آغوش داغ💦p12

Pania Pania Pania · 1403/03/14 13:56 · خواندن 2 دقیقه

سلام . رمان رو دوس ندارین گایز ؟ ناراحت شدم شرطط حتی نزدیکم نبود 😕 نمیدونم چ کنممم .... 

حالااا بشوت ادامه 🔥💡

start 

بعد نهار رفتم به اتاقم و کلی فکر کردم ...

جین پسر عمم  ( یا شایدم  پسر عمو ) بود عمو و زنش خیلی پولدارن ..

و عمرا اجازه بدن ما باهم باشیم . چون ما پول زیادی نداریم و سلطنتی نیستیم . 

جین از من ۳ سال بزرگتره و اون همیشه برام چیز میز میخره .

اما ادکا رو چیکار‌کنممم ...

 

روز رسیدن جین و خدمتکارش : 

صدای زنگ در خورد موهام رو صاف کردم یه لباس خیلیی خاص پوشیدم و به سمت در رفتم .

یک دختر همراه جین بودد که با حرفش متوجه شدم خدمتکارشه .

_ سلام جین عزیزم خوش اومدی

×  ممنون خاله جون . ایشون هم خدمتکارم هستن .

_ تو هم خوش اومدی عزیزم 

+ جینن 

× هان وو باورم نمیشه چقدر بزگ شدی .

و پریدم بغلش و اونم منو تو بغلش فشرد .

+ بیا این طرف .

× لیا ( خدمتکارش ) تو هم بیا .

^ چشم ارباب 

× هان وو اشکالی داره لیا پیش تو بخوابه ؟ 

نمیتونستم بگم نه . چون جین فکر میکرد حسودی میکنم 

+ نه اشکالی نداره .

^ ممنون خانم ... 

رفتیم تو اتاقم 

+ جین       × جانم 

+ اوضاع چطوره چخبرا ؟ 

× هیچی کوچولوم  تو چی ؟ 

+ نمیدونم چیزای مهمی نشده .

× مدرسه چطوره ؟ 

با اسم مدرسه یاد ادکا و اقا معلم افتادم و با تردید گفتم + اونم خوبه 

× چیزی شده ؟ اسم مدرسه رو اوردم یکم با تردید جواب دادی .

+ تو ریاضیم مشکل دارم میشه کمکم کنی 

× اوه البته بیا اینجا کوچولو 

از فرصت استفاده کردم و بهش چسبیدم 

۱ ساعت تمرین کردیم . 

بعد رفت داخل اتاقش منم رفتم دستشویی که با .... مواجه شدممم

**********

حدس بزنین چی  دیدهه؟؟؟

کامنتا لطفا زیاد باشه 🎤🍕

پارت طولانی و داغی بوددد . کاور چطورهه ؟؟