🎻🎭❤️love hunter⚔️ (تیکه ای از پارت 1)
اگه حمایت بشه پارت گذاری میکنم 😌 امشب از هر دو رمان پارت میدم بدون شرط😊😍🐾 قبل رفتن به ادامه لایک کن ♥️🤍
مرینت آلر (فامیلیش اشتباه گذاشتهشد)
سن: 22
خانواده دارد
نوع:انسان
ادرین اگرست
سن 28
خانواده: دارد
نوع: خون اشام
ادرین را یافتم😊😂
بقیه کسایی که توی معرفی گفتم انسان هستن 😊
رمان رو در لحظه مینویسم شخصیت اصلی اضافه شد کامل در موردش توظیح میدم 😊🐾
رمان
_ الیا دعوا کردن با خانوادت چقدر میتونه سخت باشه رو راست بهم گفتن دختر واقعیشون نیستم گفتن میخوان منو دور بندازن
_ الان بگو کجایی 3 روزه از خونه فرار کردی بنظرت فرار کردن کار درستیع میتونه همه چیو درست کنه بیا خونه من پیش من بمون حداقل من مطمئنم شم جات امنه
_ن همین بیرون جام امن تر از خونست
_ جات امنه هه تو که حتی ی دونه از اون شیطان هارو ندیدی قبل از اینکه بتونی واکنش نشون بدی مردی
گلوم خشک شده بود همش تقصیر مادرم بود که البته الان نمیدونم مادر واقعیمه یا ن
با بغض پشت تلفن که طرف صحبتم الیا بود گفتم
_ عیبی نداره بزار برم بمیرم
با صدای مظلومی که داشت گفت
_بیا خونه ما مرینت قول میدم به کسی نگم اینجایی ...فیلیکس دست از غذا خوردن کشیده حداقل جواب تلفن هاشو بده
_ نمیان به فیلیکس هم بگو دنبالم نگرده
_ولی مری...
بیب بیب بیب
قطع کردم و با بغض به صفحه خاموش گوشی چشم دوختم
هه من کی به عشق اعتقاد داشتم که این دومین بارم باشه
گوشی رو گذاشتم داخل کیفم و از خیابون گذشتم و وارد داروخونه شدم
_سلام بفرمایید
_ من چند روزیه سرم گیج میره و حالت تهوع دارم حتی بالا هم میارم
_مورد حمله قرار گرفتید ؟؟
دستی به موهای بازم میکشم و خاطراتمو مرور میکنم نفس ارومی میکشم و میگم
_ یادم نمیاد مورد حمله قرار گرفته باشم
_ بله؟
_ن مورد حمله قرار نگرفتم
حرفمو گفتم چقدر داخل خودمم لعنت به قلبم که اینقدر زود وابسته میشه
حرفمو با تردید به زبون اوردم چیزی یادم نمیومد که از خون اشاما مورد حمله قرار گرفته باشم
چند قرص رو میزاره روی میز
حساب میکنم و از داروخونه خارج میشم
نفسی میکشم که متوجه بارون میشم
_ چقدر شدید فکر کنم اسمونم حال الانمو درک میکنه
همونجا می ایستم و به بارون نگاه میکنم بدون هیچ واکنشی گریه میکردم حتی اشکام رو پاک نمیکردم
که صدای اشنایی میشنوم
_مرینت خودتی
بدون هیچ واکنشی زود اشکام رو پاک کردم و به طرف صدا برگشتم
_الکس اینجا چیکار میکنی ؟
_داشتم پیاده روی میکردم
_این وقت شب؟؟
_ما اینیم دیگه ...
نفس عمیقی میکشه و ادامه میده
_شنیدم فرار کردی
_ خب میخوای برم گردونی
_ن ن اگه خودت نخوای بزور اینکارو نمیکنم
لبخند الوده به بغضی روی لبم میشینه
گفت
_میای بریم پارک روبه رو
قبول میکنم و باهم به پارک میریم شب بود . و تقریبا کسی توی پارک نبود با الکس یکم خوش میگذرونیم
و از پارک خارج میشیم و توی کوچه ها باهم قدم میزنیم
وارد ی کوچه میشیم که بم بسته و خیلیم تاریک
_ الکس فکر کنم باید برگردیم
الکس یکم ازم فاصله میگیره و سرشو پایین میندازه
ی قدم به الکس نزدیک میشم
_الکس حالت خوبه ؟؟
سرشو کم کم بالا میاره و در حال بالا میگه
_ خوب میشم اگه بزاری خونتو مزه مزه کنم
_الکس تو توی
_اره درست حدس زدی من ی خون اشامم....
تموم شد اگه حمایت ها بالا باشه پارت گذاری می کنم
حمایت بالا یعنی لایک ها از ۳۰بالا تر و کامنت از ۴۰
😊❤️💬