🎀حکم عشق🎀 🅿🅰🆁🆃:10

shroor shroor shroor · 1403/01/17 13:54 · خواندن 4 دقیقه

عه پارت جدید 🌟🌸 رمان 

 به طرز عاشقانه ای ازت متنفرم 💜 بعد این شروع کردم از این جلو زد تبارک الله __ راستی روز قدس مبارم 🌸🌸  

قبل رفتن به ادامه لایک کن 🤍


  1. لایک و کامنت فراموش نشه ❤️ 

دهن لایلا باز میشه تا چیزی بگه که صدای عصبی و بلند ارباب بلند میشه....

از حالت نیم خیز روی زمین در میام و مشینم  لایلا سرجاش ثابت می ایسته و تکون نمیخوره ارباب با قدم های بلندش وارد اتاق میشه و پشت صندلی می ایسته 

_ داشتین چه غلطی میکردین؟؟ ؟

_ ارباب این دختر داشت دزدی میکر..

_ گمشین بیرون با همتونم 

 

قصدم دزدی نبود فقط میخواستم بدونم توی کدوم کیسه سم ریختن حالا چطوری ثابت کنم من مدرکی هم ندارم دخلم اومده 

با حرف ارباب همه از اتاق خارج میشن ارباب با چشمای وحشیش و عصبانی بهم چشم دوخت 

_بلند شو 

اروم بلند شدم ارباب از نوک انگشتای پاهام تا آخرین تار موم منو از زیر نگاهش گذروند و نگاهش رو روی چشمام ثابت گذاشت و از پشت صندلی کنار رفت و مقابلم ایستاد

 

_برای چی به انبار رفتی

_ کلویی بهت گفت

 

غرید 

_کلویی بهت گفت بری آرد بیاری 

_نه 

چند تار موهامو توی دستاش گرفت و لب زد 

_پس برای چی اونجا رفتی 

با هر کلمش بیشتر میکشید 

اشک توی چشمام جمع شد 

 

_اخ خواهش میکنم قصدم دزدی نبوده 

با موهام منو به گوشه ای پرت میکنه روی بازوم میوفتم 

`با دستم چپم بازوی دست راستمو میگیرم  

 

 

_ میخواستم برم میوه بیارم.. 

وقتی به ارباب کردم قدم هاشو به سمت صندلی بلند کرد و نشست روی صندلی با نگاه سرد و بیحالی لب زد

_ خب

دست پاچه شدم و با صدای ارومی ادامه دادم

_ داشتم میرفتم داخل که شنیدم چند نفر در مورد سم ریختن داخل ارد ها حرف میزنن من فقط خواستم بفهمم توی کدوم کیسه ریختن بخاطر همین لباسم اردی شده 

 

چشمای سردش گرد شد 

بهم نگاه کرد و پوزخندی زد 

_ این دروغ برای در رفتن از تنبیهته 

_نه نه دروغ نمیگم 

_خفه خون بگیر 

 

بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد .. تاحالا هیچ وقت همچین ادمی ندیدم که ازش بترسم چرا رفتارش اینقدر سرده 

 

لایلا وارد اتاق شد و لب زد 

_ گمشو بیرون 

از روی زمین بلند شدم سرمو به نشونه ی احترام پایین آوردم و از اتاق خارج شدم 

به احتمال خیلی کمی حرفمو باور نکرده وگرنه الان وسط باغ فلکم میکرد 

حتی فکر کردن بهشم اذیتم میکرد بهش میگم یکی سم ریخته داخل کیسه ارد مسخرم میکنه آخه این دیگه چجور ادمیه 

شاید کسی باشه که من........آه بیخیال

لبخندی روی لبم نشست و وارد آشپزخونه شدم


یک ماه بعد


خوشبختانه ثابت شد که دروغ نمیگم و کسی مسموم نشد 

توی این ماه با همسر اول ارباب دوست شدم 

و خدمتکار شخصیش شدم... 

سفر ارباب به شهر بخاطر حرف های من عقب افتاد 


_مرینت مرینت کجایی 

_ الیا چرا اینقدر عجله داری 

_ ارباب داره میره کاگامی گفت باید بری پیشش 

_ای شیطون از کی تاحالا همسر اول ارباب رو به اسم کوچیک صدا میکنی 

 

از روی تخت بلند شدم و لباس های مخصوص خدمتکار هارو پوشیدم 

و از اتاق خارج شدم...


 

 پارت تموم شد 🐾 

ببخشید اگه کم بود 🙃❤️ 

برای پارت بعد 

۲۵❤️ ۴۵💬

💭حدس بزنید پارت بعد قرارع چی بشه 

بابای بیبی 🥺❤️