دیدار دوباره پارت دوم (پارت ۳ و ۴)
بپر ادامه
دیدم لوکا روی یکی از صندلی ها نشسته عجیب بود اما خواستم اذیتش کنم رفتم پشتش و در گردنش ها کردم یه دفعه از صندلی افتاد پایین جولیکا و الیا و رز هم داشتن نگاهمون میکردن الیا که میدونست لوکاس واکنشی نشون نداد جولیکا هم ریز ریز میخندید رز بیچاره هم پشماش ریخته بود
لوکا. مگه آزار داری؟
مرینت. بله مشکلیه
لوکا. راستی جولیکا دوستت کجاست؟
جولیکا. سلام
لوکا. سلام جولیکا
الیا. سلام بابا بزرگ
لوکا. سلام خانم کوچولو
رز. س... لام
لوکا. هوم تو کی هستی؟
مرینت. رز دوست مونه امروز باهم دوست شدیم
لوکا. سلام من لوکام داداش مرینت
رز. منم رزم
جولیکا. با من کاری داشتی
لوکا. اها ادرین گفت تولدت مبارک و یه هدیه برات داره
جولیکا. هدیه چه هدیه ای؟
لوکا. پدر و مادرتو راضی کرده امشب خونه ما بمونی اینا هم وسایلی که نیاز داری
جولیکا. مرینت دیدی چی گفت؟
مرینت. آره
الیا. بچه ها من میرم خداحافظ
مرینت. خداحافظ
جولیکا. خداحافظ
رز. خداحافظ
لوکا. خداحافظ خانم کوچولو
رز. چرا بهش میگه خانم کوچولو
مرینت. چون لوکا یه سال ازش بزرگ تره بهش میگه خانم کوچولو الیا هم چون یه سال ازش کوچیک تره بهش میگه بابا بزرگ
رز. چه جالب خب من باید برم خداحافظ
مرینت. بای بای
جولیکا: نگاهی به لوکا انداختم یه پیرهن صورتی تیره که تا زانوش میومد با یه سویشرت بنفش که تا پایین اهم اهم و شلوار جذب بنفش روشن و کتونی بنفش تیپ بنفشش فوق العاده بود با صدای مرینت به سمتش برگشتم
مرینت. ارزیابیت تموم شد میشه بریم؟
جولیکا. بریم
لوکا. دو دوست دست در دست هم به سمت اینده حرکت میکردند
مرینت. لوکا
لوکا باشه باشه من دیگه حرف نمیزنم
مرینت: تا خونه دیگه کسی حرف نزد وقتی رسیدیم مستقیم رفتیم سمت اتاق من مامانم تا ساعت هشت سرکار بود تصمیم گرفتیم لباسمونو عوض کنیم جولیکا یه تل ابی زد با یه پیرهن ابی و یه روپوش نازک ابی تیره بذ دامن کهتا بالای زانوش بود و یه جوراب بلند سبز و دمپایی های ابی تیپش خیلی باحال بود منم رفتم تا یه لباس مثل جولیکا بپوشم یه نیم تنه بالای ناف که روش عکس توت فرنگی داشت یه دامن صورتی که تا بالای زانو بود پوشیدم یه جوراب بلند سبز که مثل جولیکا بود پوشیدم با دمپایی صورتی اومدیم بیرون دیدیم لوکا داره اشپزی میکنه یه نگاه بهش انداختم یه تیشرت سفید با شلوار زرد و جوراب زردش یه پیش بند نارنجی هم پوشیده بود رفتیم تو اشپزخونه رو به لوکا گفتم
مرینت. سلام اقای اشپز
لوکا. سلام خانم سرآشپز
جولیکا. مرینت
مرینت. بله
جولیکا. بیا بریم تو حیاط
مرینت. بریم
مرینت: خونه ما یه حیاط کوچیک داره که کناره هاش یه باغچه گل رز داره گل های قرمز و سفید که حیاط رو قشنگ کرده داشتم به حیاط نگاه میکردم که در به صدا دراومد درو باز کردم دیدم مامانمه پریدم بغلش و گونشو بوس کردم
مرینت. سلام مامان گلم
سابین. سلام دختر قشنگم
جولیکا. سلام
سابین. سلام جولیکا خوبی عزیزم ببین چقدر بزرگ شده
جولیکا. ممنون
مرینت. جولیکا سرده بیا بریم داخل
سابین. لوکا کجاست؟
مرینت. اقای اشپز درحال پخت غذایی ناشناختس
سابین. خب بگو اشپزی میکنه دیگه
مرینت. بله
جولیکا. مرینت بریم داخل
مرینت. بریم
سابین. سلام لوکا
لوکا. سلام مامان قشنگم خوبی؟
سابین. عالیم پسر گلم
لوکا. قربون مامان قشنگم بشم
سابین. دورت بگردم من قشنگم
مرینت. بریم تو اتاق
جولیکا. باشه
جولیکا: کلی با مرینت حرف زدیم بعد از خوردن شام رفتیم تو اتاق و تصمیم گرفتیم بیدار بمونیم اما نزدیکای ساعت سه خوابمون برد
لوکا. مرینت(با صدای خیلی بلند)
مرینت. چی شده؟ صبح بخیر
لوکا. ساعت یه ربع ۱۱
مرینت. چی جولیکا کو
لوکا. لباسشو پوشیده داره صبونه میخوره
مرینت. خب برو بیرون
لوکا باشه
مرینت: بعد از رفتن لوکا لباسمو پوشیدم و زود اومدم پایین یکم صبونه خوردم و با جولیکا اومدیم بیرون از خیابون رد شدیم و به مدرسه رسیدیم الیا با دیدن ما به سمتمون اومد و گفت
الیا. چرا انقدر دیر کردین
مرینت. ببخشید خب بریم تا دیر نشده
جولیکا: رفتیم تو کلاس رز هم اومد کمی باهم حرف زدیم و معلم اومد درس داد با صدای زنگ بچه ها بلند شدن و به بیرون رفتن ماهم رفتیم بیرون الیا گفت
الیا. جولیکا مامان بابام اجازه دادن بیام
جولیکا. چه خوب
مرینت. وایی دیشب من یادم رفت بگم
جولیکا. اشکالی نداره من صبح به مامانت گفتم
مرینت. مرسی جولیکا
رز. کجا میخوایین برین
جولیکا. تولد من
رز. وایی تولدت مبارک عزیزم
جولیکا. ممنونم
مرینت: وقتی مدرسه تموم شد سریع به سمت خونه رفتم و لباس هایی که دیروز پوشیده بودم رو پوشیدم چون خیلی قشنگ بود لوکا گفت خودش منو میبره چون میخواد پیش ادرین هم بره تا باهم درس بخونن لوکا یه کلاه افتابی بنفش با یه تیشرت بنفش روشن پوشید روش هم یه سویشرت بنفش تیره پوشید ا شلوار ابی و جوراب سبز و کتونی های بنفش کلا لوکا رو بنفش کراش داره اکثر لباساش بنفشه وقتی به خونه جولیکا رسیدیم در زدیم در باز شد و جولیکا پرید تو بغلم جولیکا یه تل سبز که بغلش یه گل بنفش داشت گذاشته بود یه بافت سبز با شنل بنفش پوشیده بود و یه دامن بنفش که بالای زانوش بود و جوراب بلند بنفش و دمپایی های بنفش چرا اامروز همه تیپ بنفش زدن یهو دیدم...
.
.
.
پارت بعد ۲۸❤۲۸💬