Lover worshiper❤️پارت✨ 1

shroor shroor shroor · 1403/03/01 20:28 · خواندن 3 دقیقه

پارت اول ❤️ حمایت نشه فراموش ❤️ ادامه

پارت اول ❤️ اگه حمایت بشه پارت گذاری میکنم خب 

برداشت اول: اکشن 🎬✨


با سیلی محکمی که تو گوشم زده شد پرت شدم روی زمین سرد که از برف پوشیده شده بود و صدای داد پدرم 

 

بود که به هوا رفت: _‌دختره نمک نشناس میخوای برادرت قصاص بشه آره ؟! 

با گریه سرم و به نشونه ی نه تکون دادم و با گریه نالیدم: 

_‌بابا من نمیخوام خونبس بشم نمیخوام صیغه ی ارباب بشم… 

 

کمربندی که تو دستش بود و محکم به کمرم کوبید که آخ بلندی گفتم و اشکام روی گونه هام جاری شد

_‌خفه شو دختره ی سلیطه نمک نشناس انقدر میزنمت بمیری … 

 

کمربندش و بی وقفه روی سر و صورتم میکوبید با گریه التماس میکردم ولم کنه 

ولی اون بیرحمانه بدون توجه به التماس و گریه هام و بی وقفه داشت کتکم میزد کم کم بدنم بیحس شد که صدای داد ارباب تو گوشم پیچید : 

_‌داری چه غلطی میکنی مرتیکه ی عوضی ؟!‌ 

 

بلاخره دست از زدنم برداشت و با صدای لرزونی گفت: 

_‌ارباب!‌ 

این بار صدای عصبی ارباب بود که تو اون فضای سرد پیچیده شد:

_ داشتی چه غلطی میکردی..!؟ 

 

_‌ارباب این دختره ی سلیطه نمیخواد خونبس بشه برای همین.. 

_‌برای همین داشتی میزدیش؟!‌نکنه یادت رفته کسی حق نداره دست روی چیزی که مال منه بلند کنه بجز خودم؟!‌ 

_‌ببخشید ارباب.‌ 

 

صدای سرد و جدی ارباب دوباره بلند شد: _‌ببرید فلکش کنید صد ضربه شلاق تا برای همه درس عبرت بشه. 

با شنیدن حرفاش خواستم بلند بشم و بگم و بابام و ول کنند که دردی تو سرم پیچید و تاریکی مطلق. 

 

با شنیدن صداهایی کنار گوشم چشمام و به آرومی باز کردم با دیدن دو تا دختر جوون کنارم روی تخت نیم خیز شدم 

که سوزش توی کمرم باعث شد آخ بلندی بگم و اشک تو چشمام جمع شد با شنیدن صدای دختر جوون نگاه اشکیم و بهش دوختم که با صدای شیرینی گفت: 

 

_‌آروم باش خانوم جان تکون نخورین کمرتون ضرب دیده باید استراحت کنین.

رو کرد به سمت اون یکی دختری که با نگرانی نگاهم میکرد و گفت: _آلیا برو به ارباب خبر بده خانوم جان بهوش اومده.

 

با شنیدن اسم ارباب لرزی تو تنم افتاد و اشکام بی وقفه روی گونم جاری شدن آلیا باشه ای گفت و از اتاق بیرون رفت

که نگاهش بهم افتاد و بادیدن چهره ی گریونم با نگرانی گفت: _‌چرا گریه میکنین خانوم جان درد دارین ؟!‌

با گریه نالیدم:

_‌من میخوام برم خونمون نمیخوام اینجا باشم. 

 

 

و شدت اشکام بیشتر شد با باز شدن در اتاق نگاهم و به ارباب دوختم که با چهره ی سرد و جدی داخل اتاق شد و رو به دختره گفت: 

_‌برو بیرون.‌ 

دختره نگاه نگرانی بهم انداخت و با گفتن چشم ارباب از اتاق خارج شد با نزدیک شدن ارباب به تخت تو خودم جمع شدم 

با صدای سرد و یخی لب زد: _‌خوب کوچولو میدونی برای چی اینجایی؟! 

 

بغضم با صدای بدی ترکید با التماس نالیدم: _‌ارباب تو رو خدا بزارید من برم من نمیخوام خونبس بشم.. 

 

_‌نچ نچ نشد که. 

موهام و تو دستش گرفت و پیچوند که اشک تو چشمام شد و آخ بلندی گفتم که فشار دستاش و بیشتر کردو با صدای سرد و یخی گفت.... 

 


کاتتتت 🎬✨ 

خونبس: دختر قاتل و یکی از بستگان مقتول که پسر باشه رو هم خواب میکنن ( به دختره میگن خونبس) 

 

عه کم اسپویل شد که مرینت خونبس میشه 😃 

 

لایک و کامنت فراموش نشه ❤️💬