قلب خالی p8
....
نشسته بودم روب مبل داشتم به گوشی نگاه میکردم که مرینت اومد کنارم نشست و گفت : خریدی
گفتم : چیو
مرینت : یادت رفته مگه نه دارو رو
گفتم : وای یادم رفته بود باشه الان میرم بخرم
مرینت : باشه
از سرجام بلند شدم و پله ها بالا رفتم در اتاق رو باز کردم و رفتم لباسم رو عوض کردم و از اتاق خارج شدم و از پله ها پایین رفتم و کلید خونه رو برداشتم و یه خداحافظی کردم و از خونه خارج شدم و سوار ماشین شدن و حرکت کردم به سمت داروخانه
از زبان مرینت
وقتی آدرین از خونه بیرون رفت تا دارو بخره به ساعت نگاه کردم ساعت ۱۱ صبح بود خیلی تعجب کردم آخه مرینا تا این وقت نمیخوابه
از سرجام بلند شدم و از پله ها بالا رفتم و در اتاق مرینا رو باز کردم دیدم روی تخت نیست وارد اتاق شدم و در رو بستم
مرینا : نشسته بود روی صندلی و داشت نقاشی میکرد یا لبخندی زدن و رفتم کنارش گفتم : مرینا چرا نیومدی پایین صبحانه بخوری
مرینا : میل نداشتم گفتم نقاشی بکشم
گفتم : اما اگه چیزی نخوری نمیتونی نقاشی بکشی بیا بریم صبحانه بخور
مرینا : ع.. باشه
با مرینا از اتاق خارج شدیم و از پله ها پایین رفتیم و وارد آشپز خونه شدیم و مرینا روی صندلی نشست و منم کمی از پنکیک نگه داشته بودیم برای مرینا به بشقاب گذاشتم و گذاشتم روی میز و یه آب پرتقال ریختم به لیوان و اونم گذاشتم روی میز و مرینا شروع کرد به خوردن صبحانه اش
وقتی تموم کرد صبحانش رو بشقاب و لیوان رو برداشتم و داخل سینک گذاشتم و ظرف هارو شستم و مرینا هم از روی صندلی بلند شد و رفت روی مبل نشست و کانال تلویزیون رو عوض کرد و به کارتون زد و داشت نگاه میکرد منم ظرف ها رو شستم
...........
وقتی تمام ظرف ها رو شستم شیر آب رو بستم و دستام رو خشک کردم و از پله ها بالا رفتم و وارد اتاق شدم و کمد لباس رو باز کردم و به تیشرت قرمز روشن رنگ برداشتم و پوشیدم چون تیشرتم موقع ظرف شستن خیس شده بود
بعداز اتاق خارج شدم و از پله ها پایین اومدم و رفتم نشستم روی مبل که در خونه باز شد آدرین بود تا دیدمش زود رفتم جلوش وایسادم و گفتم : خریدی دارو رو
آدرین : آره خریدم
گفتم : مرسی میشه بدی بخورم دارو رو
آدرین : باشه بیا
دارو رو از جیبش در آورد و داد به من
منم بدون هیچ وقفه ای رفتم آشپز خونه یه لیوان برداشتم و آب ریختم داخلش و دارو رو خوردم
آدرین هم از پله ها بالا رفت و منم رفتم روی مبل نشستم و به گوشی نگاه میکردم که آدرین از پله ها پایین اومد و بهم گفت : نهار چی داریم خیلی گرسنمه
گفتم : نمیدونم
آدرین : به نظر من یه چیز خوب درست کن بخوریم
گفتم : باشه یکم فکر کنم چی درست کنم باشه
بعداز چند دقیقه فکر کردن فهمیدم چی درست کنم از سرجام بلند شدم و رفتم آشپزخونه و وسایل لازم برای درست کردن غذای کاسولت شروع کردم به درست کردن غذا
..........
وقتی کارم تموم شد کاسولت رو گذاشتم داخل فر تا بپزه
۲۰ دقیقه بعد
وقتی کاسولت پخته شد از فر درش آوردم و گذاشتم داخل ظرف بعد روی میز گذاشتم و بشقاب ها و لیوان ها رو چیدم و در یخچال رو بازم کردم پارچ آب رو برداشتم و گذاشتم روی میز بعد گفتم : غذا حاضره
آدرین اومد داخل آشپز خونه و گفت : به به یه غذای جدید درست کردی امروز
گفتم : بله بیا بشین تا سرد نشده
آدرین : باشه
گفتم : مرینا بیا دیگه
مرینا : اومدم
مرینا هم داخل آشپز خونه شد و روی صندلی نشست و همگی شروع کردیم به خوردن غذا
........
وقتی غذا همه مون تموم شد ظرف هارو جمع کردیم و من هم ظرف هارو شستم و مرینا هم خوابش میومد به اتاقش رفت تا بخوابه آدرین هم به گوشی نگاه میکرد ولی نمیدونم تلویزیون رو باز کرده بود
منم وقتی تمام ظرف هارو شستم چشمام داشت بسته میشد از پله ها بالا رفتم و وارد اتاق شدم و
در رو بستم و روی تخت دراز کشیدم و خیلی تکون خوردم تا جای مناسبی رو پیدا کنم بعداز پیدا کردن جای مناسبی روی تخت
چشمام رو بستم و خوابم برد
و پارت 8 هم تموم شد و رستی ممنونم برای لایک و کامنت هاتون و بازم برای پارت بعد شرط داره امیدوارم زود به شرط برسه ❤️
شرط : ۴۰ تا لایک و ۴۰ تا کامنت
تا پارت بعد خداحافظ 👋🏻