مرد مغرورم ۱۸

꧁l𝓪∂𝔶 ℤ꧂ ꧁l𝓪∂𝔶 ℤ꧂ ꧁l𝓪∂𝔶 ℤ꧂ · 1403/06/16 13:20 · خواندن 6 دقیقه

خب خببببب بعد مدت ها با پارت جدید اومدمم

ببخشید سرم شلوغ بود نتونستم پارت بدم

اینبار زودتر به شرط برسونید🥰

پارت بعدی پارت داغیه😈

بعد رفتم اتاقم و دنبال یه لباس مناسب برای رستوران انتخاب کنم...

یه لباس سفید و دامن چهارخونه مشکی و یه کت قرمز  انتخاب کردم  از اونجایی که از آرایش خوشش نمیاد یه برق لب زدم و خط چشم ریز کشیدم

عکس لباسش👇

[حالا شما با موهای باز و بدون ماسک تصور کنین😅🤣]

لباسمو هنوز نپوشیده بودم...که صدای باز سدن در اتاقش اومد اومدم بیرون دیدم لباس پوشیده و داره دفتر و مدارکش رو با خودش میبره پرسیدم:

مرینت:کجا میری؟!

ادرین:یه جلسه مهم پیش اومده زود برمیگردم شب بریم شام😊

مرینت:باشه🙂

حالا که کار دیگه ای نداشتم گوشیمو برداشتم و مشغول گشت و گذار تو اینترنت شدم😃....چقدر زمان زود گذشت الان ساعت ۷ و نیم بود...و هنوز نیومده بود از پله ها اومدم پایین و نشستم فیلم موردعلاقمو دیدم ....ساعت نزدیک ۹ بود...آخه جلسه انقدر طولانی نمیشه کم کم نگران شدم..

بل تو آشپزخونه بود رفتم ازش بپرسم شاد اون بدونه

مرینت:بل!🙁

بل:بله ؟😮

مرینت:میدونی ادرین تا الان کجا رفته آخه جلسه انقدر طول نمی‌کشه 🙁

بل:میخواین بهش زنگ بزنین؟!

مرینت:اوهوم...🫤

با گوشیم بهش زنگ زدم اما جواب نمی‌داد.....تقریبا تو اون نیم ساعت ۵ بار بهش زنگ زده بودم‌‌.. یعنی کجا میتونه باشه اها!شاید نینو بدونه سریع سمت تلفن خونه رفتم و با اون زنگ زدم به نینو 

مرینت:الو...

نینو:سلام مرینت چطوری؟چیزی شده؟😦

مرینت:آدرین پیش شماست🙁

نینو:چیز اره..یعنی نه😖

مرینت:مطمئنی؟🤨

نینو:آره...چطور؟😄

مرینت:آخه از ساعت ۵ رفته و تا الان نیومده جلسه اش هم انقدر طول نمی‌کشه خیلی نگرانشم 🙁

نینو:نمیدونم چطور بهت بگم که حالت بد نشه و ناراحت نشی ولی...

مرینت:ولی چی چیشده؟😰

نینو:آدرین با یه کامیون شیر تصادف کرده😔

مرینت:ها..ها؟! 

یهو افتادم زمین یعنی چی...یعنی مرده؟!

نینو:نگران نباش بیمارستانه حالش خوبه

مرینت:...دروغ میگی...

نینو:الان منو و الیا می‌آییم پیشت صبر کن

______________________________

بل:خانوم...چیشده ..خانوم؟!خانوم؟!

چند دقیقه بعد نینو الیا اومدن و ماجرا رو کامل گفتن...

نینو:راستش ادرین داشت از جلسه برمی‌گشت  که یه کامیون شیر با سرعت زیاد بهش بر خورد ولی قول میدم حالش خوبه

مرینت:دروغ میگین ...

الیا:حاضریم قسم بخوریم حالش خوبه تو بمون خونه ما زود برمیگردیم

مرینت:نه منم باهاتون میام!

نینو:مرینت نیا لطفا!

مرینت:اگه اینجا بمونم و ازش خبر نداشته باشم دق میکنم منم میام...نمیتونستم اشکای خودمو کنترل کنم همینطور از صورتم سرازیر میشدن با سرعت رفتم یه پالتو و شلوار پوشیدم و اومدم پایین  

سریع سوار ماشین شدیم و به سمت بیمارستان رفتیم..

الیا:مرینت گریه نکن!قول میدم حالش خوب میشه

مرینت:اگه خوب نشه چی....همه ی کسایی که دوسشون داشتم ترکم کردن اینبار چی..اینبار بازم میخوان ترکم کنن؟!

الیا که سکوت کرده بود و جوابی نداشت...نینو هم رانندگی میکرد..که بالاخره رسیدیم 

مرینت:آدرین.. ادرین کدوم اتاقه؟!

نینو:تو اتاق عمل..

مرینت:وای..😔

نینو:الیا پیشش باش الان میام 

اگه...اگه اینبار از دستش بدم چی..خدایا اصلا منو بزنه منو تیکه تیکه کنه فقط آسیبی نبینه ...حاضر بودم. من به جاش بمیرم من بجاش آسیب ببینم یه همچین حسی از درونم بیرون میومد انقدر نگرانشم که نگو و نپرس! تو حال و هوای خودم بودم که نینو با کیک و آبمیوه اومد 

الیا:بخور تا نمردی.. رنگ و رو برات نمونده دختر

مرینت:نه نمیخوام..

یهو یاد اون ماجرای آزمایشگاه افتادم...که چطور نگرانم بود یعنی بازم میتونم ببینمش؟

نینو: دوست داری ادرین تورو اینطوری ببینه؟

مرینت:ناچار...مجبور به خوردن شدم که دکتر اومد

نینو:حالش چطوره.

دکتر:حالش خوبه ولی باید تا فردا صبر کنید..

مرینت:تا فردا نمیتونیم ببینیمش؟

دکتر:نه متاسفانه

الیا:برو خونه استراحت کن ما اینجا منتظریم به هوش اومد بهت خبر میدیم..

مرینت:وقتی مریض شده بودم تمام روز کنارم بود...انصاف نیست تو این حال تنهاش بزارم پس میمونم..

نینو:آخه کجا میخوای بخوابی!

مرینت:چیزی نیست بیدار میمونم...

__________

《صبح》

مرینت:

بیدار شدم....روی صندلی همون طور نشسته خوابم برد که  متوجه شدم صبح شده سریع بلند شدم و دنبال الیا و نینو گشتم که دیدم دارن با دکتر حرف میزنن مثل اینکه فقط  ینفر میتونه ببینتش...

سریع رفتم گفتم چیشده

الیا:صبح بخیر

مرینت:مرسی...

دکتر:کدوم یکیتون میخواد بره تو اتاق.

مرینت:اگه بشه من

دکتر:نسبتتون باهاش چیه؟

مرینت:همسرشم

دکتر :بفرمایین داخل

رفتم داخل هنوز به هوش نیومده  بود 

رفتم نشستم رو صندلی و دیتشو گرفتم و سرمو گذاشتم رو دستش اشکام سرازیر میشد...

که متوجه شدم دستمو گرفته سرمو بالا اوردم و با چهره خندان دیدمش خواب بود یا واقعیت؟

ماسک اکسیژنش رو در آورد دستشو گذاشت رو صورتمو اشکامو پاک کرد 

مرینت:نمیدونی چقدر نگرانت بودم فکر کردم مردی  و پریدم بغلش

ادرین:من به این راحتی نمیگیرم دختر جون

مرینت:خوشحالم که سالمی 

ادرین:دیگه حق نداری به خاطر   من گریه کنی !قول بده

مرینت:یه لبخندی زدم و گفتم قول میدم

که نینو اومد

سریع ازش جدا شدم!

نینو:به به آقا آدرین چطوری؟

ادرین :مرسی

نینو:قراره یه سری خبرنگار شرکت جانسون بیان برای گزارش نویسی خودتو آماده کن.

ادرین:به همین زودی؟هنوز یک روز نشده اونوقت..

نینو:دیگه مشهور بودنم داستان داره یه نیم ساعت دیگه میان 

[مرینت تو دلش] میشه گفت یه کلمه از حرفاشون هم نمیفهمیدم ولی فقط گوش دادم

ادرین:مرینت صبحانه خوردی؟

مرینت: اوم..نه

ادرین : خب پس برو با نینو صبحانه بخور نمیخوام جلو خبرنگارا اینجا باشی میدونیدکه شایعات درست میکنن پس اینورا نباش

مرینت: نمیدونم چرا و منظورش چی بود ولی تایید کردم و با نینو و الیا رفتیم صبحانه خوردیم...برگشتنی دیدم کلی خبرنگار زن دارن وارد اتاق میشن.. جالبه یدونه مرد هم توشون نبود!

نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم  خواستم ببینم چه خبره 

نینو:مرینت نمیای خونه؟

مرینت:نه میمونم

نینو:پس من الیا رو برسونم سرکارش  بیام

مرینت:باشه خدافظ الیا

الیا:خدافظیواشکی رفتم پشت پنجره که 

یه دختر نسبتا زیبا داره بغلش میکنه و همو بوسیدن...

من حق دست زدن بهش نداشتم اونوقت..این دختره بغض گلومو چنگ میزد...اصلا  نگرانی‌ من براش مهم بود؟ نمیدونستم چطور این ماجرا رو قبول کنم سریع کیفمو برداشتم و با سرعت از اونجا رفتم....

 

کاتتتتتت بمونین تو خمارییی من لذت ببرم هاها ها 😈🤣

این پارت هم تموم شد

پارت بعد منحرفیه😈

شرایط پارت بعد:۵۵ لایک و ۵۰ کامنت[با کامنتای خودم]

ببخشید دیر پارت دادم سعی میکنم پارت بعد رو زود بدم❤️