💜به طرز عاشقانه ای ازت متنفرم💜 🄿🄰🅁🅃:7
اومدم با پارت جدید 🌟🔥 ی کامنت مونده بود😐ولی اشکال نداره 😇🔥 بیا ادامه 🥺❤️👈
اومدم با پارت جدید 🌟🔥
لایک و کامنت فراموش نشه ♥️💬
بیا پایین 🦋👇
__________________________________________________
از خونه خارج شدم لوکا با ماشین جلوی خونه ایستاده بود
سوار ماشین شدم و سلامی زیر لب زمزمه کردم
با ماشین به ی کافی شاپ رفتیم
لوکا صندلی رو برام عقب کشید نشستم روی صندلی لوکا هم مقابلم نشست
_ خب بگو چرا گفتی بیایم بیرون
_حوصلم سر رفته بود
_ادرین اذیتت نمیکنه
_چرا باید اینکارو بکنه
لوکا دو کاپوچینو سفارش داد داشتیم میگفتیم و میخندیدیم
که لوکا پیشنهاد داد بریم ی جای دیگه
مجددا سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم بین راه سوالی برام پیش اومد
رو به لوکا لب زدم
_ لوکا توکه میدونی من ازدواج کردم چرا...
_ عشق که اینجور چیزا سرش نمیشه
_واقعا دوسم داری
_تو شک داری؟
_نه فقط برام سوال بود
رسیدیم لوکا ماشین رو نگه داشت
از ماشین پیاده شدیم رو به روی خونشون بودیم
رو به لوکا لب زدم
_ببینم خبریه
_ تولد جولیکا نکنه یادت رفته
دستمو گذاشتم روی صورتم و لب زدم
_اره یادم رفت من براش کادو نگرفتم
کنار استین لوکا رو گرفتم
_ بیا بریم براش کادو بگیرم
دستمو گرفت و ی جعبه کوچولو بهم داد و لب زد
_اینو بده بهش
_ ممنون توش چی هست
_بیا بریم داخل خودت میفهمی
سری تکون دادم و پشت سرش داخل خونه شدم
کل دوستام اونجا بودن هم کلاسی های دبیرستان و...
(بعد جشن)
از خونه خارج شدم نفس عمیقی کشیدم
که صدای لوکا رو پشت سرم شنیدم
_ میخوای برسونمت
برگشتم سمتش و لب زدم
_ نه ممنون خودم میرم
لوکا میخواست چیزی بگه که صدای ادرین رو شنیدم
_ خوش گذشت
با ترس برگشتم سمتش عصبانی بود خیلی عصبانی
بهم نزدیک شد دستمو گرفت و منو نشوند توی ماشین
و سرعتشو زیاد کرد
توی راه سرمو پایین انداخته بودم که لب زد
_ تو با اون پسر چه نسبتی داری؟
_هیچی اون..
_ ساکت باش دیدم چطور باهاش حرف میزدی
سرمو پایین انداختم و چیزی نگفتم که رسیدیم خونه
درو باز کرد و وارد خونه شدیم
کنار دیوار تکیه دادم حتی لباس هام رو عوض نکرده بودم
ادرین داخل رفت و بعد چند دقیقه با لباس جدید اومد
بیرون
و روی مبل نشست و لب زد
_خب بگو ببینم برای چی با لوکا رفتی بیرون چه نسبتی باهاش داری
_ لوکا دوستمه حوصلم سررفته بود باهاش رفتم بیرون
(با لحن تند بخونید)
_تو میدونی از لوکا خوشم نمیاد؟
_اره میدونم
_پس چرا باهاش رفتی بیرون
_بخاطر تولد جولیکا
از روی مبل بلند شد و مقابلم وایساد
_باهاش رابطه نداری؟
سرمو بالا آوردم و با تعجب نگاش کردم
_ چرا باید اینکارو بکنم مگه دیوونم
_ثابت کن
_میخوای ثابت کنم که رابطه ای درکار نیست؟
_اره
پوزخندی زدم و لب زدم
_چطوز با آزمایش؟
ی قدم اومد نزدیکم و لب زد
_همینجا
_چی همینجا منظورت چیه ؟؟
محکم دستمو گرفت و ادامه داد
_میخوام ببینم دخترونگیتو ازت گرفته یا نه
با ترس نگاش کردم چقدر در مقابل اون ضعیف بودم
چقدر مغرور بود
دستمو کشیدم که باعث شد اونم بهم نزدیک بشه
و کنار دیوار گیرم بندازه
__________________________________________________
۳۸۲۴ کاراکتر ✓
پارت بعد: منحرفی
شرط
۳۰❤️__✓__۳۵💬
بابای بیبی 💕💕