تصورات واقعی P17
بپر ادامه که با یه پارته خعلییییی جذاب اومدم 🤩 لایک و کامنت فراموش نشه ❤️
چشمام آروم آروم سنگین میشه و خوابم میبره .
با تکونای زیاده ماشین بیدار میشم . انقدر توی یه حالت خوابیدم کله بدنم خشک شده . چشمام رو باز میکنم . من چرا دارم صندلی ماشین می بینم.......................
صدای جیغ و آژیر آمبولانس توی گوشم پیچیده . نمی تونم دست و پاهام رو تکون بدم . کاملا خشک شدم . همه جام درد میکنه . حس میکنم یکی بغلم میکنه و منو روی یه تخت میزاره . حدس میزنم برانکارد باشه . ولی آخه چه اتفاقی افتاده ؟؟؟ همه جا سیاه میشه..........دوباره..........
چشمام رو به سختی باز میکنم . تنها چیزی که می تونم ببینم یه سقف سفیده . احساس میکنم یکی کنارم نشسته . نمی تونم صحبت کنم ، نمی تونم گردنم رو تکون بدم . همه این ها به انرژی نیاز داره و من کاملا بدون انرژی و کوفته ام . یکی دستم رو محکم فشار میده . دستشو جلوی چشم هام تکون میده . دستاش رو تار میبینم . خیلی خیلی تار .
پرستار : بلاخره بیدار شدی ؟؟؟
تنها صدایی که می شنوم همینه . ولی نمی تونم بهش بفهمونم . تمام انرژیم رو جمع میکنم و انگشتم رو یکم تکون میدم . پرستار صورتش رو جلوم میاره و بهم لبخند میزنه .
پ : خیلی خوشحالم که بیدار شدی . گوشیت صفحه اش یکمی شکسته ولی چون توی کیفت بوده و توی بغلت سالمه . قفل گوشیت چیه ؟؟ میتونی بهم بگی تا به یکی از مخاطبین گوشیت زنگ بزنم ؟؟؟
با انگشتام اعداد رو نشون میدم . حتی دستم هم درد میکنه .
پ : برات اسم مخاطبین رو میخونم . به هر کدوم که میخواستی زنگ بزنم دستم رو یکم فشار بده . باشه ؟؟؟
دونه دونه اسم هارو میخونه . به متین که میرسه دستش رو یکم فشار میدم .
پ : به متین زنگ بزنم ؟؟
چشمام رو روی هم به نشونه ی آره نشون میدم .
پ : الو ؟؟ آقای متین ؟؟ ببخشید از بیمارستانه............
و دیگه صداش رو نمی شنوم . دیگه اصلا انرژی ندارم . چشمام رو می بندم و دوباره خوابم میبره .
از زبان متین :
گوشیم داره زنگ میخوره . وای خیلی خستم تازه خوابم برده بود .
پ : الو ؟؟ آقای متین ؟؟ ببخشید از بیمارستانه لاله های سرخ در شهره.... زنگ می زنیم . یه خانواده ی چهار نفره تصادف کردند . خانواده ی..... . دختره بزرگ شون گفت به شما زنگ بزنم . حالشون خیلی بده . لطفا هرچه سریعتر خودتون رو برسونید 🙏
م : بله ؟؟ اسم دختره بزرگ شون فاطمه است ؟؟ و اون یکی دخترشون عاطفه ؟؟
پ : بله .
م : سریع خودم رو میرسونم .
باورم نمیشه !!! تصادف کردند . خوبه خیلی فاصله ندارند .
م : مامان فاطمه اینا تصادف کردند من میرم بیمارستان باشه ؟؟
مامان : وایییی !!! چی شده ؟؟ بزار منم باهات بیام پسرم .
م : نه خودم میرم .
به سرعت به سمت پارکینگ می دوم . ماشین رو روشن میکنم و راه می افتم . گازشو میگیرم و میرم .
به بیمارستان رسیدم . سریع از ماشین پیاده میشم . در شیشه ای رو هل میدم و به پرستاری که پشت میز نشسته میگم
: ببخشید فاطمه..... تختش کجاست ؟؟
پ : چطور ؟؟ من به یکی از آشناهاشون.......
م : خودمم . متین هستم . تختش کجاست ؟!
پ : مستقیم برید بعد برید سمت چپ سواره آسانسور بشید برید طبقه ی دوم اتاقه ۲۰۴ می تونید پیداش کنید .
م : مرسی .
با عجله از پله های اضطراری بالا میرم . انقد نگرانم که نمی دونم چکار کنم . به سمت اتاقه ۲۰۴ می دوم . وای بلاخره پیداش کردم . در رو باز کردم . وای چرا خوابه ؟؟ نکنه....... دستاش رو میگیرم
: توروخدا بیدار شوووووو . لطفا منو تنها نزار . من بدونه تو نمی تونم زندگی کنم تروخداااااا بیدار شوووووو .
از زبان فاطمه :
صدای متین توی گوشم پیچیده بود . داشتم خواب میدیدم ؟؟؟ چشمام رو باز کردم . یکی بالای سرم وایستاده بود . قیافش خیلی تار بود . پلک زدم . متین بود . دستم رو فشار میداد و حرف میزد ولی من صداش رو نمی شنیدم.
انرژیم یکم برگشته بود . تمامش رو جمع کردم و گفتم
: صدات رو نمی شنوم .
یه دفعه گریه ای که تمامه مدت نگهش داشته بود از چشماش سرازیر شد .
م : چرا نمی شنوی ؟؟ چرا ؟؟ پرستار پرستار !!!
: متین..... صدات رو نمی شنوم . چرا ؟؟ و اشک هام جاری شد .
م : نگران نباش پرستار رو خبر کردم .
پ : بله ؟؟ اومدم .
م : صدای منو نمی شنوه . ولی صدای یکی از پرستار هارو تقریبا ۲ ، ۳ ساعت پیش شنید .
پ : احتمالا بخاطره شوکه بعد از حادثه است .
م : مادر و پدر و خواهرش کجان ؟؟
پ : مادر و پدرش......... آممم چطور بگم خب...
م : چیشده ؟؟
پ : فوت کردند ولی خواهرش توی کماست . ایشون چون کمربندش رو بسته بود و عقب پشته صندلی نشسته بود آسیبه کمتری بهش وارد شده . ولی دوتا پاهاش و دسته راستش شکسته . سرش هم شکسته ولی شکستگیش کمه و خیلی زود خوب میشه .
م : می تونم خواهرش رو ببینم ؟؟
پ : بله . شما بستگانشون هستین ؟؟
م : بله من دامادشون هستم .
امیدوارم خوشتون اومده باشه . لایک و کامنت فراموش نشه ❤️ ببخشید که غمگینش کردم .