معمای زندگی

خب؟ خب؟ خب؟ · 1403/01/09 17:38 · خواندن 4 دقیقه

پارت یک و دو و سه رو باهمدیگه دادم

اگر پایه و‌موافقش بودید ادامشو بدم کلن ۱۵پارته امکان داره هربار دو سه تا باهم پارت بدم

ساعت صورتی رنگم که روی میز سفید با طرح موج های دریا به رنگ طلایی بود زنگ خورد و باعث شد بیدار بشم
از روی تختم بلند شدم و پرده های سبز رنگم که طرح شکوفه های کوچیک گیلاس داره رو کناره زدم و پنچره ها رو باز کردم و یه نفس عمیق کشیدم
به ساعتم که شکل سر یه گربه روی دیوار بود نگاه کردم ساعت 6 بود
روتختی زردم که ستاره های ابی روش بود رو روی تختم انداختم و تختم رو مرتب کردم
بعد از اتاق بیرون رفتم
دیدم مامان بابام هنوز خوابن برای همین بی سر و صدا به سمت اشپزخونه رفتم
در یخچال رو باز کردم و مربای توت فرنگی رو برداشتم درش رو باز کردم کمی محکم بود ولی بالاخره باز شد
چند لقمه از مربا خوردم و درش رو بستم
ازخوردن مربا با نون بدم میاد برای همین مربا رو خالی خالی خوردم و بعد گزاشتمش تو یخچال
اروم رفتم تو اتاقم و در کمد سفیدم که مثل کمد پرنسس ها پر لباسای پف پفی بود رو باز کردم
لباس خواب صورتی رو در اوردم و لباس مدرسه رو پوشیدم گیف ابیم که به اون یه اسب تکشاخ کوچیک وصل کرده بودم رو برداشتم و کفشای مدرسه رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون توی راه مدرسه......
خونه زدم بیرون همون لحظه تو راه مدرسه کاتسومی و ایکو رو دیدم
اونا دوتا از همکلاسی هام هستن
ایکو که مثل همیشه ساده بود ولی این دفعه یه ساپورت پاش کرده بود
و کوله طوسیشو رو یکی از شونه هاش انداخته بود
کاتسومی هم یه گیر با طرح خفاش به سمت راست سرش زده بود و
کیف مشکی رنگش رو روی شونه ی راستش انداخته بود
برخلاف من جورابای ساق بلند مدرسه رو پوشیده بود و یه برق لب کمرنگ زده بود
به سمتشون دوودم و محکم به پشت کاتسومی زدم
پند قدم به سمت جلو رفت و بعد ویساد و باشتاب رو به من برگشت ایکو هم همزمان با کاتسومی به سمتم برگشت
کاتسومی به نظر عصبی میومد برای همین سریع خم شدم و گفتم ببخشید
ایکو بی تفاوت برگشت و به سمت مدرسه حرکت کرد و کاتسومی هم دنبالش رفت و من دنبال کاتسومی
راه افتادم
توی خیابون مدرسه راه میرفتیم که درختای زیادی داشت و سقفی از بزگ درختا روی خیابون درست شده بود و نور از بین برگ ها به چشمم میخورد
به مدرسه رسیدیم و از در بزرگ حیاط رد شدیم و از روی راه باریکی که به ساختمان مدرسه میرسید و دورش رو چمن و گل های ابی و سفید پر کرده بودن شروع به حرکت کردیم و به ساختمان مدرسه رسیدیم که دیوار هایی به رنگ طوسی روشن داشت و از در کوپیک سفید رنگ وارد ساختمان شدیم توی طبقه ی اول اتاق مدیر و جود داره که خیلی بزرگهاز پله های سفید رنگ بالا رفتیم حدود 20 تا پله بالا رفتیم
من تو کلاس a/1درس میخونم
وارد کلاس شدیم و من روی صندلیم توی ردیف اول نشستم
ایکو توی ردیف 4 میشینه و کاتسومی توی ردیف 2 میشینه
همهمه کلاس رو برداشته بود که معلممون وارد کلاس شد
بعد نیم ساعت توضیح معلم روی تخته یه سوال نوشت و گفت:ایکو جواب سوال زبان رو میدونی؟
ایکو بی تفاوت اروم از روی صندلی بلند شد و گفت(نه)
همه تعجب کرده بودن معمولا ایکو خوب به درس توجه میکرد و جواب سوالات رو مفهومی میداد ولی این دفعه جوابش با همیشه فرق داشت
1ساعت بعد زنگ تفریح خورد و من میخواستم برم پیش ایکوکه یه نفر از کلاس بغلی جیغ بلندی کشید
طوری که ایکوی بی تقاوت از جا پرید و بدونه معطلی به سمت کلاس بغلی دووید و چند ثانیه بعد هیچ صدایی از اونجا نیومد
بعدش ایکو با صدای بلند گفت همتون برید بیروننننن
با این چیزی که گفت نتونستم جلوی کنجکاوی خودمو بگیرم و از کلاس خارج شدم و وارد کلاس بغلی شدم
همون لحظه دلم میخواست بمیرم اون قدر ترسیدم که میخواستم جیغ بکشم اما با دستام جلوی دهنم رو گرفتم
اونجا کلا قرمز شده بود
دوتا بدن بدونه سر اونجا بودن و سر هاشون از تنشون جدا شده بود و با موهاشون از سقف اویزون شده بود
سر ها سر دوتا دختر 16 ساله بودن که من میشناح ختمشون!
دختر اول اسمش اسوکا بود و موهای طلایی داشت
چشمای آبی پر رنگ و لبای کوچیک و کشیده
خوشگل و دختر سرزنده ای بود
دختر دوم اسمش ایومی بود اون شخصیتی مخالف شخصیت اسوکا داشت
یه ادم سرد , بامنطق و باهوش
رنگ موهاش قرمز بود و چشماش درشت و به رنگ قرمز بود و لبای کشیده داشت
اونا هر دو دوستای من بودن و بهم کمک میکردن
اون لحظه که سرهای جدا شدشونو دیدم میخواستم بی هوش.....نه بدتر میخواستم بمیرم
ترسیده بودم
خودمو تو اون حالت تصور کردم برای همین واقعا ترسیدم
اما....اما...اماایکو خیلی ریلکس داشت به جنازه ها نگاه میکرد
به نظر میرسید اصلا نترسیده یا تعحب نکرده همون لحظه کاتسومی هم اومد کنارس واستاد معلوم بود اونم ترسیده