دَبیرِستانِToxic😈🎀

إدِ مُحٌیـٖ ∅⁰% إدِ مُحٌیـٖ ∅⁰% إدِ مُحٌیـٖ ∅⁰% · 14 ساعت پیش · خواندن 4 دقیقه

رمان 🎀😈 پارت 1 تا 4

سلام سلام 

اینم رمانی که قولشو داده بودم بقیه ارو هم الان میزارم 🎀❤

ˋ #دَبـیرِسـتان𝑻𝑶𝑿𝑰𝑪 😈📗 ˊ
#𝓟𝓐𝓡𝓣_1


با حرص کولمو روی نیمکتم پرت کردم..

-مرتیکه دیلاق فک کرده کیه ها؟ 

ناتالی با قیافه متفکر نگاهی بهم انداخت. 

-فک کرده کیه؟ 

هومم پسر مدیر مدرسس..

و همینطور پسر رئیس یکی از بزرگترین هلدینگایه  بین المللیه و....

با حرص  وسط حرفش بهش توپیدم.

-بره به درک پسره از خود راضی.. 

رنگ ناتالی رفته رفته درحال پریدن بود.

انگار سعی داشت به پشت سرم اشاره کنه!

-ها؟ چیه دروغ میگم؟ 

مرتیکه عو..ض..ی خودشیفته..

با صدایه بم مردونه ای زیر گوشم شونه هام بالا پریدن.

-درست میفرمایید! 

خودمو نباختم و صورتمو چرخوندم سمتش.

تو یه میلی متری صورتش بودم!

خیره به چشمایه طوسیش سرتق تر از قبل به حرف اومدم؛ 

-خودمم درجریانم که درست میفرمایم! 

ابرویی بالا انداختم و ادامه دادم.

-جنابِ دنیس ویلیامز؟!

ترسیده بودم ولی به روی خودم نمیاوردم.

درحالی که دستاشو داخل جیب شلوارش میبرد.

نگاه هیزی به پاهام که در معرض دید بودن انداخت...

# 💘⃟📚 . . . 
─╍╍╍╍╍─♾─╍╍╍╍╍─

ˋ #دَبـیرِسـتان𝑻𝑶𝑿𝑰𝑪 😈📗 ˊ
#𝓟𝓐𝓡𝓣_2


پوزخندی زد.

رو به اون دوتایه دیگه که همیشه مثل پت و مت همراش بودن به انگلیسی گفت که بریم.

هنوز قدمی برنداشته بودن..

که دبیر وارد شد.

سریع از جام بلند شدم..

موقه رد شدن از کنارم.

رو بهم با یه تکون سریع همونطور که دستش داخل جیبش بود..

کم..رشو جلو داد.

با هین بلندی که کشیدم..

و تکون شدیدی که خوردم قهقهی سر داد.

صدای دبیر به اعتراض و با تحکم بلند شد؛

-اقایه ویلیامز؟! 

با پر رویی تمام ابرویی بالا انداخت..

روبهش لب زد؛

-بفرمائید مشکلی هست؟ 

دبیر نفسشو سنگین بیرون داد.

که اون مرتیکه دورگه ع..و.ضی.

نگاه گذرایی به من انداخت.

و از کلاس بیرون زد.

انگار که همه ازش حساب میبردن.

-مایا جون بهتره که به دستو پای اقایی
نپیچی چون ایشون یکم خشنن...

# 💘⃟📚 . . . 
─╍╍╍╍╍─♾─╍╍╍╍╍─

ˋ #دَبـیرِسـتان𝑻𝑶𝑿𝑰𝑪 😈📗 ˊ
#𝓟𝓐𝓡𝓣_3

سمت ساوانایی که این حرفو با افاده گری تمام زده بود برگشتم.

با حرص بهش توپیدم؛

-میبینی که اینجا کلاس ماس!

و اون اومده!

کسی که به پر و پای اونیکی میپیچه اونه نه من!

از قیافشم میبارید که داره فشار زیادی رو متحمل میشه.

با صدای دبیر پوزخندی زدم.

ازش چشم گرفتم و نگاهمو به دبیر دوختم.

تا پایان کلاس حرفی زده نشد.

با دقت به تدریس گوش میدادم.

با اتمام کلاس ناتالی با ارنج به پهلوم کوبید..

که صورتم از درد درهم شد 

-چمرگته زنیکه؟ 

-زنگ بعد با هم کلاس داریم.

-ما بیشتر کلاسارو باهم داریم خب!

-منو تو نه با اون پسره!

هوف کلافه ای کشیدم.

-به خشکی شانس

سمت سلف راه افتادم

همین که نوبت ما شد و جلوی سلف قرار گرفتیم..

تنه محکمی  خوردم.

فاتحمو خونده بودم هر لحظه منتظر این بودم که پخش زمین شم...

# 💘⃟📚 . . . 
─╍╍╍╍╍─♾─╍╍╍╍╍─

ˋ #دَبـیرِسـتان𝑻𝑶𝑿𝑰𝑪 😈📗 ˊ
#𝓟𝓐𝓡𝓣_4

با فرو رفتنم توی جای گرمی..

آروم آروم پلکامو از هم فاصله دادم.

خود عوضیش بود!

خودش منو هل داد و خودشم گرفتم! 

نگاهمو به اون دو گوی طوسی براقش دوختم.

که دستش ار روی ک..مرم پایین تر رفت.

تند تند پلک میزدم.

با فشاری که به کمرم وارد کرد سریع خودمو از بغلش بیرون کشیدم .

به شدت ترسیده بودم.

شک نداشتم رنگمم پریده نفس عمیقی کشیدم.

و با فکری که به سرم زد..

با لبخند ملیحی سمت سلف برگشتم.

با یه حرکت و با تمام توانم سینی غذامو توی سرش کوبیدم!

غذاها از سر و کلش روی لباسش چکه میکردن.

و تمام نگاها با بهت روی ما بود.

سلف توی سکوت مرگباری فرو رفته بود!

چشماشو بسته بود با باز کردن چشماش نگاه خون آلودشو بهم دوخت.

و کیش و مات!

چنان ترسی توی دلم رخنه کرد با همون یه نگاه که کم مونده بود خودمو خ..یس کنم. 

یه نگاهش کافی بود تا بفهمم کارم تمومه.
خدا میدونست بعد این قرار بود چه بلاهایی سرم نازل کنه.

بقیه انگار تازه به خودشون اومده باشن...
ساوانا سمتمون دویید.

با اون صدای جیغ جیغوش به حرف اومد؛

-چیکار کردی دختره احمق؟ 

دست دنیس بالا اومد..
که یه لحظه با فکر اینکه میخواد بزنتم..
توی خودم جم شدم و قدمی عقب رفتم.

برعکس انتظارم دستشو بالا اورده بود تا ساوانا سکوت کنه! 

قدمی سمتم برداشت که به دیوار چسبیدم.
صدای پچ پچا بالا رفته بود.

چند ثانیه با نگاه طوفانیش به چشمام چشم دوخت.
سخت نبود فهمیدن اینکه داره برام خط و نشون میکشه! 

و در تمام مدتی که نگاهم میکرد.
این ترس بود که به تک تک استخونام رسوخ کرده بود!

قدمی عقب برداشت.
با قدمایه بلند از سلف بیرون زد!

با بیرون رفتنش ناتال  به خودش جرعت داد.

به سمتم اومد.
ناتالی دختر خاله ام بود.

وقتی مادرم از پدرم جدا شد و به پاریس اومدیم..
تنها کسی که داشتیم اونا بودن.

دستمو کشید که به خودم اومدم...

#شرط پارت بعد ❤کام ۲۵❤لایک ۱۰❤ 💘⃟📚 . . . 
─╍╍╍╍╍─♾─╍╍╍╍╍─

🎀🏍بای بای🏍🎀