پسران مغرور دختران شیطون فصل دو پارت ۸

✟『🚬🗿★,𝕮𝖗𝖊𝖆𝖙𝖊🇫🇷』 ✟『🚬🗿★,𝕮𝖗𝖊𝖆𝖙𝖊🇫🇷』 ✟『🚬🗿★,𝕮𝖗𝖊𝖆𝖙𝖊🇫🇷』 · 1403/02/01 18:00 · خواندن 7 دقیقه

های ادامه 

شرط ۲۰ لایک ۵۰ کامنت. (ما میتوانیم)😂

خنديدم_ترانه _ باشه برو ....مهديس قبل از اينكه بره براى آخرين باد منو ترانه رو به آغوش كشيد و سفت فشارمون داد .._ آخ بسه ديگه مهديس .. همه دارن نگاهمون مى كنند .. الآن ميگن ايناچه منگلن !_مهديس _ بذار هرچى كه دوست دارن بگن صحرا جان ...برام مهم نيست_ترانه _ خوب ديگه ... برو مهديس  الآن كلاسمون شروع ميشه ...._مهديس _ باشه .. پس من رفتم ...._  زود برگرديا ..._مهديس _ باشه ....

با رفتن مهديس منو ترانه از پله هاى سالن بالا رفتيم و وارد كلاس شديم و نشستيم سرجاهاى هميشگى مون .... همه ى بچه ها امدن حتى پندارو آرتان و سپهر هم وارد كلاس شدن اما از استاد خبرى نبود .... مهديسم بعد از كمى امد سركلاس و نشست روى صندليش ... ديگه كمكم داشتم كفری می شدم ... اه پس از استاد كجاست ؟! .....  بالاخره استاد وارد كلاس شد و براى تاخيرى كه داشت ازمون معذرت خواهى كرد و شروع كرد به درس دادن ...كه البته قبل از هرچيزى بايد بگم درباره ى اون بورسيه ى فرانسه باتمامى بچه هاى كلاس صحبت كرد و از همه خواست كه برن براى ثبت نام! ...

***

" مهديس "

بعد از تموم شدن كلاس با ترانه و صحرا به سمت بوفه رفتيم تا بيشتر درباره ى اين بورسيه باهام صحبت كنيم ... توى بوفه  يه ميز سه نفره رو اشغال كرديم و صحرا رفت برامون سه تا قهوه گرفت و امد نشست سرجاش ...._ بچه ها من مطمئنم كه اين بورسيه رو مى گيريم ._ ترانه  _ معلومه ... ما اين بورسيه رو مى گيريم .. امكان نداره من كارى رو بخوام و نتونم انجامش بدم!_ از امروز كارمون بيشتر ميشه ... ديگه بايد مسخره بازى و شوخى رو بزاريم كنارو بچسبيم به درس ...وقتى من داشتم حرف ميزدم فقط ترانه به حرفام گوش ميداد صحرا طبق معمول با موبايلش ور مى رفت ... ديگه عصبانى شدم و روبه صحرا  گفتم :_ خوب دو دقيقه اون گوشيتو بزار كنار به حرفاى ما گوش بده.... باباجون داريم واسه درسامون برنامه ميچينيم _صحرا  _ نميدونم اين لامصّب امروز چشه ... خراب شده _ترانه _  شايد باتريش تموم شده ...._صحرا  _ نه ... شارژش پر پره ...  نميدونم چرا هنگ مى كنه ..._ شايد ويروسى شده ..._صحرا  _ منكه از اين چيزى سر در نميارم ... بهتره بدم يكى كه بلده درستش كنه ..._ترانه _ كى ؟! ....صحرا  ديگه جوابى نداد و از سر ميز بلند شد و رفت ... منو ترانه متعجب به هم نگاهى انداختيمو سپس بلند شديم و دنبال صحرا رفتيم

***

" صحرا "

_ منكه از اين چيزا سر در نميارم ... بهتره بدم يكى كه بلده درستش كنه ...

ترانه _ كى ؟! ...

نگاهى به دور ورم انداختم كه چشمم افتاد به اون سه تا ... بدون اينكه جواب ترانه رو بدم از پيششون بلند شدم و رفتم  كه البته اونا هم بعد از كمى پاشدن ودنبالم امدن ... رفتم سمت  پندار كه سپهرو آرتان هم كنارش نشسته بودن  .... شايد اينا بلد باشن كارى بكنن ... كمى كه رفتم نزديكشون متوجه شدم  كه ايناهم دارن درباره ى اون بورسيه حرف ميزنن و مثل اينكه ميخوان اون بورسيه ى فرانسه رو بگيرن .... ( اه ... فكر كرديد ... اون بورسيه براى منو دوستامه .. شما سه تا هم بهتره بزاريد در كوزه آبشو بخوريد ! ) وقتى كه كاملا رسيدم بهشون با ديدن من بحث شون قطع شد و متعجب به من نگاه كردن ..._سپهر _ مشكلى پيش امده ؟! ....بدون اينكه جوابشو بدم برگشتم و نگاهى به پشت سرم انداختم ... ترانه و مهديس پشتم وايستاده بودن و اين بهم دلگرمى ميداد .... گوشيمو از تو جيبم در اوردم و گرفتمش طرف اونا ...._ موبايلم خراب شده ، ميخواستم بدونم شماها ازش چيزى سر در مياريد ؟! ....

آرتان _ نه

سپهر _ نه

تقريبا امديم را از دست داده بودم كه پندار گفت :

پندار _ من يه چيزايى بلدم ...

همه متعجب به پندار خيره شدن .... از خوش حالى تو پوست خودم نمى گنجيدم ....گوشيمو دادم دستش ... پندار نگاهى بهش انداخت و گفت :

پندار _ چيكارش كردى اين زبون بسته رو ؟! ...._ هيچى .... خودش به اين روز افتاد ... حالا بلدى درستش كنى ؟!....بدون اينكه جوابمو بده روشو ازم گرفت و مشغول ور رفتن با گوشيم شد ....اصلا شعور نداره ... جلوى همه چجورى منو زايه كرد .... احمق ! ..چند دقيقه اى مى شد كه پندار داشت با گوشيم ور مى رفت ....ديگه خسته شده بودم ... نفسمو با صدا دادم بيرون .._ اگه بلد نيستيد درستش كنيد خوب بگيد ...پندار _ هيس ! ...چشماد از تعجب گشاد شد .... اين چه طرز حرف زدن بود ...از كارش سپهر و آرتان ريز .. ريز.. خنديدن ...حسابى عصبانى شدم ... كارد مى خوردم خونم در نمى يومد ....دستامو به سينه ام قفل كردم و سيخ ايستادم روبه روى پندار ....همش زير لب مى گفتم : الآن كارش تموم ميشه ... الآن تموم ميشه ... الآن تمو ميشه ولى نه انگار خبرى نبود ...بيچاره ترانه و مهديس كه ديگه از پا افتادن ..با خستگى نگاهى به ساعت مچى ام انداختم ... آخ ده دقيقه است كه داره با موبايلم ور ميره ... هنوزم درستش نكرده .... الآن ديگه كلاس  بعديمون شروع ميشه ....

چند دقيقه اى صبر كردم و سپس پرسيدم ...

_ به نتيجه اى هم رسيديد ؟! ...

بدون اينكه نگام كنه

پندار _ بله

با خوش حالى گفتم :

_ چىىىىىىىى ؟! ....

پندار _ اينكه شما خيلى كم طاقت هستيد !

با عصبانيت فرياد زدم :

_ منظور من گوشى بود ! ...

پندار _ آهان ... اونو كه بايد برى بدى برات درستش كنن ! ...

_ خوب چرا همينو زودتر نگفتيد ؟! ...

پندار _ جدى ... بهت نگفتم ؟!....

_ آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ ... شما بيمزه ترين و لوس ترين پسرى هستيد كه تو كل زندگيم ديدم ...

پندار پوزخندى زد....

پندار _ هه  .....  شماهم عصبى ترين و پرو  ترين  دخترى هستيد كه من، تو كل زندگيم ديدم ...

با كلافگى گوشيمو از دستش كشيدم و به طرف كلاس رفتم ... احمق دوساعته وقته منو تلف كرده .. خوب از اول مى گفتى چيزى حاليت نميشه ديگه ! ...وارد كلاس شديم و روى صندلى هامون نشستيم ..... اين كلاس .. كلاس استاد موسوى بود .... بعد از اين يكى كلاس ديگه كلاسى نداريم واسه همين ميتونيم بريم خونه ..استاد وارد كلاس شد و شروع كرد درس دادن ..

***

" مهديس "

بعد از تموم شدن كلاس استاد موسوى سريع با ترانه وصحرا  ... از دانشگاه خارج شديمو سوار ماشين صحرا  شديم .... تو راه بوديم حسابى حوصله ام سر رفته بود .. همه درماشين ساكت نشسته بودن و تو فكر بورسيه بودن .. بايد اينا رو از فكر و خيال درارم ... با گفتن اين حرف  نيم خيز شدم روى ضبط ماشين و صداشو زياد كردم و احمد سعيدى شروع كرد به خواندن  ، ماسه تا هم همراهش ميخوانديم :

مثل تو باكى تا اخر ميمونم

بزار عشقمو كل دنيا بدونن

از ته دلم ميخوام ، كه با تو بگذرن روزام

ميبينم تورو حتى تو خواب تو رويام

تو فكر تو ميرم  ، از عشق تو جون مى گيرم

بخاطر تو مي ميرم ، تو پر كردى دنيامو

اگه تو فكر من باشى ، نميزارم كه تنهاشى

تو زيبايى مثل نقاشى ، همونى كه ميخوامو

عشق ، جونم ، قلبم ، عمرم ...

كنار تو ميمونم ، وقتى غمگين ميشى خودم لباتو ميخندونم

حالم خوبه وقتى قلبم ، به قلب تو نزديكه ..

خوشم مياد وقتى فاصله بين ما  يه مرز ، باريكه

***

مثل تو باكى بگم از احساساتم

رو ابرا ميرم وقتى باهاتم

از ته دلم ميخوام

كه باتو بگذرن روزام

مى بينم تو رو حتى تو خواب و تو رويام

تو فكر تو ميرم از عشق تو جون مى گيرم

بخاطر تو مى ميرم

تو پر كردى دنيامو

اگه تو فكر من باشى

نميزارم كه تنهاشى

تو زيبايى مثل نقاشى

همونى كه ميخوامو

عشقم ، جونم ، قلبم ، عمرم

كنار تو ميمونم

وقتى غمگين ميشى بازم

لباتو ميخندونم

حالم خوبه وقتى قلبم

به قلب تو نزديكه

خوشم مياد وقتى فاصله بين ما

يه مرز ...

باريكه ! ...

لباتو ميخندونم

حالم خوبه وقتى قلبم به قلب تو نزديكه ...

خوشم مياد وقتى فاصله بين ما يه مرز باريكه ....

بعد از تموم شدن موسيقى رسيديم درخونه و ماشينو برديم تو پاركينگ ...

***

اين روزا خيلى كارامون زياد شده بود .... ديگه حتى وقت  براى سر خاروندن هم نداشتيم ....  و خيلى كم مى شد باهم ديگه شوخى كنيم ....همه ى فكر و ذكرمون شده بود ... درس ... درس ... درس ... فقط درس ...