مجازات عشق☆۳
برو ادامه خبر مهم+رمان
مری=که دیدم یهو ماریا اومد داخل و یک جیغی کشید که توی کل عمرم هم نشنیدم و فقط دیدم که ماریا رو چند نفر بردن یعنی چی شد؟ماریا رو دزدیدن؟یا غش کرد بردنش؟این سوال ها توی مغزم بود که اون کرد ناشناس گفت کارم باهات تموم نشده 😈😈
نویسنده=نه تورو خدا😂
مری =تا صبح اونجا مثل جنازه ولو بودم که یک خدمتکار اومد گفت
خدمتکار=خانم برید خونتون جشن تمام شده
مری=من هم مثل زامبی ها رفتم بیرون و رسیدم خونه دیدم خاک بر سرم کنن ساعت ۱۲ ظهر مامانم از مسافرت الان میاد شبیه خر دویدم سمت حمام دیدم اون مردک لعنتی گردنم رو کبود که چند لعنت بهش فرستادم و از حمام در اومدم یک شلوار بگ مشکی و یک کراپ پوشیدم و رفتم فرودگاه که به استقبال مامانم رسیدم فرودگاه که دیدم مامانم اومده
مامی=سلام دختر خوشگلم دلم برات خیلی تنگ شده بود
مری=سلام مامان با اشک🥺
مری=رسیدم خونه به مامانم گفتم توی خونه استراحت کنه و من برم خرید لباسام رو عوض نکردم و فقط یک اسپری زدم که بوی خوبی بدم
۱ ساعت بعد از خرید
مری=نشستم توی ماشین و خریدام هم گذاشتم و نگاهی به گوشیم کردم توی راه پیام اومده
خب اینم از این پارت شرط پارت بعد ۳۰ تا لایک و ۲۵ کام شرط هم زیاد نیست
واینکه من مادر بزرگم فوت شده و الان باید کنار بابام باشم چون اون هم سکته کرده پس اگر دیر دادم ببخشید و درک کنید
آنچه خواهید دید:
نکن با توم آیی
♤◇♧♧♧♧
جوری باهم حرف میزد انگار خریده بودم
☆☆☆☆☆☆
هنوز کارم باهات تموم نشده
◇◇◇◇◇◇