ماجراهای خردلی💛🙃 و یه سوال

🫐𝒩𝒶𝒻𝒶𝓈 🫐𝒩𝒶𝒻𝒶𝓈 🫐𝒩𝒶𝒻𝒶𝓈 · 1403/06/10 11:47 · خواندن 4 دقیقه

ادامه پلیززززز نفسام

پارت۳

هعییییی بیخیال این فکرا 

با احتیاط از جام بلند شدم و رفتم تو اتاق تا لبلسامو عوض کنم 

لباسای بیرونمو با یه تونیک لیمویی گشاد که مناسب زنای حامله بود و ساپرت مشکی عوض کردمو موهامو گوجه ای بالای سرم جمع کردم 

رفتم تا یه سری به دخترا و آرش بزنم 

تقه ای به در زدم و درو باز کردم 

_سلامممم چیکار میکنین کوچولو ها؟

آرش تخس اخمی کرد :

+عههه ناز من کجام بچس؟

تک خنده ای کردم 

_نه آقا کی با شما بود شما مرد خونه ای 

لبخند  گله گشاد و دندون نمایی زد

که اینبار نبات و نفس نق زدن 

+عه مامانی ینی منو نپس کوشولیم؟

(عه مامانی یعنی منو نفس کوچولویم؟)

خنده ای به شیرین زبونی نبات زدم 

_نه فچنم خودمو میگفتم 

+عه خب عب نداله لاست میگی

(عه خب عیب نداره راست میگی)

_عه عه عه شیطونو نگا ، من کوچولو ام؟

خندید که چاله گونه های قشنگ و بزرگش معلوم شد 

کشیدمش تو بغلم و شروع کردم به قلقلک دادنش که قهقه اش رف هوا

غش غش میخندید و سعی میکرد خودشو نجات بده 

+قاواقواقوا تیرکسسور آرش داره میاد بخورتتون

و خودشو پرت کرد تو بغلم 

محکم به خودم فشردمشون که دیدم حسود خانم دست به سینه و طلبکار داره نگامون میکنه

_جونم اخمو کوچولو

+مسی ن هودایی مسی بدو من بغ بغ میچونین؟؟

(مرسی ن خدایی مرسی بدون من بغل بغل میکنین؟؟)

_فدونق حسود مننننن

و اونم بغل کردم 

یکم که با بچه ها بازی کردم رفتم تا ناهار درست کنم 

_امممممم حالا چی بپزم؟

فهمیدممممم میرم از ارس(نویسنده: همون ارسلان که خانممم ناززز ارس صداش میکنه ، ایشششش😑ناز:گمشو بابا به تو چه؟؟ نه به تو چه ؟

شوهر خودمه شوهررررر خودمههههه دوسسسس دارممممم

نویسنده:مرده شور خودتو شوهررررت رو ببرن ) میپرسم

با ذوق و همون پیشبند دور کمرم رفتم پایین توی اتاق کارش ولی همین که پشت در رسیدم فهمیدم داره با تلفن حرف میزنه

_من نمی خوام زندگیم سر هیچ و پوچ و  این گذشته ی کوفتی خراب شه

+......

یهو جوری عربده زد که از ترس شیش متر پریدم هوا

_اون دهن کثیفتو ببند لا*ش*یه بی ناموس فک کردی همه مثل خودت حروم لقمه و بی غیرتن من نازو دوس دارم تو هم هیچ گوهی نمی تونی بخوری عوضی 

عزت زیاد

 

خواست قطع کنه که انگار کسی که اونور خط بود یه چیزی گف که ارسلان ترسید اینو از لحنش که یه دفعه از تحاجمی به التماس گونه تغییر کرد خوب میشد فهمید

_نه دادش نه خواهش میکنم داداش اینکارو نکن میدونم قرارمون یه چیز دیگه بود ولی همه چی عوض شد یهو من....

انگار اون ادم گوشی رو قطع کرد چون ارس دیگه چیزی نگف و فقط بعدش صدای عربده اش توی خونه پیچید 

آروم و گیج ومبهوت به در تکیه دادم 

نمی فهمم اصن نمی فهممم

 چیشده؟ناز؟؟؟منظورش من بودم؟اونیکی داشت باهاش بحث میکرد کی بود؟؟؟

وای نکنه حافظ بوده باشه؟؟؟نه بابا بهش میگف داداش اونکه سایه ی حافظو با ار پی جی میزنه 

نکنه داداشش باشه؟؟؟؟نه فک نکنم 

چون تا اونجایی که من میدونم ارسلان تک فرزنده و مامان و باباشم ۱۰ سال پیش توی تصادف مردن 

فک کنم از رفیقاش باشه اره اره قطعا همینطوره ولی آخه اینا چه ربطی به من داشت؟

زنگیش نابود شه؟

اون بی غیرت و بی ناموسه؟

چیکار نباید بکنه؟

نمی فهمم یعنی چی چیشده چه اتفاقی قراره بیوفته مگه؟؟

 

ولی ای کاش ، ای کاش اونروز میفهمیدم چیشده قضیه چی بود و اینکه همه چی بازی بوده بازی که من یه مهره بودم توش یه مهره که بازیش دادن و و همه ی اینا فقط یه سناریوی از قبل چیده شده بود و من زندگیمو سر این داغون کردم

حافظ ، نفس ، نبات و خودم

 

خب اینم از پارت ۳ 

بچه ها حمایت از رمان ماجرا های خردلی خیلی کمه و شاید اگه از این پارتم خوب حمایت نشه دیگه ادامه اش ندم و به جاش یه رمان آدریتیه مافیایی بنویسم 

اگه دوست دارین رمان جدید آدریتی مافیایی بنویسم و ماجراهای خردلی رو ادامه ندم یا برعکس ماجرا های خردلی رو بنویسم و مافیایی رو شروع نکنم توی کامنتا بهم بگین 

مرسی

خدافظ♡