💦 تجاوز عاشقانه 💦 پارت یازدهم

꧁❄️𝓼𝓷𝓸𝔀𝓯𝓵𝓪𝓴𝓮❄️꧂ ꧁❄️𝓼𝓷𝓸𝔀𝓯𝓵𝓪𝓴𝓮❄️꧂ ꧁❄️𝓼𝓷𝓸𝔀𝓯𝓵𝓪𝓴𝓮❄️꧂ · 1403/03/13 13:53 · خواندن 7 دقیقه

بالاخره اومدممممم بشوت ادامهههههههههههههههه❤️👇🏻

آنچه گذشت :

  • داشتم شبکه هارو بالا و پایین می کردم که کسی روی مبل نشست .
  • نکنه ... اون زن داره و زنش بچه دار نمیشه حالا منو گرفته تا بچه براشون بدنیا بیارم و ...
  • دمای بدنم داشت پایین می اومد و تکاپوی بچه هم ارومتر شد .
  • M : اه ... باهام حرف بزن ... خواهش می کنم ... اه ...

M : یه سوال بپرسم ؟

دستش رو برداشت و دوباره کف دستم نوشت " اره "

M : وقتی بچه بدنیا بیاد ... منو ... بیرون میکنی ؟ 

صدام از بغض لرزید . جواب نداد و فقط دستشو روی سینه ام گذاشت . این یعنی اره ... اون ... اشک از چشمم چکید . 

نمیدونم چرا همش این سوال رو میکنم . اون بارها گفته بود من اینجام فقط بچه بدنیا بیارم . چرا اصرار دارم که باور کنم بهم علاقه مند شده ؟ هیچ کس به من علاقه مند نمیشه .

بودنش کنارم خیلی خوب بود . سعی کردم به این قسمتش که قراره بیرونم کنه فکر نکنم . باهاش عشق بازی می کردم . تحریکش می کردم تا رابطه داشته باشیم و روش برچسب خواسته بچه تو شکمم رو میزدم . من دوست داشتم لمسم کنه . دست داغش رو روی تنم بکشه . روزا پشت سر هم گذشتن . جنسیت بچه رو نمیدونستم . نمیخواست بفهمم . نمیخواست وابسته بشم . اما من همین الان هم وابسته بچه تو شکمم بودم .

روزها پشت سر هم گذشتن . اون میرفت اما شب ها می اومد دوباره پیشم و نوازشم می کرد . دوستش داشتم . عاشق صبوریش شده بودم . اون صبور ترین مردی بود که تا به حال دیدم . اونشب منتظر بودم . نمیدونم چرا احساس می کردم امروز قراره یه اتفاق بد بیوفته . دوهفته تا زایمانم مونده بود و خیلی سنگین شده بودم . بالاخره اومد . در باز شد و اون با همون ماسک روی صورتش اومد . 

اما وقتی داشت درو میبست یهو صدای انفجار مهیبی اومد . وحشت زده بلند شدم از روی تخت که با دست اشاره کرد بمونم . از پشت کمرش یه اسلحه در اورد و از اتاق رفت بیرون درو بست .

اون اسلحه داشت ؟ 

یعنی هرموقع که پیشم بود اسلحه داشت ؟ 

اصلا اون صدای چی بود ؟ حمله شده ؟ 

از روی تخت به سختی پایین اومدم . یه دستمو به کمرم گرفتم و یک دستمو روی شکمم گذاشتم . همونجا کنار تخت وایستاده بودم . فعالیت بچه تو شکمم بالا رفته بود و به سختی لگد میزد . انگار ناخن میکشید به شکمم . از درد صورتم توی هم رفت . نفس عمیق کشیدم و رفتم سمت در . 

هیچ صدایی نمی اومد با تردید دستمو روی دستگیره در گذاشتم . اما قبل اینکه بخوام فشار بیارم . بچه لگد خیلی محکمی زد . هردو دستمو روی شکمم گذاشتم و جیغ خفه ای کشیدم . خیسی ناگهانی شلوارم باعث خم بشم و نگاهش کنم . 

مطمئنم کیسه ابم پاره شده . وای وای ... دارم زایمان می کنم . دیگه مکث نکردم و درو باز کردم . تازه متوجه صدای تیر اندازی شدم . صداهای بلندی بودن . ترسیده همونجا روی زمین نشستم . اشک از چشمام روان شدن . چه بلایی داشت سرمون می اومد . هیچ کس طبقه بالا نبود . فقط صداهای تیر اندازی و هر از چند گاهی صدای داد می اومد . درد شکمم بیشتر شد .

بعد از مدتی صدای تیر اندازی قطع شد . اما یه دفعه صدای وحشتناک تیراندازی بلند تر اومد . یه سره و تند تند انگار مسلسل بود . از درد دستامو روی شکمم گذاشته بودم و از درد به خودم میپیچیدم و دردم تو شکمم پخش میشد و بدنم عرق کرده بود . به سختی نفس میکشیدم . با دست یه دهنم فشار اوردم تا صدام در نیاد . بعد از مدتی صداها قطع شد . صدای های بم و خشن یک مرد اومد : 

_ : جسد این حرومزاده هارو جمع کنین . نگهبانارو دوبرابر کن و حواست باشه خشاباشون پر باشه . 

صدای اون بود ؟ اون ؟ این صدای بم و مردونه مال اون بود ؟ یهو چنان دردی تو تنم پیچید که ناخواسته جیغ بلندی کشیدم و بدنم منقبض شد . روی زمین دراز کشیدم و نفس نفس می زدم . به سمت پله ها نگاه کردم . درحالی که ماسک روی صورتش بود با عجله میدوید بالا . سریع کنارم نشست . انقباض ولم کرد . نفس نفس زنان چنگ زدم به پیراهنش :

M : کیسه ابم ... پاره ... دردم ... 

دوباره انقباض شروع شد . جیغی زدم و دو دستی چنگ زدم بهش . دستاشو دورم حلقه کرد و بلند کرد و برد تو اتاق رو تخت درازم کرد . از اتاق سریع رفت بیرون و بعد از چند دقیقه که اندازه عمری گذشت اومد تو اتاق . یه چشم بند دستش بود .

M : نه چشمامو نبند ... خواهش میکنم .

دستامو پس زد و چشمام رو بست و دوباره بغلم کرد سرمو تو سینه اش گذاشتم و گریه کردم . بعد از پنج دقیقه چشم بندم باز شد کلویی جلوم بود . تو استخر بودیم . ی زن با قیچی اومد و درحالی که تو بغلش بودم لباسامو قیچی کرد جز سوتینم . وارد قسمت کم عمق اب شد . اب گرم مطبوعی بود . از پشت بدنم رو بغل کرد یکی مقابلم قرار گرفت و زن پاهامو اورد بالا و روی شونه هاش گذاشت . یهو انقباض شدیدی گرفتم که محکم خودمو گرفتم . 

زن * : باز کن معاینه ات کنم .

به سختی پاهام رو از هم فاصله دادم و بعد از معاینه روبه مرد گفت :

* : هنوز وقتش نشده باید راه بره و ورزش کنه تا دهانه رحمش باز بشه .

تا اینو گفت اون منو از اب بیرون کشید . مجبورم کرد روی پاهام بایستم .

به سینه اش چنگ زدم و ناتوان خودمو بهش چسبوندم . دستاشو دور تنم حلقه کرد . زنه جلومون اومد : 

* : بیا ... نفس عمیق بکش .

با گریه فقط خودمو محکم بهش چسبوندم .

سعی میکرد با دستاش منو به حرکت وادار کنه اما نمیتونستم . کلافگیش رو حس می کردم که یهو صدای بم و خشدار مردونه ای اومد :

A : راه برو .

شوکه سرم رو بلند کردم و بهش خیره شدم . داشت باهام حرف میزد ؟ یا خواب بودم ؟ روبه کلویی گفت :

A : چشم بند رو بیار . 

کلویی سریع با چشم بند اومد و اون و به چشمام بست . از پشت بغلم کرد زمزمه وار گفت :

A : با من قدم بردار ...

از پشت پاشو به پای راستم چسبوند و به جلو هدایت کرد و ناخواسته همراه شدم .

* : خوبه ادامه بدین . 

با بغض گفتم : 

M : باهام حرف بزن .

دستامو رو دستاش که از روی کتفم نگه ام داشته بود گذاشتم . 

A : اگر میخوای بچه رو ببینی بعد از زایمانت پس راه بیا .

هوشیار شدم . اون نمیخواد ازش جدام کنه ؟ 

M : همی ... همیشه ؟

A : آره ...

نکنه داره دروغ میگه که همکاری کنم ؟ 

M : دروغ ... میگی ... منو ... میکشی .

A : اشتباه می کنی ... 

با هربار شنیدن صداش بند دلم پاره میشد . یهو انقباض شدیدی پیدا کردم ، ایستادم و جیغ زدم و خواستم خم بشه که اون نذاشت .

* : نفس عمیق بکش ... بنشونش روی صندلی معاینه اش کنم .

روی صندلی نشستم و پاهام رو از هم باز کرد و زنه انگشت هاش رو داخلم فرو کرد و گفت :

* : اماده است ... ببرش تو اب .

اون سریع بغلم کرد و خودش منو برد تو اب . دستام دور گردنش حلقه کردم و سرمو به سینه اش چسبوندم :

M : خودتم میتونم ... ببینم ؟ 

صدایی ازش نیومد . 

* : زور بزن . 

همین موقع انقباضم بیشتر شد که جیغ زدم . دقیقه ها با درد گذشتن دیگه حرفی نزد . دیگه مخاطب قرارش ندادم . اون منو دوست نداشت . شاید بچه دوستم داشته باشه .

* : داره میاد زود باش .

احساس میکردم لگنم داره از هم باز میشه . جیغ میزدم و ناله کردم ... به شدت عرق کرده بودم و ... 

بالاخره حس رهایی بهم دست داد . درد تموم شد ... احساس خلا و بی حالی . صدای گریه نوزاد ... 

تو بغلش بی حال و بی حرکت بودم .


آنچه خواهید دید :

  • M : عوضی ... اشغالل ... گفتی میزاری ببینمش ... نااااامرد ...
  • A : هرگز مارو نمیبینی و نخواهی فهمید من کی بودم . از زندگیت لذت ببر .
  • شیشه رو تو دستم فشار دادم . کف دستم برید اما داغ بودم .
  • نکنه بخواد دوباره باردارم کنه تا پسر بدنیا بیارم .

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

7411 کاراکتر

یاع یاع یاع برای پارت بعد :

❤️ لایک : 80 تا

💬 کامنت : 80 تا ( بجز کامنتای خودم )