عشق کوچولو ❤️💦 پارت چهارم
عه دادم بعید بود ن🙃 لایک و کامنت فراموش نشه ❤️
[پیشنهاد میکنم دوباره بخونید ویرایش شده]
بچهها ببخشید ندادم وقتم واقعا نکشید لایک و کامنت هاتون بهم انرژی میده
راستی از این به بعد هر شب براتون پارت میارم 💚
البته اگه لایک و کامنت ها بالا باشه❤️
Marinette
داخل ی لیموزین نشسته بودم دقیقا کنار مردی منو خریده بود
دختر ها و زن های مست زیادی پست سرمون نشسته بودن بوی الکل داشت خفن میکرد
نگاهمو به مردی که کنارم بود دادم : داری منو کجا می بری.
A: خونه.
هم خوشحال بودم هم ناراحت نمیدونستم چی به چیه
دلم نمیخواست از الیا و بچه ها جدا بشم
از طرفی خوشحال بودم که لازم نیست برای پول دادن به ی پیرمرد بزارم هرکس که رسید بهم دست بزنه
برای ی بارم که شده شاید بتونم فکر کنم مال خودم هستم
به اقایی که کنارم هست نگاهی انداختم
ولی اون چی بخاطر چی منو خریده..؟
بعد چند دقیقه لیموزین ایستاد
کنجکاو بیرون رو نگاه کردم
نگهبان در رو برای اون باز کردن منم از طرف مقابل از ماشین خارج شدم
حیاط بزرگ و پر از گل رز مقابلم بود دهنم باز موند یعنی زندگیم قراره راحت باشه
Adrienne
با کنجکاوی حیاط رو زیر و رو میکرد و به عمارت چشم دوخته بود
خوشحال بود
شاید نمیدونست قراره برای همیشه برای من باشه مال من باشه شاید فقط بخش کوچکی از زندگیشو می دید
برای خوب ظاهر شدن جلوی خانوادم همه چیو داشت زیبایی و شجاعت از طرفی لباس مناسبی داشت
لبخند محوی زدم و وارد عمارت شدم پشت سرم راه میرفت
شاید میدونست قراره اینجا بمونه !!
وارد عمارت شدم
***
(امیلی با a) [ادرین با A]
a: مطمئنی دختر خوبیه با حرفایی که زدی اون با خیلیا رابطه داشته
A: می تونم خون بکارتش رو بهتون نشون بدم
a:اگه اینطوره من مشکلی ندارم فقط اخلاقش
میگم خواهرت بهش یاد بده
A:باشه مشکلی نیست
a: همین امشب
Marinette
داخل ی اتاق نشسته بودم کنجکاو دور و برم و نگاه میکردم
خوابم میومد
این وقت شب خواب عادیه نگاهی به تخت دو نفره انداختم و از روی صندلی بلند شدم روی تخت نشستم و
دستمو روش کشیدم پتو ابریشمی و بالش نرمی داشت
یعنی واقعا زندگی رویایی من شروع شده
پاهام رو روی تخت انداختم و میخواستم دراز بکشم که در باز شد
سریع از روی تخت بلند شدم
دختر مو بلوند با چشمای خرمایی پوست سفید که تقریبا هم سن و سال خودم بود وارد اتاق شد (خواهر ادرین)
.....
با دست پاچگی سلام کردم نگاهی بهم انداخت و گفت:فکر میکردم بزرگ تر از این حرفا باشی...اسمت چیه..؟
M: مرینت.!
خواهر ادرین: من قراره ادب و احترام یادت بدم تا مثل خدمتکارا رفتار نکنی
تا شاید برادرم ادرین از تو خوشش بیاد
پس اسمش ادرین بود امیدوارم رفتارش مثل اسمش باشه
سرمو بالا گرفتم که ادرین رو پشت سر خواهرش دیدم
A: الان دیر وقته برو بیرون
اخم روی صورت خواهرش نشست چشم غره ای بهم رفت و از اتاق خارج شد
ادرین وارد اتاق شد و درو بست
به دستش نگاه کردم پارچه سفید ابریشمی داخل دستش بود...
پایان پارت
پارت بعدی منحرفی 💦💦
شرط ۴۰ لایک.و ۵۰ کامنت
بای کیوتام ❤️❤️