عشق بی نهایت p2
پارت 2
از زبون ماتیاس
صبح زود از بلند شدم و رفتم دست و صورتم رو بشورم که دیدم مرینت یه صبحانه خوشمزه درست کرده
منم یه لبخندی زدم و گفتم : آبجی ما هم از این کارها بلد بود درست نمیکرد
مرینت : باشه بیا بخور که دوستت پیام فرستاده بود که تا نیم ساعت میام دنبالتون
منم یه باشه ای گفتم و نشستم و صبحانمون رو خوردیم
##################
حاضر شده بودیم دوتامون هم و منتظر آدرین بودیم که پیام فرستاد جلو درم
ما هم کفشامون رو پوشیدیم و از خونه بیرون رفتم
آدرین با ماشین اومده بود دنبالمون من جلو نشستم و مرینت عقب
سلامی کردیم و راه افتادیم
جلو یه خونه شیک نگه داشت و گفت رسیدیم
ما هم پیاده شدیم و آدرین یه لبخندی زد و گفت : خوشتون اومد
من گفتم از بیرون که عالی هست بریم داخلش رو ببینیم
رفتیم جلوی در که آدرین کلید رو از جیبش در آورد و در رو باز کرد
منم با تعجب بهش نگاه میکردم
رفتیم داخل
وقتی داشتیم نگاه میکردیم خونه رو
گفتم : چنده اجارش
آدرین : خب خوبه
گفتم : خوبه که چنده
آدرین : ع.. چیز ببین اینجا خونه من هست خودت میدونی که مامان و بابای من وقتی میخواستن برن پیش داداشم آمریکا هواپیما سقوط میکنه و میمیرن و منم الان اینجا تنها زندگی میکنم و گفتم بیان اینجا نگاه کنید تا با اجازه شما اینجا زندگی کنید
نمیدونستم چه جوابی به آدرین بدم
اگه قبول میکردم هم ما یه جا زندگی میکردیم هم آدرین تنها نمیشد برای همین گفتم
باشه اگه ناراضی نیستی ما با تو میمونیم
آدرین : چه ناراضی پس برید خونه رو خوب ببینید تا فردا اسباب کشی کنید اینجا
گفتم: آدرین واقعا ممنونم ازت ممنون
آدرین : خواهش میکنم حالا گرسنتون نیست شما
###################
آخ بلاخره تموم شد وسایل اتاقم رو چیدم برم ببینم مرینا چطور پیش میره
در اتاق مرنت رو زدم وارد اتاق شدم مرنت روی تخت دراز کشیده بود با دیدن من بلند شد
گفتم : چه خوب اتاقت رو چیدی
مرینت : ممنونم تو تموم کردی
گفتم : آره تموم کردم بریم دیگه پیش آدرین
مرینت : باشه بریم
###################
《 اینجا مرینت ۲۰ سالش هست و آدرین و ماتیاس ۲۲ سالشون هست 》
چهار سال بعد
از زبون مرینت
امروز ساعت دو قراره داداشم ماتیاس بره کشور برزیل برای کار اونجا یه کار پر درآمد پیدا کرده که بره اونجا کار کنه الانم ساعت یو هست ماتیاس داره حاضر میشه بره فرودگاه ما گفتیم بیام باهات تا فرودگاه ولی قبول نمی کنه
چمدونش هم حاضر کرده و الان داره کفشاش رو میپوشه
رفتم جلو در و گفتم : داداش خداحافظ مواظب خودت باش و زنگ هم بزنی ها
ماتیاس : باشه تو هم مواظب خودت باش
ماتیاس : آدرین مرینت رو به تو میسپارم مواظب هم خودت هم مرینت باش ( به دست کی میسپره نگاه کن در ادامه میفهمید چرا این حرف رو زدم )
آدرین : باشه تو هم مواظب خودت باش
ماتیاس : خداحافظ
آدرین : خدانگهدار
ماتیاس سوار تاکسی شد و رفت فرودگاه
رفتم روی مبل نشستم و آدرین هم رفت آشپز خونه
خب تو این چهار سال من و آدرین به هم علاقه پیدا کردیم و ماتیاس از این ماجرا خبری نداره
آدرین اومد کنارم نشست و گفت : میخوای بریم امروز یه کلوپ چیزی باهم
گفتم : من تا حالا نرفتم ولی شنیدم میگن جای بدی هست میگم نریم
آدرین : من هم نرفتم ولی کلوپ ها باهم فرق میکنه بریم اگه بد بود نمیریم
گفتم : باشه
آدرین : برو یه لباست رو بپوش بریم
از سرجام بلند شدم و رفتم اتاق تا لباس بپوشم ...
###################################
پارت دو هم تموم شد امیدوارم خوشتون بیاد
و شرط هم کم میزارم
شرط : ۱۵ تا لایک و کامنت