آغوش کوچولو💦p9
یه پارت اوردم داغ 💢💥💥
اما قبلش : کامنت های این پارت ۴ تا باشه هم راضیم همه برین پارت قبل و کامنت بدین بره جنجالی
https://monharefan2.blogix.ir/post/496
معلم :
یقه ام رو صاف کردم و نفسم رو کلافه بیرون دادم . در زدم و وارد شدم .
بین این همه بچه فقط نبود هان وو رو حس میکردم . نگرانش بودم نکنه بابت دیروز اتفاقی افتاده .
+ بچه ها کسی هان وو رو ندیده ؟
_ اقا اجازه . نه هان وو نه ادکا هیچ کدوم نیستن
با شنیدن اسم اون پسره ادکا خونم جوش خورد .
اما نه . هان وو بعد اتفاق دیشب اجازه نمیده .
+ من میرم دنبالشون شما ساکت باشین .
هان وو :
نمیدونستم این درسته که اگه اقا معلم بفهمه بدبختم .
نباید اینکارو کنم .
× هیچی ادکا . کلاس دیر شدد
و سریع دویدم به سمت سنگ کنار حیاط ..
حسی که داشتم غیر قابل کنترل بود .. چیزی که نه میتونم به مامانم بگم نه به کس دیگه .
انگار تمام اعتمادم به اقا معلم ریخته بود و الان این همه چیز رو تو دلم نگه داشتم .
بغض وجودم رو فرا گرفته بود اما اجازه روان شدن رو ندادم
معلم :
همه جا رو گشتم که ادکا رو دیدم . + تو اینجا چیکار میکنی بچه ؟ هان وو کوش!؟
_ نمیدونم اقا ببخشید .
که چشمم به گوشه ی حیاط خورد . هان وو چهار زانو نشسته بود .
+ خیلی خب برو کلاست .
همین که ادکا رفت به سمت هان وو رفتم .
+ هان وو . چیزی شده ؟ اینجا چیکار میکنی ؟
به خودش اومد و با صدایی لرزون گفت
× اقا امروز نمیخوام بیام کلاس لطفا اجازه بدید .
+ تو بگو چرا ناراحتی ؟
چند دقیقه گذشت و جوابی نداد .
سیلی محکمی زدم و گفتم : +....
برین پارت قبل کامنت بدین لطفااا 💜💥
https://monharefan2.blogix.ir/post/496