🎀 حکم عشق 🎀
P2 بپر ادامه 👈🐾🤪
سلام سلام اومدم با پارت 2،🤪🎀👑
لایک و کامنت یادت نره 🤍❄️
___________________
بلند شدم و رفتم داخل اتاق کت رو درآوردم موقع در آوردن عطر خیلی خوبی رو حس کردم کت رو جمع کردم و گذاشتم توی کمد
به هرحال زمین گرده امکان نداره دیگه نبینمش.
دفعه ی بعدی این کت رو بهش برمیگردونم و ازش تشکر میکنم
رفتم روی صندلی نشستم که مامانم صدام کرد
_مرینت شام حاضره
بلند شدم و در اتاق رو باز کردم و گفتم
_من میل ندارم برام نگهدار
مامانم اومد مقابلم وایساد
_من باهات حرف دارم باید حتما بشنوی
بعد دستمو گرفت و منو برد و نشوند روی صندلی درحال خوردن بودیم که مامان خانم بحث رو شروع کرد
_میدونستی اون کیه
_نه منکه بهت گفتم چیشد که دیدمش
با کمی مکث رو به مامان کردم و لب زدم
_شما چرا از وقتی گفتم اونو دیدم اینقدر آشفته ای
_با تمام مشخصاتی که بهم دادی اون میتونه ارباب باشه
شروع میکنم به خندیدن
_شوخی میکنی ارباب چرا باید اینجا باشه؟
_نمیدونم ولی مگه خودت نگفتی کت و شلوار داشت و عجله اگه خبر داشته باشی حال مادر ارباب اصلا خوب نیست و آفتاب لب بومه
بعد خوردن غذا آروم از سر جام بلند میشم و میرم توی اتاقم درو می بستم و خودمو پهن کردم روی تخت
اگه اون ارباب باشه پس یکی از ارزوهام براورده شده و بلاخره تونستم ارباب رو ببینم مثل حرفای خدمتکار هایی که از عمارت اخراج شده بودن زیبا و جذاب بود ولی وحشی و بدجنس نبود و بهم کمک کرد از خوشحالی شروع کردم به خندیدن
و بعدش خوابیدم
3 هفته بعد
3 هفته گذشته و هیچ خبری از اون پسر ندارم درضمن من که مطمئنم نیستم اون ارباب باشه
بعد از تعطیلی مدرسه دوستام حرف هایی باهم میزدن که توجه منم جلب شد و گوش دادم
_شنیدم که ارباب قرارع مجددا ازدواج کنه
_مشکلی پیش اومده؟
_فکر کنم همسر اول ارباب قرار نیست بچه ای به دنیا بیاره ارباب هم که اونو دوست داره طلاقش نمیده و مجدداً ازدواج میکنه
_اونوقت تو اینارو از کجا میدونی که من نمیدونم
_مادر من خدمتکار ارشد اربابه
وقتی ربکا اینو گفت به سمتش رفتم و گفتم........
_________________________________
گفتم این پارت تموم شد🤣🤪 🐾
۲۰ لایک____۲۵ کامنت 🎀
شرط کمه چون جاهای حساس داستان نیست
خوش باشید🤍❄️