عاشق متجاوز 💦پارت ۷

S.Y S.Y S.Y · 1403/03/05 00:43 · خواندن 3 دقیقه

ادامه

 

 

 

که یهو انگشت دامیان تکون خورد سری داد زدم 

اون برگشتتتتتتتتتتتت!

دکتر ها هم سریع اومدن و منو بیرون کردن😑 رفتن نبض و فشار و ...... اینارو سبت کردن و گفتن 

دکتر: این دفعه بخیر گذشت 

آنیا: اهم اهم( صرفه الکی) فکر کنم یه تشکر بدهکاری آقای دکتر

دکتر: حالا جون یک نفرو نجات دادی جون کسایی که قبلا از دست رفتنو که نجات ندادی

آنیا: اینو که گفت دلم یجوری شد راست می‌گفت من من فقط جون یک نفرو نجات دادم نه بقیه رو و گفتم

ببخشید 

دکتر : اشکال نداره میتونی بری و ببینیش

آنیا: ممنون!

و رفتم داخل اتاق که گفت

دامیان: آنیا! من من برای اینجام ها؟

آنیا: داستانش طولانیه حالا ولش کن که حسابه خوابم میاد هااامممم( خمیازه) و افتام روی دامیان حس  خوبی داشتم و سریع خوابم برد 

دامیان: آنیا افتاد رومن و سریع خوابش برد دیگه حالم خوب شده بود و دکتر رو صدا زدم و گفتم

دکتر میشه الان مرخص رشم؟

دکتر: باشه ولی باید استراحت کنی باشه؟

دامیان: حتما!

و بعد برگه مرخصی رو امضا کردم بلند شدم و آنیا رو گذاشتم رو تخت داخل اتاق لباسای خودم رو پوشیدم و اومدم بیرون که آنیا رو بغل کنم تو راه خونشون همه به ما نگاه میکردن ولی من اهمیت نمیدارم وقتی رسیدیم خانم فورجر با نگرانی درو باز کرد 

یور: دامیان چرا سرت اینطوری چرو آنیا خوابه 

دامیان: بیاین داخل بهتون میگم و وارد خونه شدم 

آنیا رو گذاشتم رو تخت و اومدم پایین و تاجایی که یادم بود براشون تعریف کردم  که یهو..........

طبق قولم ۱۶ خط😲😲😲( انتظار نداشتم)

آنیا با خواب آلودگی اومد پایین و گفت 

آنیا: اینجا چه خبره چرا همتون شبیه موز شدین؟🤣🤣وای چرا دامیان شبیه بادمجون شده؟ یهو یور و لوید شروع کردن به خندیدن 

دامیان: چییییی شبیه بادمجون ! وای خدا این دختر عقلشون موقع بیدار شدن از خواب از دست میده که یهو فهمیدم مثل گوجه فرنگی قرمز شدم و گفتم: تو هم شبیه خار پشت شدی با اون موهای به هم ریخته و بعد شروع کردم به خندیدن آنیا سریع با دستاش موهاش رار پایین ولی خیلی قرمز شده  بود از منم قرمز تر یک گوجه فرنگی اصل 

🤣🤣🤣 و بعد گفت دارم برات دامیان خان و لبخند شیطانی طر که لوید گفت

لوید: واقعا شما دو تا شبیه دلقک هایی هستین که انگار ۱۰۰ سال تمرین کردین که آدمارو بخندونید 

که یهو زنگ خونه زنگ میخوره حدس بزنین اون کی بود ؟ آفرین دایی آنیا یوری بود مثل همیشه مثل زن ذلیل ها میپره بغل یور و میگه 

یوری : خواهر جون دلم برات تنگ شده بودددددددد

یور: آروم باش منم دلم برات تنگ شده بود یوری و بعد یور یک سیلی محکم زد به گوش یوری و گفت

یور: ادبت کجا رفته چرا اول سلام نکردی ها!!!

 

 

 

 

 

 

 

ولی خداییش ترکوندین

شرط  ۱۵ لایک و کامنت به جز کامنت های من

خداحافظ