『2』『RED ROSE』

𝓥𝓘𝓥𝓘𝓐𝓝 𝓥𝓘𝓥𝓘𝓐𝓝 𝓥𝓘𝓥𝓘𝓐𝓝 · 9 ساعت پیش · خواندن 3 دقیقه

⁹ °PART -',

 

سلام جیگراااااا براتون‌ پارت جدید آوردمممم

 

 

 

 

 

 

با داد گفت و با دستاش بدن همسرش رو گرفت... دیوانه وار تکونش میداد... با داد صداش میکرد و ازش میخواست بیدار بشه.... گریه میکرد... به جنون رسیده بود... قلبش؟ پودر شده بود... دستش با شدت خونریزی میکرد و لباس بیمارستان همسرش رو هم خونی کرده بود... :

<خ-خواهش میکنم... التماست میکنم.... بیدار شو... ن-نمیتونم... د-دیگه نمیتونم... بیدار شو! بیدار شو! بیدار شووووو!>

کل بدنش میلرزید و چشماش سیاهی میرفت اما همچنان داد میزد... لحظه ای بعد بود ک دوتا نگهبان با شدت در اتاق رو باز کردن و به سمتش رفتن هر کدوم از سمتط گرفتش و سعی کردن عقب بکشنش..:

< ولم کنید حرومزاده ها! اون باید بیدار شه! باید بیدار شه! میفهمین؟ ولم‌ کنید! >

تقلا میکرد و سعی میکرد از دست اونا رها بشه... اما لحظه ای بعد بود ک چشماش سیاهی رفت و بعد هیچی نفهمید...

 

 

 

با حس صدا شدن اسمش تلاش کرد چشم های خستش رو باز کنه..

<آدرین.... آدرین... الیا.... آدرین داره بهوش میاد..>

صدای نینو بود... و وقتی بلخره تونست چشم هاشو باز کنه نینو و آلیا رو دید ک بالای سرش ایستاده بودن.. بوی الکل و مواد ضدعفونی کننده شدیدا اذیتش میکرد و باعث شد بینیشو چین بده و با صدایی گرفته زمزمه کرد:

<م-من... کجام..؟>

نینو و آلیا به هم نگاهی انداختند و سپس آلیا گفت:

<تویه بیمارستان... مثل اینکه همجارو بهم ریخته بودی و بعدشم از حال رفته بودی.... بعدشم از تریغ شماره ی نینو ک تویه مخاطبین اضطراریت بود بهمون زنگ زدن و اومدیم اینجا...>

نینو اضافه کرد:

<پسر.... چه بلایی سر خودت آوردی؟ 8 ساعتی هست ک بیهوش بودی و دستتم ک حسابی زخمش عمیق بود... دکتر گفت از شدت فشار عصبی و خونریزی بیهوش شدی... داری با خودت چیکار میکنی آدرین...>

آلیا نفس عمیقی کشید... زندگیشون از زمانی ک مرینت تویه کما بود همینقدر غیر قابل پیش بینی شده بود... اروم گفت:

< دستت... چرا اینطوری زخم شده؟ >

پسر مو بلوند سعی کرد به اون دو نگاه نکنه و بعد گفت:

< مهم نیست... مرینت.. مرینت کجاست... باید.. باید دکترشو ببینم.. >

تلاش کرد از جاش بلند شه ک نینو جلوش رو گرفت:

< هی هی حق نداری تکون بخوری.. هنوز سرمت تموم نشده... باید استراحت کنی>

آدرین با بی حوصلگی گفت:

< اهمیتی برام نداره... باید همین الان دکتر مرینتو ببینم! همین الان! >

آلیا سریع گفت:

<خیلی خب... همینجا بمون، دکترش رو صدا میکنم تا بیاد پیشت... ولی از جات تکون نخور..>

و بعد با نینو از اتاق بیرون رفتند تا دکتر مرینت رو صدا کنن... 

 

 

با ورود دکتر ب اتاقش سعی کرد تکون بخوره ک دکتر مانعش شد..:

<آقای اگرست... حالتون بهتره؟>

آدرین سرفه ی کوتاهی کرد:

<من خوبم آقای دکتر... اما مرینتم.. اون... اون خوبه؟ من دیشب... اصلا نفهمیدم چرا اونکارو کردم..‌ فقط..‌ فقط..>

دکتر لبخندی زد:

<درکتون میکنم آقای اگرست... نیازی ب نگرانی نیست.. با اینکه کار دیشبتونو اصلا تایید نمیکنم اما... ایکار باعث وارد شدن شکی به همسرتون شده... و خب‌‌...>

نزاشت دکار حرفشو رو تموم کنه و با بی صبری پرسید:

< و چی آقای دکتر؟! و چی؟!>

 

 

 

 

 

 

 

 

....END

 

 

خب جیگرا... این پارتم تموم شد... امیدوارم دوستش داشته باشین(:

 

بوس بهتون

خیلی دوستون دارم

 

 

شرط پارت بعد: 26 لایک و 44 کامنت

 

بای باییییییییییییی