پارت ۱ رمان آرزو کن
اول از همه بگم که ببخشید یکم دیر شد حدود ۲ ساعت .
بزن ادامه مطلب 👇🫶
صبح بود با صدای بابام بیدار می شوم. الان حدود ۲ سال که پدر و مادرم از هم جدا شدند. مامانم با یک مردی که من هیچ وقت ازش خوشم نمیامد ازدواج کرد. پس منم پیش بابام زندگی کردم. پدرم اسمش نامو ( یک اسم کره ای به معنای درخت تنومند) آن ازدواج نکره ولی دوست دختر داره و باید بگم که برعکس شوهر مامانم خیلی زن خوبیه اسمش میونگ ( به معنای روشن).
صبحانه می خورم و بعد سوار ماشین بابام می شم تا برساند. به مدرسه که می رسم از بوفه یک انرژی زا می گیرم. آن طرف تر دخترای قلدر مدرسه را می بینم که دارن باز یک نفر دیگه را اذیت می کنند. اینجا یک مدرسه خصوصیه که افرادی از قشر بالا ثبت نام می کنم. پدر من هم یکی از آن هاست وزیر کشور. اما من بعضی وقت آرزو می کنم کاش هیچ وقت وزیر امورخارجه نبود کاش پولدار نبود چون هیچ وقت برای من وقت ندارم.
شاید براتون سوال بشه وقتی این قلدر ها بقیه را اذیت می کنند معاون های مدرسه کجا هستن ؟ باید بگم سردسته قلدر ها که اسمش چو ( به معنای زیبا ) که واقعا هم اسمش بهش میاد چون خیلی خوشگل ، مدرسه مال پدرش و هیچ حق اعتراض ندارد. بعضی وقت ها آرزو می کنم کاش شیطان بودم چون که شیطان آدم های مثل چو را به سزای عملشان می رساند. داشتم توی حیاط را می رفتم که یهو یکی هولم می ده و انرژی رام میره روی چو. وای گند زدم.
چشم های چو گرد می شود و می گوید : می دانی قیمت این لباس چنده و تو با آن انرژی زای مسخرت خرابش کردی.
می گویم: یکی هولم داد چو ببخشید 😰.
می گوید : دخترا بیاین برای بون هوا( اسم خود نخش اصلی داستان به معنای باشکوه) جبران کنیم.
می گویم: منظورت چیه؟
آن می خندد و بعد ۲ تا نوچه اش که اولی اسمش سون هی(به معنای لذت) و دومی که اسمش ته یانگ( به معنای خورشید ) مرا از پشت می گیرد و نمی زارن فرار کنم.
چو دستش را مشت می کند و محکم به صورتم ضربه می زند. از دماغم خون آمد مشت دوم را میزند. و آن جاست که آرزو می کنم کاش یک شیطان بودم و لحظه ی بعد اتفاق خیلی عجیب می افتد 😵💫.
دوستان اگر از این پارت خوشتون آمده لایک فراموش نشه چون خیلی بهم انگیزه میده ❤️🌺
پارت بعدی امشب ساعت ۸ پست می شود 💌🕒
تا پارت بعد بای 👋💗