مرد مغرورم🥰۱
برو ادامه😁
مرینت:هوف ساعت ۶ صبح بود پاشدم صبحانه رو برای زن عموی بدجنس آماده کردم حال غر غراشو نداشتم!ساعت ۶ و نیم شد خودم سریع صبحانه خوردم و رفتم حموم بعد دیدم جولیکا بیدار شده جولیکا:صبح بخیر مری مرینت:صبح بخیر...چیزه..میتونی سشوارتو بدی موهامو سشوار بکشم؟جولیکا:دویست بار گفتم اجازه نگیر اصلا بزار خودم سشوار کنم.....بعد ار اینکه جولیکا موهامو سشوار. کشید لباس مدرسمو پوشیده بازم همون لباس قدیمی و کهنه چون مادر و پدر نداشتم و خانواده ب عموم فقیر بودن لباسای قدیمی جولیکا رو بهم میدادن اما جولیکا بازم هوامو داشت سریع آماده شدم ساعت ۷و نیم شده بود سریع از پله ها اومدم پایین و سریع زدم بیرون واییی تا اونجا خودش کلی راهه امقدر دویدم که نفس نفس میزدم آلیا:سلام دختر مرینت:اوه سلام چطوری🥰الیا:بدو که دیرمون شده ....رفتیم مدرسه و تو راه برگشت بازم اون نینو لات و دوستاش رو دیدیم[از نینو بعید بود لات شه😂] الیا:وایی باز این خرمگس اومد نینو:به به!خانومای گل چه عجب تشریف آوردید مرینت:ده۰نتو ببند و همین الان گمشو!نینو:اوا عصبی نشو جوش میزنی😐😂مرینت:میری یا...نینو: اگر نرم؟ که یهو مرینت با پاش میزنه تو بینی نینو و در میرن نینو: دفعه ی بعد تیکه تیکتون میکنم الیا:ایول دختر مرینت:خواهش میکنم من برم که اگر ساعت ۲ نرسم و غدا نپزم....الیا:باشه برو😊 مرینت:بدو بدو رفتم و سریع لباسامو در اوردم(لباس مدرسه😐😂) با مرغای باقیمونده تو یخچال مرغ پختم که لوکا از مدرسه برگشت لوکا:سلام خواهرییی(لوکا له مرینت خواهری میگه)مرینت:چطولی شیکمو لوکا میخنده و سریع میره بالا ......بعد از خوردن ناهار.....عموی مرینت:براتون یه خبر مهمی دارم جولیکا و کرینت و زن عمو باهم:چییییی! عمو:راستش رو بخواین رئیس شرکتم گفته که امشب میاد خواستگاری جولیکا....زن عمو:جدییییی!بالاخره شانس به ماهم رو کرد آقای اگراست پولدار ترین شخصه ممکنه!جولیکا بختت زده! جولیکا با ناراحتی گفت:انتظار دارین من با اون غول بیابونی ازد.واج کنم! عمرا زن عموی مرینت یه سیلی میخانه دم گوشش و میگه:خفه!شو دختره چشم سفید نکنه دلت اون پسره مکس رو میخوای!جولیکا گریه کنان میره بالا مرینت:جولیکا وایسا جولیکا با داد:دیگه چی از این بد تر منو و مکس عاشق همیم و اون امسال از سربازیش برمیگرده چیکار کنم؟😭مرسنت: کاش میتونستم جلوی این ماجرا رو بگیرم.. اما جولیکا: وایسا ایده ی خوبیه! باید کاری کنم که ازم متنفر بشه مریتت: اونوقت مامانت....جولیکا: به درک مرینت: حالا پاشو برو حموم جولیکا: چشم😈یه نقشه هایی براش بکشم اون سرش آهه😈مرینت:😐جولیکا: اون آه که نه😐😂 شب: زن عمو: مرینت میری میچپی تو آشپزخونه جیکتم در نمیاد نمیخوام بفهمن کلفتی مثل تو بشه برادر زاده ی عموت!مرینت: اشک از چشام چکید..یعنی من که یهو جولیکا اومد گفت گریه میکنی؟مرینت: چیزی نیست جولیکا: مامان منو که میشناسی همیشه اینطوریه به دل نگیر بیا بغلم🫂 یهو زنگ خورد واییییی خواستگار اپمد مرینت سعی کردم از پشت دیوار که بعضی جاهاش شیشه ای بود نگاشون کنم(دیوار آشپزخونه بعضی جاهاش شیشه ای بود)واووو خواستگاره یه کت و شلوار سیاه و کراوات پوشیده بود و موهاش از جنس ابریشم و بینی کوچیک و لبای گوشتییییی مرینت:جولیکا عجب خوشگلی گیرت اومده ولی تنها مشکلش اخماشه جولیکا: شبیه موزه مرینت:😐جولیکا: باید بری پیش روان پزشک😐😂مرینت: یهو چشمم به یک مرد حدودا ۴۷ ۴۸ ساله خورد که کت و شلوار طوسی پوشیده بود واووو مامانش چه جیگر و خوشگله(منظورش امیلیه)😍بعد از احوال پرسی مهمونا نشستن که بابای پسره گفت:(گابریل)عروس خانوم چایی نمیارن زن عمو:جولیکا دخترم چایی بیار جولیکا رفت ولی مطمئن بودم یه نقشه ای داره اول به بابای پسره و بعد مادرش تعارف کرد و وقتی رسید به پسره چای رو خالی کرد روش واییییی جرررر داشتم میمردم از خنده ولی سعی کردم بلند نخندم😂😂جولیکا: وایی ببخشید😈زن عمو که فهمید برا چی اینکار رو کرده با اخم بهش نگاه کرد ادرین: سوزوندیم! زن عمو: مرینت مرینت بیا شلوار آقا رو تمیز کن مرینت: آروم اومدم چایی رو جمع کنم که نگاهم به نگاه چشمای سبزش گره خورد و بعد جمع کردم و رفتم گابریل: ایشون می بودن زن عمو: خدمتکارمونه مرینت تو دلش: من خدمتکار....! از زبان ادرین: یهو یه دختر با چشمای اقیانوسی اومد چای رو جمع کرد خیلی خوشگل بود نگاهم به نگاهش گره خورد.......(مهمونا ساعت ۹ شب رفتن) فردا صبح مرینت: داشتم از مدرسه بر میگشتم که نینو و دار و دستش باز جلومون رو گرفتن وایی یادم رفته بود که از این راه میانبر نیام که نینو خواست یه مشت بزنه به دهنم که یکی .....
خب این پارت تموم شد شرایط پارت بعد:۱۵ تا لایک و کامنت به جز کامنتای خودم مرسی😍