قلب خالی p5
...
از زبون آدرین
داشتیم به ویلایی که تازه خریدم میرفتیم و مرینت خواهرش رو پشت ماشین روی صندلی گذاشته بود و خواب بود وقتی رسیدیم ماشین رو نگه داشتم و نگاهی به مرینت کردم و دیدم چشمام رو بسته و زیر لبش چیزایی میگفت که بهش گفتم : مرینت داری چی کار میکنی
اونم هیچی گفت و از ماشین پیاده شدیم و مرینت خواهرش رو بغل کرد و وارد خونه شدیم و به مرینت گفتم بالا چند تا اتاق هست در یکش رو باز کن و خواهرت رو بزار روی تخت و بیا
مرنتم از پله ها بالا رفت منم رفتم تلویزیون رو باز کردم و یه فیلم خفن پیدا کردم و داشتم نگاه میکردم که مرینت رو دیدم از پله پایین اومد و روی مبل نشست و باهم به فیلم نگاه کردیم و بعد از تمام شدن فیلم باهم بلند شدیم و
هردومون خوابمون میومد و از پله ها بالا رفتیم و من در یه اتاق رو باز کردم و وارد اتاق شدیم و مرینت زود خودش رو روی تخت انداخت و منم روی تخت دراز کشیدم و پتو انداختم رومون و خوابیدیم
از زبان مرینت
صبح وقتی از خواب بلند شدم دیدم بغل آدرینم و با دیدن این صحنه خجالت کشیدم و خواستم تکون بخورم که آدرین با صدایی نازک بهم گفت : داری چی کار میکنی خانم جوان
منم گفتم : هیچی داشتم تکون میخوردم تا بلند شم
آدرین : باشه بلند میشی یکم هم بخواب
گفتم : نه دیگه خوابم نمیاد میخوام بلندشم برم ببینم مرینا چطوره
آدرین با چشم های گرد شده به من نگاه کرد و گفت : مرینا کیه ؟
گفتم : اسم خواهرم مرینا هست دیگه
آدرین : آهان چرا تا حالا نگفتی اسم خواهرت مرینا هست
گفتم : آخه وقت کردیم همه چیز یهویی شد
آدرین : باشه برو کنار خواهرت مرینا
یه نگاهی به آدرین کردم و بلند شدم و رفتم اتاقی که مرینا توش بود دیدم مرینا خوابه هنوز منم بلندش نکردم و در اتاق رو بستم و از پله ها پایین رفتم و به سرویس بهداشتی رفتم و دست و صورتم رو شستم و بعد
به آشپزخانه رفتم و یه صبحانه خوشمزه درست کردم
و پنکیک ها رو به بشقاب گذاشتم و آب پرتقال ریختم به لیوان ها و روی میز نهار خوری چیدم و دوباره از پله ها بالا رفتم اتاقی که آدرین داخلش بود زدم و وارد اتاق شدم و آدرین هنوز روی تخت خوابیده بود که گفتم : آدرین آدرین بیدار شو صبحانه حاضر هست پایین منتظرتم
و آدرینم با صدای خاب آلود بهم گفت : باشه تو برو منم لباس هامو عوض کنم بیام
باشه ای گفتم و از اتاق خارج شدم و حالا نوبت خواهرم مرینا بود در اتاق رو زدم و وارد اتاق شدم و بازم خواب بود که بهش گفتم : مرینا آبجی بیدار شو دیگه
اونم باشه ای گفت خواستم از اتاق خارج بشم که شنیدم مرینا با صدای بلند گفت : آبجی اینجا کجاست
منم یه لبخندی زدم و گفتم : یه خونه ویلایی
مرینا : میدونم خونه هست مال کیه من چطور اومدم اینجا
گفتم: اینجا مال یه آقایی به اسم آدرین و وقتی اومدم خونه خواب بودی منم بغلت کردم آوردم و ادامه سوال هایی که داری رو بعد صبحانه بپرس من میرم پایین آشپز خونه تو هم بیا
مرینا : باشه میام الان
از اتاق خارج شدم و از پله ها پایین رفتم و دیدم آدرین روی صندلی نشسته بود و وقتی منو دید گفت : آمدی خواهرت میاد
گفتم : آره بهم گفت الان میام
آدرین : باشه بیا بشین
رفتم نشستم روی صندلی که بعد چند دقیقه خواهرم از پله ها پایین میومد که اومد جلویه ما سرش رو پایین انداخته بود و اومد کنار من نشست و سلامی کرد
و آدرین هم یه لبخندی زد و سلامی داد و گفت : سلام خانم کوچولو اسمت چیه
مرینا : ... اسم من مرینا هست
آدرین : مرینا چه اسم خوبی میدونی اسم من چیه
مرینا : بله میدونم اسمت آدرین هست
آدرین : آفرین از کجا میدونی
مرینا: آبجیم مرینت بهم گفت
آدرین : آوع پس آبجیت بهت گفته
بعد یه نگاهی بهم زد و منم سرم رو پایین انداختم و صبحانه رو میخوردم
آدرین : خب بعد از صبحانه باهم حرف میزنیم
گفتم : در مورد چی
آدرین: در مورد همه چی و مخصوصا بعد مرینا به ما ملحق میشه
مرینا : من واقعا
آدرین : آره خب زود صبحانتون رو بخورید که بعداز حرف زدن قراره بریم بیرون
مرینا : مرسی
گفتم : باشه ، مرینا صبحانت رو بخور
مرینا : باشه
بعد از خوردن صبحانه و جمع کردن سفره من یه قهوه حاضر کردم و برای سه تامون هم ریختم و به حال رفتم و روی مبل نشستم و لیوان های قهوه رو روی میز گذاشتم و رو به آدرین کردم و گفتم: خب حرفت رو بگو چی کار داشتی
آدرین با ابروش با اشاره بهم میگفت که به خواهرم بگم بره
منم گفتم : ع..ع.. مرینا میگم برو اتاقی که داخلش بودی و حاضر شو که میخوام بریم بیرون و بعد منم بیام موهات رو شونه کنم باشه
مرینا : باشه من میرم حاضر بشم
بعداز رفتن مرینا به آدرین گفتم : مرینا هم فرستادم بره بگو چی کار داری
آدرین : ....
اینم از پارت 5 امید وارم خوشتون بیاد و اگه از این پارت خوشتون اومد لایک و کامنت بزارید تا پارت بعد خداحافظ 👋🏻❤️