بادیگارد زورگو 🧛🏻♀️
part 5
بادیگارد زورگو 📼🖤➜
•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•
ابروهام رو به نشونه ی " نه " بالا بردم که اینبار اون اخماش رو توی هم کشید و گفت:
_ نمیتونی؟! مگه میشه؟ همین الان گفتی آب که!! وقتی یک کلمه بتونی باقی کلمات هم میتونی بگی پس تلاش کن باشه؟
زبونم رو روی لبهای خشکم کشیدم و آروم گفتم:
_ سرم داره میترکه
_ آفرین دیدی تونستی حرف بزنی
با حرص چشمام رو روی هم فشار دادم وباکلمات نامفهوم گفتم:
_محض رضای خدایه ذره آب بهم بدید گلوم خشکه!
_متوجه نشدم چی گفتی اما فکرمیکنم کلمه ی آب کافی بود..
باورکن امکانش نیست الان آب بخوری اما قول میدم زود مشکلت رو حل کنم باشه؟
حالا به حرفم توجه کن و سعی کن حرف بزنی
آب نداشته ی گلومو قورت دادم و به سختی گفتم:
_ سخته
_ میدونم سخته.. درک میکنم.. عجله هم نداریم.. اما تلاش کن و باصبوری به سوالام جواب بده تا برم واست آب بیارم.
منتظر نگاهش کردم که به صورت خودش اشاره کرد و گفت:
_ من رو واضح میبینی الان؟
سرم رو به نشونه ی بله تکون دادم که گفت:
_ اینطوری قبول نیست! بله یا خیر
_ بله!
_ من خوشگلم؟
باسوالش شوکه شدم وبی اراده لب هام به خنده کش اومد ولبخند ریزی روی لبم نقش بست..
ولی انگار همچنین ریز هم نبود چون متوجه لبخندم شد و خندید..
_خب اون سوال انحرافی بود میریم سراغ سوال بعدی
•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•
1303 کاراکتر
برای پارت بعد 15لایک 10کامنت