دیدار دوباره پارت ۶

اناهیتا اناهیتا اناهیتا · 1403/03/28 01:17 · خواندن 5 دقیقه

بپر ادامه 

الیا. پس فردا تولد مامانمه میخواستم براش کادو بخرم ازش خواستم بهم پول بده ولی مامانم عصبانی شد 
مرینت. براچی عصبانی شد؟ 
الیا. یه هفته ای هست الکس از کارش اخراج شده و خیلی پول نداریم بگذریم مامانم گفت نون خور اضافه میخواستم نگهت داشتم و منم ناراحت شدم و امروز اومدم اینجا 
مرینت. تو هم که همیشه با مامانت مشکل داری 
الیا. میای بریم بیرون 
مرینت. تنهایی؟ 
الیا. با جولیکا و رز 
مرینت. میان الان؟ 
الیا. نه فردا امروز دیگه 
مرینت. حالا کی؟ ساعت چند؟ 
الیا. بعد از ظهر ساعت ۵
مرینت. اوکی 
الیا. مری میگم میدونستی خیلی دوست دارم؟ 
مرینت. اونو که بله ولی چی شده تو مهربون شدی؟ 
الیا. نه من باتو برو بابا
مرینت. عجبا 
الیا. چته؟ 
مرینت. هیچی 
لوکا. اگه حرفای عاشقانتون تموم شد بیاین ناهار 
مرینت. بزن بریم
الیا. بریم 
مرینت: بعد از خوردن ناهار با الیا و لوکا کلی مسخره بازی دراوردیم و بعد حاضر شدیم تا بریم پارک نزدیک خونمون من تصمیم گرفتم که یه کلاه قرمز و کراپ سفید و شلوار قرمز و کتونی های قرمز که خیلی باحال شده بودم الیا هم یه کلاه زرد و کراپ زرد و شلوار ابی و کتونی های ابی پوشید که مال من بود لوکا هم یه کلاه نارنجی و پیرهن نارنجی و شلوار نارنجی و کتونی نارنجی هرسه تامون لباس هایی پوشیدیم که رنگ هاش بهم بخوره رفتیم پارک رز و جولیکا هم اومده بودن رز یه کلاه بنفش و پیرهن بنفش و شلوار بنفش و کتونی های بنفش پوشیده بود اطرافیان من خیلی زیاد رنگ بنفش دوست دارن یعنی اگه قرار بود اینا مهندس شن همه چی رو بنفش میکردن جولیکا یه لباس شبیه من پوشیده بود فقط رنگش صورتی بود 
جولیکا. سلام مری جونم
مرینت. بله؟ 
رز. چطوری عسیسم 
مرینت. ها؟ 
الیا. سلام بچه ها چطورین
رز. مرینت چته؟ 
مرینت. چی هیچی سلام
جولیکا. بچه ها دیروز ادرین میخواست بره بیرون که دوباره من پیرهنشو قایم کردم 
لوکا. پس بگو تو بودی که ادرین منو دو ساعت منو کاشته بود جلو در
جولیکا. سلام مرینت داداشتو چرا اوردی 
مرینت. خودش مثل چی پاشده دنبالمون اومده 
جولیکا. خب دیگه میتونین برین
لوکا. بله؟ 
رز. منم موافقم جمع دخترونس
لوکا. نه بابا
الیا. بابا بزرگا نباید تو جمع باشن 
لوکا. برو بابا 
مرینت. داداش... 
لوکا. من رفتم مراقب اجیم باشینا
الیا. باشه 
جولیکا. میگم مرینت
مرینت. بله
جولیکا. لوکا خیلی دوست داره خوش بحالت 
مرینت. مگه ادرین با تو اینجوری نیس؟ 
جولیکا. ادرین اصن به من محل نمیزاره
الیا. نخیر دروغ میگه اتفاقا اقا ادرین خیلی ناز خانومو میکشه جولیکا میخواد بگه... 
جولیکا. الیا 
مرینت. نه بزار بگه
الیا. ایکاش لوکا جو... 
جولیکا. الیا 
الیا. باشه من تسلیمم
رز. جولیکا میخواد زنداداشت بشه
جولیکا. رز این چه حرفیه میزنی؟ 
رز. مگه دروغ میگم 
مرینت. خب من که از خدامه جولیکا بشه زن داداشم 
جولیکا. مرینت تو هم 
مرینت. مگه چیه زنداداش 
جولیکا. مرینت بسه دیگه 
مرینت: خلاصه بعد از کلی شوخی و خنده لوکا و ادرین اومدن
لوکا. سلام خانوما
مرینت. سلام ادرین
لوکا. من اینجا کشکم
ادرین. نه تو ماستی 
مرینت. بچه ها خدافظ 
الیا. خدافظ بچها ما رفتیم 
جولیکا. رز. خدافظ 
مرینت. لوکا برات زن پیدا کردم 
لوکا. من زن نمیخوام 
الیا. اگه بدونی کیه! 
لوکا. حالا کی هست؟ 
مرینت. جولیکا اینجور که تحقیقات نشون میده خانوم عاشق داداش من شده
لوکا. جولیکا واقعا خودش گفت؟ 
الیا. انگار عشق دو طرفس 
مرینت. دقیقا 
لوکا. نه که گفته من دوسش دارم فقط خوشحال شدم طرفدارام زیادن
مرینت. اره خیلی 
الیا. مری خستم نرسیدیم 
مرینت. چرا خونمون اوناهاش
الیا. دیدم زود بریم دیگه 
لوکا. داریم میریم دیگه 
(۲ هفته بعد) 
مرینت: واقعا بقیه خیلی عجیب شدن لوکا که انقد با من خوب شده که دیگه باهام کاری نداره الیا هم که انقد به من میچسبه رز و جولیکا هم هرروز میان خونمون من مطمئنم یه درد بی درمون گرفتم که تا حداقل چند هفته دیگه زنده ام لباس مدرسمو پوشیدم و با الیا رفتیم سمت مدرسه الیا با مامانش اشتی کرده ولی هنوز خونه ماست وقتی رسیدیم مدرسه جولیکا بغلم کرد به الیا و جولیکا و رز نگاه کردم یجوری بودن انگار میخواستن گریه کنن رفتیم تو کلاس امروزم مثل همیشه بود وقتی خواستیم برگردیم رز و جولیکا هم اومدن جلو خونه یه لیموزین مشکی بود 
مرینت. این از کجا اومد؟ 
الیا. نمی... دونم
جولیکا. بیاین بریم داخل 
رز. بریم 
مرینت: وارد خونه شدیم لوکا با دیدن من محکم بغلم کرد و شروع کرد به گریه کردن دیگه کاملا مطمئن شدم قراره بمیرم که لوکا گفت
لوکا. برو لباس بپوش
مرینت. لوکا چی شده؟ 
لوکا. گفتم برو 
مرینت. باشه چرا داد میزنی؟ 
سابین. سلام دخترم 
مرینت. سلام 
ناشناس. سلام
مرینت. مامان این اقا کیه؟ 
سابین. پدرته
مرینت. پ. پدرم ولی پدرم که

 سابین. مرینت وقتی کوچیک بودی منو پدرت طلاق گرفتیم و پدرت میخواست تو رو با خودش ببره ولی ما کلی اسرار کردیم که تو رو نبره پس پدرت یه شرط گذاشت که تو تا تولد ۱۶ سالگیت میتونی پیش ما بمونی و بعد میری با پدرت زندگی میکنی حالا هم دیگه برو حاضر شو 
مرینت. مامان ولی... 
سابین. مرینت خواهش میکنم 
مرینت. باشه 
سابین. همون لباس رو تخت رو بپوش 
مرینت: رفتم تو اتاقم یه لباس رو تخت بود یه پیرهن ابی با شلوار لی ابی و کتونی های ابی لباسم رو پوشیدم و رفتم پایین با مامان خداحافظی کردم رفتم بیرون و از لوکا و بچه ها خدافظی کردم از بچگی خوشم نمیومد که همدیگه رو بغل کنی و گریه کنی الیا کلاه ابیش رو بهم داد جولیکا دسبندشو رز هم سنجاق سینه شو بهم داد

.

۱۱ لایک و کامنت