سرباز کوچولو من

Samin Samin Samin · 7 ساعت پیش · خواندن 1 دقیقه

خب خب نمیخاستم پست بزارم ولی یه درخواست یه خانم کوچولو و به مناسبت الماس شدن یکی از بهترین های بلاگکیس گذاشتم امید وارم که خوشتون بیاد😔🙂 ادامه؟

با صدای ماشین یه لقمه هم برای امیر گرفتم و پله هارو یکی به دو رفتم پایین که با چهره عصبانی رنو مواجه شدم این اینجا چیکار میکرد یه نگاهی به ساعت دیواری انداختم که معلوم شد دوساعته دارم صبحونه میخورم و دیر شد.

با پته تپه گفتم سلام سروان خوش اومدید بفرمایید تو.

رنو هم بدون هیچ حرفی از بازوم گرفت و منو با خودش رو پله ها کشید.

اییی وخشیی ولم کن میگم امیر  بیادا😡🤬

 که با اخم غلیظ رنو مواجه شدم و خفه خون گرفتم.

 به جلوی در رسیدیم که دستم رو ول کرد و منو به جلو پرت کرد آخه دیوث من کمرم درد می‌کنه نکن.

اینو که گفتم حالت چشماش از عصبانیت تغییر کرد.

( و بلاخره ناجی اومد)

در با شدت باز شد و امیر داخل چهار چوب در ایستاد.

 کمی عقب تر رفتم و از در رفتم بیرون و خودم رو تو ماشین امیر پرت کردم.

 یه ثانیه منتظر موندم که دیدم نمیاد برای همین رفتم دنبالش و با دیدن قیافه خونیه.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اخ آخ چقدر من بچه ای خوبیم.😑🙂

 

 

 

 

 

 

بیا پایین تر👇

 

 

 

 

 

 

کااتتتت کاتتت🗿🎬🎬🎬

اخ اخ که چه  جای خوبی کات کردم 🙂

خب کرمم خوابید ولی  خب ممنونم که حمایت میکنید اگه دوست دارید جنجالی تر بشه حتما حمایت کنید حمایت شما به من انرژی میده🙂🙂

و اینکه می‌دونم کمه ولی خب تند تند بهتون پارت میدم 🗿