لواشک حاجی😁🍒 ۱۱۷ تااا ۱۲۰
بازم شرط رو نرسوندید ولی چون طلا شدم ۳ تا پارت هدیه گذاشتم 😊
پارت118
لواشک حاجی😋📿
مثل میرقضب گفت :
+ کجایی!
نمیدونم چرا یهویی استرس گرفتم و به دروغ گفتم:
_ خونه ام چطور؟؟
+ طاها که میگفت بیرونی!
نگاهی به خاله انداختم که زیر گفت خاک تو سری بهم گفت ، لبمو گاز گرفتم و به دروغ گفتم:
_ آها اون موقه خونه بودم ، الان رسیدیم خونه . چطور چیزی شده؟؟
+ کجا بودی؟؟
وای خدا اینجام از دستش آسایش ندارم ، مثل داروقه باید همه چیو بهش توضیح بدم همش
کلافه لب زدم:
_ با خاله رفته بودیم شام
+ باشه ، فردا صبح زود بیا خونه ، حاج قربان زنگ زده بود الان بهم برای فردا اجازه گرفت برای نامزدی
چشمامو گرد کردم و با استرس گفتم:
_ وای چی؟؟ فردا؟؟ ولی منکه هیچ کاری نکردم لباسم ندارم حتی
+ یه چادر سفید میخوای که اونم مادرت داره ، لباس خاصی نیاز نیست بپوشی
هه راست میگه یادم نبود اینجا زندان اوینه ، هرچی که دیگران میگن باید همون بشه
_ باشه صبح میام خونه
پارت119
لواشک حاجی😋📿
_ باشه صبح میام خونه
+ زود بیا شب بخیر
گوشی رو با حرص قط کردم و سرمو روی شیشه ماشین گزاشتم ، منو این همه خوشبختی محاله
فک کنم تنها عروسی بودم که یک روز مونده بود مراسمش ولی هیچ گ.هی نخورده بود
دندونامو از شدت فشار روی هم فشارمیدادم و تو دلم به جدو آبادم فحش آبدار میدادم
ولی بابام کور خونده بود ، عمرا اگه چادر بزارم سر مراسم! اگه فردا چادر بزارم تا اخر عمرم مجبورم همون فرمی زندگی کنم
باید فردا بش نشون بدم کت تن کیههه! آررره!
یه رب بعد به خونه رسیدیم که که از خاله خدافظی کردمو به سمت اتاقم رفتم
لباسامو در آوردم و توی تخت ولو شدم ، بعد از نیم ساعت این پهلو اون پهلو شدن بالاخره خوابم برد....
صبح با تکونای دست یکی رو شونه از خواب بیدار شدم که زیر لب نالیدم:
_ وای خاله نکن خوابم نیاد
صدای مردونه ای زیر گوشم گفت:
+ خاله کیه؟ پاشو پاشو خرس تنبل
چشمامو باز کردم که با دیدن کیا سرجام سیخ شدم ؛ کمی چشمامو مالیدم و گفتم:
_ تو اینجا چیکارمیکنی کیا
+ بدبخت مثلا نامزدیته!
#پارت120
لواشک حاجی😋📿
+ بدبخت مثلا نامزدیته!
خمیازه ای کشیدم و گفتم:
_ ماشالله خاله ، با بی بی سی در ارتباطه؟؟ چقد زود خبر داد به همه
یکی زد تو سرم و گفت:
_ خنگول بیاد زود آماده شو! چنین کیسی حیفه از دست بره! مگه خدا مغز چند نفرو میده خر گاز بگیره تا بیان تورو بگیرن
ویشگونی از بازوش گرفتم و گفتم:
_ خفه بمیر کیا ! از خداشم باشه مردک کاکل به سر
دستاشو برد بالا و گفت :
+ اوکی من تسلیمم ، فقط بنده ماموریت دارم شمارو صحیح و سالم برسونم خونتون سرورم
از تخت پایین اومدم و به سمت در رفتم و گفتم:
_ بمون برم دسشویی بیام
+ فقط سریع تر ، بابات دوبار زنگ زده به ننم داره پوستشو میکنه
_ وای این مرتیکه هم ول کن نیس همش قفلی میزنه، اصن ازدواج کنم از دستش راحت شم بخدا
بدون اینکه منتظر جوابش بمونم از اتاق خارج شدمو به سمت دسشویی رفتم
بعد از انجام عملیات لازم ، دستو صورتمو شستم و با حوله خشک کردم
صدای قارو قور شکمم که در اومد دستمو روش گزاشتم و به سمت آشپزخونه رفتم
خب اینم از پارتا😁
شرط برا پارت بعدی که خیلیییییییییییییی حساسه 🤫
بااحترام ☺️
۵۰ تا کام 😇
۳۸ تا لایک ☺️
لایکا رو هم کم کردم که برسونین 🙃
باییی🙂