست میکنه .

_ به به ، چشمم روشن! برادر خواهر کجا تشریف میبرین با هم؟

+ با اجازه ی جنابعالی داریم میریم شهربازی ، مشکلی دارید؟

بعد دست کامی رو کشیدم که سریع تر بریم سمت در .

وقتی از در اومدیم بیرون ، سوار آسانسور شدیم و رفتیم پارکینگ . سوییچ ماشینو از جیبم درآوردم و وقتی رسیدیم به پارکینگ دکمشو زدم که در ماشین باز شه . وقتی رسیدیم به ماشینم ، در صندلی بغل راننده رو برای کامی باز کردم . بعد از اینکه نشست خودم رفتم و نشستم پشت فرمون تا حرکت کنیم به سمت شهربازی مورد علاقه ی کامی ... 

( چند ساعت بعد ) 

از زبون کاملینا :

بالاخره راضی شدم از شهربازی برگردیم . خیلی خوش گذشت و کلی بازی کردیم . کارلی حتی برام پشمک هم خرید . به محض اینکه در خونه رو باز کردیم ، دیدیم هیچ کی خونه نیست . البته بزارید تصحیح کنم ، هیچ کی تو حال نیست . مامان و بابا مثل همیشه داشتن تو تراز با هم سیگار میکشیدن . از قصد درو پشت سرم محکم بستم . متوجه شدن ما اومدیم و سیگارشونو خاموش کردن . مامان مثل همیشه عصبانی بود .

_ میخواستین دیر تر میومدین ، نمیدونید چقدر نگرانتون شدیم؟

میدونم که دروغ میگفت ، هیچ وقت نگرانمون نشده بود . رفت سمت آشپزخونه .

_ سریع تر لباساتونو عوض کنین بیاین شام . من و باباتون منتظر موندیم تا با هم شام بخوریم .

آخجون شامممم . با اینکه پشمک خوردم خیلی گشنم شده بود . سریع رفتم تو اتاقم . کتمو در آوردم ، شلوارک پوشیدم و بعد از شستن دستام از اتاق زدم بیرون . پله هارو دوتا یکی پایین رفتم و سریع رفتم سمت میز غذا خوری . یه صندلی کشیدم بیرون و نشستم . مامان شام رو آورد ، لازانیا داشتیم . من عاشق لازانیامممممم . از شانسم نوشابه هم داشتیم . آخه معمولا خیلی نوشابه نمیخوریم . مامان داشت لازانیا رو برش میداد که کارلی هم اومد . بعد از اینکه کارلی نشست ، مامان برای هرکدوم از ما یه تیکه لازانیا گذاشت تو بشقابمون . برای خودم نوشابه ریختم تو لیوان . مامان قبل از اینکه بشینه ، برای خودش و بابا مشروب آورد . بعد از اینکه همه ایوان هاشون رو پر کردن ، لیوان هارو بالا آوردیم و زدیم به هم . هر شب این کارو میکنیم . دیگه طاقت نیاوردم و حمله کردم سمت غذا . با چنگال یه تیکه کوچولو گذاشتم تو دهنم که آب شدم از شدت خوشمزگیش .

+ خیلی خوش مزستتتتتتتتتتت ، عاقشمممممممممممم .

کارلی هم یذره از غذاشو خورد .

_ با کامی موافقم ، واقعا خوشمزه شده .

بابا یذره از مشروبش خورد و بعد صداشو صاف کرد . فکر کنم میخواست یه چیزی بهمون بگه . یکم رو میز کوبید که ساکت شیم .

+ بچه ها باید یه چیزی بهتون بگیم ...


خب دیگه این پارت تموم شدددددددددد

11982 کارکتر 

این پارت نوشته دوستم بود، پارت بعدی نوشته خودم و همین طوری ادامه پیدا میکنه، یعنی پارت های فرد واسه دوستم و پارت های زوج برای من، اگر سبک شون فرق داشت ببخشید 

شرط پارت بعد: 

20 لایک و 20 کامنت ( بدون کامنت های خودم )   

خب دیگه بای باییییییییییی:)