『』RED ROSE『』

[Më] [Më] [Më] · 1403/03/06 00:18 · خواندن 3 دقیقه

⁶..PART

خب خب قبل از شروع این پارت باید از تک تکتون بخاطر حمایتاتون تشکر کنم و همه ی تلاشمو میکنم تا بهترین چیزی ک میتونمو براتون بنویسم(: از کسایی ک 5 کامنتشون رو گذاشتن واقعا ممنونم(: خیلی برام ارزشمندین و خیلی خیلی دوستون دارم((:♡

_____________________________________________

مرینت: با تابیده شدن نور آفتاب روی صورتم از خواب بیدار شدم و دیدم ک آدرین کنارم نیست از جام بلند شدم و از پنچره دیدم که تو ایوون خونه واستاده و داره سیگار میکشه از پله ها رفتم پایین و درو باز کردم و رفتم سمتش که برگشت و نگاهم کرد سیگارشو از دستش گرفتم و ی کام ازش گرفتم و دودشو تو صورتش فوت کردم نزدیکم شد و خواست ببوستم ک خودمو عقب کشیدم با تعجب نگاهم کرد که گفتم مرینت: اوه نه نه ارباب شرمنده ولی فعلا از این خبرا نیست به هر حال من برده ی شما هستم پارتنرتون ک نیستم ک بخواین هر وقت خواستین منو داشته باشین...

آدرین: ارباب آره؟ اینطوریاست؟ باشه مرینت پس برو و صبحانه رو آماده کن چون کلی کار دارم که باید انجامشون بدم.

بعد از رفتن مرینت به اتفاقات دیشب فکر کردم... با توجه به رفتارایی ک دیشب نشون داده بودم از حسم به مرینت مطمعن بودم اما قبلش باید لایلا رو بفرستم بره از دستش خسته شدم دیگه اون هیچ وقت فرد مورد علاقه من نبوده پس همین امشب تمومش میکنم رفتم پیش مرینت و باهم صبحانه خوردیم.

آدرین: مرینت

مرینت: بله ارباب؟

ادرین: امشب برای شام مهمون دارم دلم میخواد چند نوع غذا درست کنی و لطفا خودت طبقه ی بالا تو اتاق من باش چون نمیخوام مهمونم تورو ببینه 

مرینت: چرا ارباب؟

ادرین: همین که گفتم بهت گفته بودم دوست ندارم سوالای اضافه بپرسی!

مرینت: چشم ارباب 

مرینت: بعد از صبحانه آدرین رفت و منم مشغول مرتب کردن خونه شدم و برای درست کردن شام اماده شدم... یعنی مهمون ادرین کیه ک آدرین نمیخواد اون منو ببینه؟! 

داشتم خونه رو مرتب میکردم ک به اتاق ادرین رسیدم و با دیدن وضع اتاق یاده دیشب افتادم و خنده ای از روی خجالت و خوشحالی کردم... چی باعث شده بود دیشب انقدر حریص رفتار کنم انقدر سریع بزارم بدنم مال اون بشه؟! از حس خودم مطمعن نبودم یعنی دوسش داشتم؟ حتی اگر دوسشم داشته باشم من چیزی جز ی زیر خواب برای اون نیستم... با فکر کردن به این موضوع خیلی غمگین شدم و روی تخت نشستم و ی کم گریه کردم...

تصمیم گرفتم واقعا مثل ی برده رفتار کنم تصمیم گرفتم از حدم نگذرم و رفتم پایین و مشغول چیدن میز شام شدم تقریبا شاعت ۶ و نیم بود ک آدرین اومد خونه 

آدرین: سلام مرینت

مرینت: سلام ارباب شام آمادست و روی میز چیده شده پس با اجازتون من میرم توی اتاق 

آدرین: باشه مرینت برو 

مرینت: شبتون بخیر ارباب 

آدرین: شب بخیر 

عجیبه مرینت چرا اینطوری رفتار میکنه ولش کن الان مهم اینه ک از شر لایلا خلاص بشم بعدش میرم و حسمو به مرینت اعتراف میکنم چون میخوام برای همیشه برای من باشه...! 

دینگ دینگ

صدای زنگ در اومد و من رفتم درو باز کنم و همین ک درو باز کردم لایلا پرید بغلم

لایلا: آدریننننن عشقممم دلم برات تنگ شده بود 

آدرین: باشه لایلا بسه لطفا از بغلم بیا بیرون

لایلا: چرا عشقم نکنه چیز دیگه ای میخوای؟ اگر آره ک آمادست اون ست قرمزم رو ک دوست داشتی پوشیدم بهت قول میدم امشب حسابی بهمون خوش میگذره

آدرین: لایلا تمومش کن باید راجب ی چیزی باهات حرف بزنم. من...من...

...END

لاولیای مننن این پارتم تموم شد گرچه میدونم خیلی حرص درار و رو مخ بود ولی بهتون قول میدم امین ی پارت اینجوری بود قراره کلی چیزای قشنگ قشنگ اتفاق بیوفته😁🤫

لطفا برای پارت بعد

45 لایک

65 کامنت

بوج بهتون 

خیلی دوستون دارم((:

بای بایییی