
به نام دخترم،به نام وطن-پارت هشتم
ببخشید که مدت زیادی نبودم ولی این پارت طولانیه بپرین ادامه
پارت هشتم : اگر تو بمونی ، سلطنت هم باقی میمونه
نه نرمیِ گل، نه تندیِ تیغ
منم دختری با دلی بیمسیغ
دلم میتپد با صدای سکوت
زنیام که از خشم، عشق آفَتوت
باران بیوقفه میبارید. مثل دلهایی که آرامآرام میگریند، بیآنکه صدایی بلند کنند.
در بهنرمی باز شد. سرگردی پشت در ایستاده بود. قطرهای از موهای مشکی اش بر پیشانیاش لغزید و صدای گرفتهاش در سکوت پیچید:
ـ پیریوِت... سلام.
ابروهایش بالا رفت. بیهیچ کلامی، ایران کنار کشید؛او وارد شد و چند سرباز پشت سرش.
پدر، با آن قامت صاف و شانههای آشنا، نگاهی به آنها انداخت و بیدرنگ پالتوی نظامیاش را از جالباسی گرفت. سکوت، زیر صدای چکمهها شکسته میشد.
یکی از سربازان، با لهجهای سنگین گفت:
ـ شُ ما با یِد با ما بی یا یید...
پدر، آرام و باوقار، اسلحهاش را برداشت و بهدست همان سرباز سپرد. بعد برگشت، مادر و مادربزرگ را در آغوش گرفت. زمزمههایی رد و بدل شد. اشکی که در سکوت فرو ریخت و دستی پشت لباس پدر را فشرد.
سپس، چرخید و روبهروی ایران ایستاد. دستان دخترش را گرفت و نگاهی عمیق در چشمانش انداخت. با صدایی که کمی لرزش داشت، گفت:
ـ باید قوی باشی ایران.
این بارون، سر همه میباره...
ولی مهم اینه که تصمیم بگیری پشتِ بقیه قایم بشی تا خیس نشی... یا برای بقیه چتر باشی.
اگه تو بمونی، سلطنت هم میمونه.
سلطنت فقط تاج و تخت نیست، فقط دربار نیست...
میتونه خودت باشی، این خونه، این شهر، حتی خودِ ایران.
ایران پلک زد ، کوتاه بود اما برای لحظه کوتاهی دردهایش پشت پلک های ظریفش نهان شد. چند تار از موهای گندمی اش روی صورتش افتاد همچو چتری که قرار بود دربرابر این باران محافظش باشد.
در سکوت و با وقار، ایستاد، پاهایش را جفت کرد و به احترام، دستش را بالا آورد و سلام نظامی داد.
پدر لبخندی زد. نه برای دلخوشی، که برای ایمان.
سرگرد، با چشمانی مرموز، صحنه را نگریست. سپس، بیکلام پشت سر سرهنگ بهسوی در رفت.
لحظهای بعد، ماشین ارتش با صدای بم موتور، در تاریکی بارانی محو شد...
و خانه ماند.
و سکوت.
و باران...
شب، سردتر از همیشه در دل اتاقها خزید. ایران، میان هزار فکر گمشده بود. برای فرار از این ذهن بیقرار، کتابش را برداشت. مقالهای درباره رادیواکتیو شروع کرد. مفاهیم، عددها، نیمهعمرها، همه و همه شبیه آدمها شده بودند... بعضی سریع ناپدید میشدند، بعضی تا ابد در ذهن میماندند.
بعد از پایان خواندن، دفترچه کوچکش را باز کرد. قلم در دستش لرزید اما کلمات، یکییکی جاری شدند:
دفترچه شبانه – ۲۵ شهریور ۱۳۲۰
امشب، آسمان هم بیپناه شده.
باران میبارد، مثل اشکهایی که یاد گرفتهاند بیصدا بگریند.
پدر رفت، با لباسی که بوی خاک داشت، با نگاهی که انگار میدانست چه چیزی در پیش است.
من ماندهام، در خانهای که دیگر مرد ندارد.
جنگ، شبیه رادیواکتیو است. آرام، بیصدا، اما ویرانگر.
میسوزاند، درونت را، خاطراتت را، امیدهایت را...
اما اگر من بمانم، اگر نترسم، شاید بتوانم برای دیگران چتر باشم.
پدر گفت سلطنت میماند اگر من بمانم...
و من میمانم.
صبح، یک مهر ۱۳۲۰
ایران، بالاخره مادر را راضی کرده بود تا اجازه دهد به مدرسه برود. با لباسی زرشکی و چمدانی کوچک از کتاب، از خانه بیرون رفت.
خیابان، میدان جنگی خاموش بود.
سربازان روس و انگلیسی در سایه دیوارها ایستاده بودند. نگاههایشان مثل تیغ، روی پوست شهر کشیده میشد.
هیچ پرچمی از ایران نمانده بود. فقط سایههایی سرخ، آبی و سفید، که آرام روی دیوارها میرقصیدند.
ایران، دلش میخواست فرار کند.
از این سایهها، از این نگاهها، از این غربتِ خانهی خودش...
در مدرسه، بچهها چهرههایی آشنا اما نگران داشتند. صدای خنده نبود، صدای بازی نبود. فقط کلمات در هم پیچیده دربارهی «جنگ»، «پدر»، «اشغال»...
ساعات کند گذشتند. کلاسها تمام شدند و ایران با کیف کوچک و دل پر از غصه، به خانه برگشت.
ناتاشا، مادربزرگش، مثل همیشه در کنار سماور نشسته بود.
ایران، روی زانو کنار او نشست و آهسته، همهچیز را گفت. از خیابانها، سربازها، پرچمها، مدرسه، حرفهای بچهها...
مادربزرگ آه کشید. دستهای لرزانش را در دست ایران گذاشت.
چشمانش غم داشت، اما لبهایش قوت:
ـ ما یهبار این چکمهها رو دیدیم، دوچکا...
روحمون زیرش له شد... اما ما موندیم.
حالا هم اینا اومدن،دوباره.
اما یادت باشه دخترم، یه درخت اگه هزار بار هم طوفان بیاد، تا وقتی ریشهاش تو خاکه، دوباره سبز میشه...
اینم از پارت هشتم ببخشید دیر شد من با ویندوز وارد میشم و نمیدونم چرا گوگل کروم برام باز نمیشد و حساب کاربریم هم مال گوگله برای همین دیر شد.
از این به بعد قراره پارت ها خیلی طولانی باشه.من که داخل وورد مینویسم این پارت 5 صفحه شد درحالی که پارت های بهد حداقل 10 صفحه هستن و مثلا پارت 14 پنج صحفست.
شرط این پارت هم با اینکه طولانی تر از پارت قبله ولی چون دیر دادم:15 لایک و 10 کامنت.
ممنون از حمایت هاتون.تا پارت بعد بای بای.(زود شرط رو کامل کنین چون یه پارت جذاب در انتظارتونه)
راستی نظرتون درباره کاور چیه هنوز کامل نشده.میخوام افقی کنمش و به نظرتون تصویر ایران رو از پشت بذارم؟