هوس داغ❤️‍🔥2

Miss Independent Miss Independent Miss Independent · 1403/10/18 21:08 · خواندن 10 دقیقه

های دوزتان. میخواستم بگم که یه تصمیمی در مورد پارت گذاری کردم. یه پارت اینجا میدم یه پارت وب خودم. حالا شاید بگین چرا ؟ چون این داستان وسطاش داستان منحرفی اینا شروع میشه می‌خوام این کارو کنم چون نظم این وبم بهم میزنه

يه چيزي دور مچ دست چپم حلقه شد سريع به دستم نگاه کردم نذاشت آناليز کنم  که چيه دوردستم پيچيده، دستموکشيد وبا يه حرکت از جا بلندم کردو گفت:بريم خودمو کشيدم عقب زورش بهم ميچربيد ميکشيدتم امتناع ميکردم و فايده نداشت با درد گفتم:اي واي خداااا آقاي مهندس ولم کنيد اين چه کاريه؟!!آخ آخ دستم واااي خدا جون دستم درد گرفت ولم کن ..يييههه بدون تغيير در رفتارش گفت: ميريم يه فنجون قهوه ميخوريم با تموم قوام دستمو کشيدم و با صداي بلند گفتم: ولم کن ببينم اه ايستاد برگشت نگام کرد بدون هيج احساسي حالا چه بد چه خوب چشماشو کمي ريز کرد و دقيق نگام کرد و نفس زنان از تقلايي که ميکردم انگشت اشاره امو مقابلش گرفتمو گفتم :نه آقاي شوکت گفتم که من اصلا .... وسط حرفمو بااون صداي باز و تن محکم و کوبندش گفت : _چرا نه؟ _چونکه شما شريک پدر من هستيد _سن بابا تو که ندارم شريکش هستم دليل ديگه بيار _من اصلا تا حالا با پسري دوست نبودم نميخوام... _خب اين چه ربطي داره ؟نبودي حالا هستي اونم با مّنّ. _اگر بابام بفهمه منو ميکشه سرشو بالا گرفت باز از افق نگام کرد و گفت: بابات زير دست من کار ميکنه ميدوني که بدون اجازه من آب  هم نميخوره ،بدون هماهنگي با من هيچ کاري نميتونه بکنه ولي مّنّ«مغرورانه تر گفت»:نيازي به هماهنگي با بابات ندارم «با اخم و گيجي گفتم»: يعني چي؟ _يعني اينکه اگر بابات بو ببره اولين نفر به خود من ميگه بعدشم «پوزخندي زد و گفت» گيرم که بفهمه ميخواد چيکارکنه ؟ تموم دار و ندار بابات دست منه اونم بدون سند و مدرک «يه تا ابروشو بالا دادو گفت»: واسه بقا ي مال و اموالشم که شده نميتونه به مّنّ حرفي بزنه «اه اه چه منم منمي ميکنه پسره ي پولدار نکبت به چه حقي باباي منو جلوي روي من کوچيک  ميکنه فکر کرده کيه ؟تو هيچي نيستي هيچي فقط يه خر شانس که ننه باباي پولدارش براش ارث کلون گذاشتن با حرص نگاش کردم و دندونامو روي هم فشار دادم تا بهش توهيني نکنم حرفي از دهنم نپره از ميون دندوناي قفل شده ام گفتم : به هر حال من اهل دوستي با پسرا نيستم «نگاهي جاه طلبانه بهم انداخت ودر حالي که آهسته دورم ميچرخيد گفت»:   _تو خيال کردي من علاف تو يه الف بچه ميشم که بگي نه و منم برم ؟«لبه ي شالمو گرفت و لمس کرد و خيره شد تو چشمام و گفت:» _من هر چي بخوام به دست ميارم و حالا ترو ميخوام «از نگاه درنده اش ترسيدم گوشه  شال که دستش بودو رو هوا ول کرد و نزديک تر بهم شد و بو کشيدو نگاهشو بلند کرد و به چشمام خيره شد از اين نگاه دريده اش نفرت داشتم » _212-هووووم سليقه مردا رو ميدوني ققديسه خانوم  خوشم اومد سرشو عقب کشيد و و در عوض با يه حرکت شال پشمين سفيدمو از قسمت جلو تو چنگ گرفت ومن به جلو کشيد و چشم تو چشمم شد و گفت : اگر با من نباشي تموم رابطه سه ماهت با من کف دست باباته همه اس ام اسايي که برام فرستادي رو دارم نميخواي که برعکس تحريکش کنم ؛اونم عليه تو؟ تنم يخ کرد حس کردم فشارم افت کرد که پشتم اون طوري مي لرزيد با وحشت نگاهش کردم گيرم انداخته بود درست عين يه عنکبوت که حشرات ديگه رو در تارهاي نا مرئيش اسير ميکنه،اگر بابا بفهمه آبروم ميره پيشش ،اعتمادمو از دست ميدم منو ميکشه به خاطر اينکه با مهندس دوست شدم تا حالا از گل نازک تر بهم نگفته خيلي بهم ايمان دارن اگر ميفهميدن ديدشونو نسبت به خودم خراب ميکردم _من با آبروي بابام بازي نميکنم _خب بازي نکن،اگر«شالمو رها کرد و رو شونه هام مرتبشون ميکرد که کلافه يه قدم به عقب رفتم و منتظر نگاش کردم پوز خندي از کارم زد و گقت: _اگر تو با من نباشي مطمئن باش که روزاي خوبي در پيش واسه تو و بابات نيست خب به هر حال ماجرا رو جوري بايد جلوه بدم که تو مزاحمم شدي پس رو شراکتم با پدرت هم تاثير خواهد داشت و اون موقعه است که نفس حسين پناهي(پدرمو ميگفت )بي نفس ميشه ولللللللييييي عزيزم «دوباره شروع کرد به دورم چرخيدن و پشت سرم ايستاد و دهنشو نزديک گوشم کرد و گفت :»با من باشي بابات هيچي از قضيه نميفهمه به روبرو نگاه کردم ازش ميترسيدم ديگه نه راه پس داشتم نه پيش دومرتبه اروم تو گوشم گفت :مي خواي تصميم بگيري اينم در نظر بگير عزيزم که خوشي خونواده ي پناهي در دست توا ِميدوني چرا؟ چون من ترو ميخوام واگر تو پسم بزني مجبورم حرصموسر سرمايه اتون توي شرکتم خالي کنم تموم داراي پنجاه و خرده اي ساله ي  بابات تو شرکت من خوابيده ميدوني که؟ با وحشت برگشتم نگاش کردم چرا انقدر پس فطرته؟چطور انقدر راحت از مال خوري حرف ميزنه؟داره تهديدم ميکنه ؟يه قدم به عقب رفتم و گفتم : _تهديدم ميکنيد؟ شونه بالا انداخت وگفت: تو اسمشو ميذاري تهديد؟من اسمشو ميذارم راهنمايي براي اينکه تصميم درستو بگيري بهش نگاهمو دوختم دل چرکين بودم و پر از حرص و ترس دل آشوبه اي داشتم که خدا ميدونست چقدر وسعت داشت تموم دار و ندارمون تو دستاش بود اونم بي مدرکو سند؛ اسمش اين بود که بابا شريک يک چهارم شرکته ولي ما هيچ وقت هيچ سندي رو نديديم نميدونستيم قضيه اين اعتماد بابا چيه ولي همين که سود سرمايه اش ماه به ماه به حسابش ميومد و مدير اجرائي بود انگار براش کافي بود هميشه يه دل شوره بزرگ نسبت به اين کوتاهي بابا داشتيم ولي هيچ وقت فکر نميکردم حماقت من باعث بهم خوردن اين شراکت و دستمون تو حنا موندن بشه اصلا نيازي به فکر نيست ارمين زده بود به هدف بي رد خور نقشه ميکشيد؛ بابا گفته بود که با وجود سن کمش ولي تجارت اونو يه گرگ کرده که يه تنه صد نفررو حريفه حالا دارم با تک تک سلول هاي بدنم اين حرف بابا رو درک ميکنم  اون يه گرگه يه گرگ چشم آبي . چيکار بايد بکنم اي کاش مامان يا نگين اين جا بودن هيچ وقت عرضه نداشتم خودم به تنهايي تصميم بگيرم هميشه مامان يا نگين برام تصميم ميگرفتن ،تصميم کبري ي من براي زندگي انتخاب لباسم بود نه اين تصميمي که هم رو آينده خودم تاثير ميذاره هم رو آينده هفت نسل بعد از خودم... بايد چيکار کنم؟ تصميم درست چيه؟ با يد بيشتر فکر کنم ناگهوني گفتم: _به من وقت ..... _نع «اومد جلو تو صورتم چشم گردوند و» گفت: همين الان بغض کردم خيلي ازش ميترسم داره مجبورم ميکنه نه اينکه انتخاب کنم چرچيل آره درست عين چرچيل موذيه ... نفس نفس قبول کن آرمين يه دختر بازه نترس قانون هاي تو خسته اش ميکنه و وقتي به مراد دلش نرسه ولت ميکنه اينطوري هم حرف  اونو گوش دادي هم از خونواده حمايت کردي... آرنجمو گرفت و کشيد به طرف خودش تقلا کردم ولي باعث شد اون يکي آرنجمم ميون چنگش بگيره و منو به جلو تر بکشونه کف دستامو رو قفسه سينه اش گذاشتم و خواستم هولش بدم ولي زورم نميرسيد حتي يه اينچم تکون نميخورد لبخندي پيروز مندانه زد و گفت:بيشتر بيشتر تقلاکن اينطور جذاب تر ميشي بي مهاباد زدم زير گريه و با التماس گفتم: ولم کن تروخدا من به دردت نمي خورم من املم هيچي بلد نيستم اهل هيچي نيستم حوصله اتو سر ميبرم ،کلافه ات ميکنم خودم ميگردم يه دختر اهلش برات پيدا ميکنم فتو کپي خودم با لحني آميخته از حرص و شعف گفت: _من اصلو ميخوام نه کپي انقدر هم از خود گذشتگي نکن بعدشم «لبخندي پهن لبش کردو خواهانه نگاه توي صورتم گردوند و باز زوم کرد رو لبام از ميترسيدم وقتي اين کارو ميکرد و،آروم با صداي خفه گفت:» _خودم بهت ياد ميدم عزيزم غصه نخور  حس خطرم انقدر زياد بود که قدرتمو زياد کنه با تمو قدر هولش دادم و جيغ کشيدم ولي...عين کوه مي بود لامصب چرا قدرت من در برابرش ضعيفم؟ ...نا اميد با ترس و گريه نگاش کردم و گفتم :خواهش ميکنم ...آقاي شوکت...«يهو رهام کرد از حرکتش جا خوردم جدي شد باز و سرشو بالا گرفت و پر جذبه با اون صداي باز و کمي بم که وقتي محکم حرف ميزد ته قلب آدم از صداش ميلرزيد گفت:» _نميخواي به من پا بدي نه؟ با همون گريه و نفس زنان از ترس و تقلا نگاش کردم و گفت : _خيله خب«گوشيشو در آورد و شماره اي رو گرفت با تعجب نگاش کردم و جدي تر نگام کرد و گفت:» _جناب پناهي...سلام ... شوکه نگاش کردم مغزم از کارش سوت کشيد لال شده بودم انقدر شوکه بودم که نفس کشيدن هم يادم رفته بود ولي در عوضش تپش قلبم انقدر بالا رفته بود انقدر بالا که انگار قلبم تو سرم ميزد انگار تو تنم برف ريخته بودن ولي از درون از کاري که داشت ميکرد ميسوختم ... باخشم و جديت گفت : آقاي محترم اين چه وضعش؟ اصلا خبر دار... اين صداي من بود؟!!!که با هول وولا و التماس گفتم: _باشه باشه هر چي تو بگي اون همه خشم تبديل شد به يه لبخند پيروز مندانه ؛بدون اينکه تلفن و قطع کنه گوشي رو آورد پايين به دستش خيره شدم همون طور هنگ کرده نگاش ميکردم و با همون قيافه که فرياد ميزد :«من استاد شيطانم»نگاهي بهم کرد وگفت: _دفعه ي ديگه واقعا زنگ ميزنم خواستم حالو روزتو يه بار تجربه کني که رو حرف من «نه » نياري با حرص و نفرت نگاش کردم و با شيطنت و هيجان سرشو تکون داد و گفت: _چي ؟چي ميخواي بگي؟ _با حرص و دندون قروچه گفتم : پس فطرت (اين يعني نهايت شجاعتم) با شيطنت اخمي کرد و گفت : بي ادبي ممنوع _تو از قدرتت سوء استفاده ميکني يه کم تصنعي فکر کرد و سري بازاويه ي کم به طرفين تکون داد و گفت: _اوووم ،خب آره چيز شاقي کشف نکردي _به چي ميخواي برسي؟«اشکامو با حرص پس زدم وادامه دادم:»چرا برات مهمه که من با هات دوست بشم؟ اومد نزديک انقدر نزديک که فقط 2-3 سانتي با صورتم فاصله داشت نفساش به صورتم ميخوردبوي ادکلنش تا توي مغزم فرو رفت قلبم به تپش افتاده بود تو چشمام نگاه کرد برق شيطنت گذر کردو لبامو حريصانه نگاه کرد هر آن ممکن بود ببوستم!! اونم آرمين تو مخيله کي ميگنجيد که تو مغز من بگنجه؟ از ترس داشتم قالب تهي ميکردم ... لبخندي از اون ذات خرابش روي لبش نشست ... خوب که ترسودتم سرشو کنار گوشم اورد و گفت : چون ازت خوشم اومده به عقب رفتم و با تعجب گفتم : بعد سه سال يهويي خوشت اومده؟!!! سرمو به زير انداختم آهسته گفتم : _با من نميتونيد به اهدافي که در سر داريد برسيد فاصله رو پر کرد و اومد جلو با لبخندي از شيطنت گفت: _چه اهدافي «تو قرنيه چشمام از چپ به راست و از راست به چپ مانور تند رو ميرفت»هوووم؟ _همون هدفي که پشت اين قيافه غايم کرديد با هيجان بيشتر و شيطنت پررنگ تر آروم تر گفت:متوجه نشدم ،چه هدفي عزيزم؟«قلبم فرو ريخت لعنتي چرا لحنت اينطوريه ؟ اه خاک بر سرم کنن چرا بلد نيستم من از پا بندازمش... تلخي ادکلنشو ته گلوم حس ميکردم نگاهش با گناه داشتم حس ميکردم ،عذابم ميداد به عقب رفتم و گفتم :من  بايد برگردم عادي نگام کردو گفت":ميرسونمت _نه ممنون خودم ميرم تر جيح ميدم با تاکسي برم _گفتم : ميرسونمت «از لحن محکمش جا خوردم و با تعجب نگاش کردم وگفت» _عادت کن که رو حرف من حرف نزني چون منو طوفاني ميکني خدايا ،خدايا غلط کردم ترو قران منو از شر اين ديوان جاني نجات بده...