فرصت🤍 [پارت 1]

shroor shroor shroor · 1403/01/30 17:01 · خواندن 2 دقیقه

فکر نکنم طولانی باشه ❤️👍 رمانو میگم نه پارت ..! تمایلی به ادامه 👈🐾

 .؟؟.؟.؟.....


با سرعت از پله ها پایین اومدم و دنبالش رفتم (سابین) 

مرینت: مامان... اع ملکه لطفا صبر کنید

با سرعت برگشت سمتم سر جام ایستادم و چیزی نگفتم 

سابین: مرینت تو شاهدختی و بزودی قراره ی ملکه بشی.. این سرزمین نیاز به جانشین بعد تو داره 

مرینت: متوجهم ولی تا من ملکه بشم خیلی مونده... دوسال.

سابین: قانون اینو نمیگه 

(قانون ملکه های سلطنتی: هر شاهدختی قبل از تاجگذاری باید فرزند پسری داشته باشد) 

مرینت: میخوای بخاطر قانون زندگیمو تباه کنی..؟  

سابین:یادت باشه هیچ شاهدخت و شاهزاده ای به میل خودش ازدواج نمیکنه بخاطر منفعت سرزمینش ازدواج میکنه

 

پشتشو به من کرد و از سالن خارج شد 

زیر لب زمزمه کردم : پس برای چی اومدی بپرسی درخواست ازدواج رو قبول میکنم یا نه..؟ 

کسی که بهش علاقه دارم فیلیکس نیست ادرینه بخاطر شاهزاده نبودنش اجازه ندارم باهاش ازدواج کنم ..!

 

جولیکا: شاهدخت لباس های مخصوص عروسی رو ملکه امیلی مادر شاهزاده فیلیکس فرستادن 

مرینت: نمی‌دونم تاریخ ازدواج کی هست سعی کن از زیر زبون  ندیمه مادرم بیرون بکشی 

جولیکا: چشم 

 

از سالن خارج از و وارد باغ شدم گل های لاله زر و... 

زیبایی قصر به گل هاش بود گل هایی که منظم و طرح دار روی زمین چیده شده بود و وسط باغ حوض بزرگ کنارع هاش مجسمه های دلفین و وسطش شوالیه ای سوار بر اسب و شمشیر به دست 

 

زیبایی قصر هیچکدوم از اینا نبود.

خدمتکاری بود که من دلمو بهش سپردم و اون بی خبره...

باغ رو زیر و رو کردم و بلاخره کنار گل های رز پیداش کرد 

خسته شده بود و روی صندلی نشسته بود 

پشت دختر تاک (انگور) مخفی شده بودم و نگاهم رو بهش دوختم 

 

زیبایی موهای بلوند و چشمای شیشه ای سبزش وصف ناپذیر بود 

زیر لب زمزمه کردم : چی میشد اگه تو شاهزاده بودی 


رمان: مرموز 🐾 راز آلود🔥 عاشقانه ❤️ غمگین 💔


لایک و کامنت فراموش نشه ❤️💬