🎀حکم عشق🎀 پارت 12

shroor shroor shroor · 1403/02/04 23:55 · خواندن 4 دقیقه

شرط کامل شد 💮 بپر ادامه 👈 راستی لایک و کامنت فراموش نشه ❤️💬💬 


من ملیسا نیستم دختر خالشم و اسمم ساراس ۱۳ سالمه 

ملیسا از پارت ها برام شات فرستاده و خوشبختانه شرط زیادی رو هم نگفته ولی شماهم حمایت کنید 💚❤️💬 

شرط : ۲۵ لایک و ۳۵ کامنت 🎼🎼

راستی پارت بعد منحرفی (= 


_ کنار من بشین.... 

 

سری تکون دادم و کنارش نشستم صدای قلبمو میشنیدم استرس بیش از حد داشتم 

کمی ازش فاصله گرفتم و پرده رو کنار کشیدم 

با نور مستقیم آفتاب مواجه شدم نورش گرم نبود 

داغ و سوزان بود 

به پایین آسمون نگاه کردم مردم و ادمای زیادی رو دیدم 

کشاورز ها دختر بچه ها تاب بازی زیر درخت خاطرات شیرینی رو یادم مینداخت 

 لبخند روی لبم نشست اینجا راه میونبر منو ربکا برای مدرسه بود 

زیاد از عمارت فاصله ای نداشت ولی عمارت از دور محافظت میشد و احدی اجازه سرک کشیدن بهش رو نداشت 

_ خونت حتما این دور و براست 

دستمو از روی پرده کنار کشیدم پرده به جای قبلش برگشت و خبری از نور سوزان خورشید نبود 

به ارباب نگاهی انداختم 

_ آره نزدیکه...اینجا راه مدرسم بود 

برای لحظه ای فکر کردم میتونم باهاش راحت باشم 

کنارش حس عجیبی داشتم امنیت ☯ راحتی 

 کی اینطوری زیر لب گفت و مجدداً محو کتاب و داستان هاش شد

 

بعد چند دقیقه چشمام سنگینی می‌کرد 

کتاب رو آروم بست و روی صندلی مقابل گذاشت 

 

نفس عمیقی کشید و بهم نگاهی انداخت 

۳۰ ثانیه ای گذشت که احساس کردم نگاهش هنوز روی منه و تغییری نکرده سرخ شده بهش نگاهی انداختم 

با تک خنده ای لب زد  

_ سرخ شدی!! 

دستمو روی صورتم گرفتم و نگاهمو به زانو هام دوختم 

دستشو روی دستم گذاشت و دستمو از جلوی صورتم کنار کشید  

{ دست تو دست شد که 😂👍}

لبخند عجیبی روی لبش بود ° 

اگه کار دست جفتمون بده چی° 

نکنه مسته ؟° 

_ چرا اون نگاهتو ازم دریغ میکنی. ؟ 

با تعجب بهش نگاهی انداختم مست بود 

شانس منه هر موقع که می خوام باهاش سر و کله بزنم مسته یا از قصد همچین کاری می کنه ؟ 

 

یاد حرف الیا افتادم 

_ ارباب از تو خوشش اومده° 

دستشو اروم روی گونم کشید و موهای روی صورتم رو پشت گوشم انداخت 

 

 بدنشو کاملا به بدنم نزدیک کرد ° 

و لباش رو روی لبام گذاشت

گرمی لباش و داغی بدنش سرمستم میکرد عطر بدنش 

بهتر و خوش بو تر از عطر بارون بود 

 

چشمام باز بود و با تعجب بهش نگاه میکردم و مدام ی سوال روی مغزم مطرح می‌شد 

 

 اگه همراهیش کنم اتفاقی میوفته ؟

 

سعی کردم همراهیش نکنم ولی جوابی از سوی قلبم چیز دیگه ای میگفت 

 

مسته و همچیز یادش میره !! 

 

دستام رو با تردید دور گردنش حلقه کردم و همراهیش کردم... 


پایان پارت...

تاکید میکنم پارت بعد منحرفیه 😍😍 

لایک و کامنت فراموش نشه ❤️🤍