『』RED ROSE『』

[Më] [Më] [Më] · 1403/03/03 16:45 · خواندن 3 دقیقه

³..PART

مرینت: رفتم سمت در و وقتی درد باز کردم آدرین خیلی خیره به بدنم نگاه کرد برای همینم سعی کردم خودمو جمع و جور کنم و با ی لحن گرم بهش گفتم: خوش اومدین ارباب شام حاضره بفرمایید‌‌.

آدرین: سلام مرینت باشه ممنونم میرم لباسامو عوض کنم و بعدشم میام.

آدرین: رفتم تو اتاقم تا لباسامو عوض کنم ولی یک لحظه هم بدن مرینت از جلو چشمم کنار نمیرفت... لعنتی بدنش خیلی رو فرم و سکسی بود دلم میخواست هرچی زود تر اون بدن مال من بشه اما دوست نداشتم تا وقتی خودش نخواد بهش نزدیک بشم... ی جورایی انگار مرینت برام فرق میکرد انگار روم تاثیری گذاشته بود که هیچ کس نمیتونست این کارو بکنه... سعی کردم خودمو جمع و جور کنم و بعد از عوض کردن لباسام از اتاق بیرون اومدم و رفتم طبقه ی پایین. مرینت رو دیدم ک کنار میز واستاده و منتظرمه وقتی ی نگاهی به میز انداختم واقعا اشتهام باز شد اون واقعا میز رو عالی چیده بود... 

باهم نشستیم و غذا خوردیم و کل مدت شام مرینت درباره زندگی ای که تا الان داشته بود حرف میزد و منم با شوق به حرفاش گوش میدادم(: 

بعد از شام من داشتم تو حال تی وی تماشا میکردم و مرینتم داشت ظرفای شام رو جمع میکرد. 

بعد از اینکه کارش تموم شد اومد سمتم

مرینت: ارباب من کارم تموم شد اگر اجازه بدید میخوام برم بخوابم

آدرین: باشه مرینت میتونی بری شب بخیر

مرینت: شبتون بخیر ارباب.

آدرین: داشت میرفت سمت اتاقش که منم هم پشت سرش از پله ها بالا رفتم و دقیقا جلوی در اتاقش ک واستاد صداش کردم 

آدرین: مرینت؟

مرینت: بله ارباب؟

آدرین: چیکار میکنی؟

مرینت: میخوام برم بخوابم ارباب

آدرین: اینجا؟ مگه نگفتم همیشه باید تو تخت من و پیش من بخوابی؟

مرینت: چرا ارباب گفتید شرمنده

و بعد راهش رو سمت اتاقم کج کرد و با خجالت وارد اتاق شد پیش سرش وارد اتاق شدم و درو بستم و لباسامو در آوردم ترسید و گفت: ار...ارباب چیکار میکنید؟!

خندیدم و گفتم نترس مرینت بهت ک گفتم تا خودت نخوای باهات کاری ندارم میخوام دوش بگیرم تو برو رو تخت و بخواب البته قبلش بهتره لباستو عوض کنی چون با این لباسا راحت نمیتونی بخوابی از تویه کشو تیشرت مشکی منو بردار و بپوش ولی حق نداری چیزی به غیر از اون شرت توری ای که رو میز هست پات کنی! 

مرینت جخالت زده اطاعت کرد و وقتی دیدم دلم میخواست بغلش کنم و تک تک قسمتای بدنشو لمس کنم اما جلوی خودمو گرفتم... خدایا چرا من اینطوری شدم من هیچ وقت انقدر در مقابل ی برده جلوی خودم رو نگرفتم... من چم شده؟ 

بیخیال وارد حموم شیشه ایی که گوشه اتاق بود شدم و مشغول دوش گرفتن شدم اما کل مدت متوجه نگاه های خیره ی مرینت روی تک تک قسمتای بدنم بودم...

...END

خب خببب خوشگلا این پارتم تموم شدد ولی خبر خوب اینه که پارت بعد منحرفیههه💦💦🥴

برای پارت بعد

50 لایک

55 کامنت

بوج بهتون 

بای بایییییی((((: