『』RED ROSE『』

[Më] [Më] [Më] · 1403/03/29 09:15 · خواندن 3 دقیقه

¹⁹..PART

مرینت: با تعجب به دور و برمون نگاه کردم که آدرین از جاش بلند شد و به سمتم اومد و دستشو به سمتم دراز کرد

آدرین: افتخار رقص میدین توله؟

مرینت: خنده ی نخودی ای کردم و دستشو گرفتم و از جام بلند شدم. آروم منو به سمت پیست رقص برد و کمرمو گرفت،منم دستامو دور گردنش انداختم و مشغول رقصیدن شدیم...

آدرین: سرمو تو گردنش فرو کردم و نفس عمیقی کشیدم لیسی از گردنش زدم و در گوشش لب زدم: تو واقعا میخوای برای همیشه مال من باشی؟

مرینت: تعجب کردم اما لبخندی زدم و گفتم: مطمعن باش(: یهو ازم جدا و لبخندی بهم زد دستشو تو حیب کتش کرد و بعد جلوم زانو زد...

آدرین: حلقه ای ک برای مرینت خریده بودم رو جلوش گرفتم و زانو زدم و گفتم: مرینت با من ازدواج میکنی؟

مرینت: خیلی خوشحال شدم و تعجب کردم... یعنی این پسر کوچولو واقعا میخواد بقیه ی زندگیش رو با من باشه؟(: 

کمی صبر کردم و لبخندی زدم و گفتم بله!

آدرین: بله؟

مرینت: بله((:

آدرین: ذوق زده شدم و بلند شدم و بغلش کردم و چرخوندمش. بعد آروم حلقه رو دستش کردم و بوسیدمش(:

آدرین: خیلی دوست دارم توله(:

مرینت: منم خیلی دوست دارم پسر کوچولوم(:

آدرین: مرینتو سمت میز راهنمایی کردم و بعد از اومدن سفارش ها باهم شام خوردیم. بعد از کلی صحبت کردن و خندیدن از جامون بلند شدیم و به سمت ماشین رفتیم تا بریم خونه...

مرینت: امشب خیلی خوش گذشت پسر کوچولوم ازت خیلی ممنونم

آدرین: خوش گذرونی اصلی هنوز مونده توله... وقتی برسیم خونه خوب میدونم با این تن چیکار کنم!

مرینت: خندیدم و بهش نزدیک شدم و نزدیک گوشش لب زدم: چون قول داده بودم بهت نمیتونم چیزی بهت بگم! هر کاری میخوای میتونی بکنی!😝

آدرین: جوری جرت بدم ک تا یه هفته نتونی راه بری...!😈

مرینت: ترسیده نگاهش کردم ک خندید و بعد ماشین رو روشن کرد و به سمت خونه رفتیم. یکم ک دقت کردم متوجه شدم به سمت خونه نمیریم... ازش پرسیدم: آدرین... کجا داریم میریم؟

ادرین: یکم صبر کن توله

مرینت: باشه... احساس کردم راه داره خیلی طولانی میشه و کم کم چشام گرم شد و خوابم برد

.......................

مرینت: چشمامو باز کردم... لخت رویه ی تخت دو نفره بودم... دور و برمو نگاه کردم اما آدرینو ندیدم... لحاف رو دور خودم پیچیدم و از جام بلند شدم. در اتاق رو باز کردم،تویه ی خونه ی خیلی قشنگ بودم اما هیچ خبری از آدرین نبود... داشتم به همین چیزا فکر میکردم ک حس کردم سرم گیج رفت روی تخت افتادم و همونجا نشستم. حس کردم حالم داره بد میشه پس بدو بدو به سمت سرویس تویه اتاق رفتم و تا تونستم بالا آوردم... بیحال از اتاق بیرون اومدم و به سمت آشپزخونه رفتم یه لیوان آب برداشتم و تو کابینت ها دنبال دارو گشتم... بعد از پیدا کردن دارو ها ی قرص زد تهوع خودم و چشمم به بیبی چکی ک کنار دارو ها بود خورد... نمیدونم چرا ولی انگار ی چیزی باعث میشد ک برش دارم... بعد از انجام دادن تست با تعجب به بیبی چک نگاه میکردم... حامله بودم... خیلی خوشحال شدم و بدو بدو سمت اتاق رفتم تا گوشیم رو بردارم و به آدریم زنگ بزنم اما جوابمو نداد...

چون اینجا رو نمیشناختم فقط روی یکی از مبلا نشستم و منتظر آدرین شدم... چند ساعت بعد در خونه باز شد و...

...END

 

خب خب قشنگا این پارتم تموم شد... امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه:)

برای پارت بعد

35 لایک

65 کامنت

دوستون دارم

بوج بهتون

بای بایییی:))))