تنفر من برای عشق تو p1

S.Y S.Y S.Y · 1403/05/01 00:52 · خواندن 4 دقیقه

سلامم اینم رمانی که قولش رو با نهال دادیم قراره یکی درمیون پارت گذاری کنیم و اینکه کاور مشکل داشت و این دلیل نمیشه که مهسا موقتش کنه حالا برو ادامه و اگر برات زحمت نیست فقط اون قلب رو قرمز کن و اگر سلطان دل هایی یک کامنت هم بده♥️♥️

 

 

 

 

فلش بک به ۱۵ سال پیش

 

مرینت : مامان بابا قول میدین زود برگردین

مامان مرینت: آره دخترم سعی می‌کنیم قبل از تولدت برگردیم

بابا مرینت: برای کادو چی میخوای؟

مرینت : الان بهت میگم 

پچ پچ پچ( در گوشی حرف زدن)

بابا مرینت : آها پس اینو میخوای برات میخرم 

مرینت : مرسی 

بابا و مامان مرینت: خداحافظ

مرینت: خداحافظ

۵ روز بعد 

مرینت: چرا اونا نیومدن نکنه منو یادشون رفته؟

تق تق تق( صدای در )

مرینت : کیه؟

ناشناس: لطفا در رو باز کنید

مرینت: باشه 

قیژژژز( صدای باز شدن در ) 

مرینت : یهو دیدم یک یک مرد بلند که یک کیف دستشه اونجا هست که زانو زد و گفت

مرد: مادر و پدرتون رفتن تو آسمونا خیلی طول میکشه تا بیان

مرینت: چقدر؟

مرد: نمیدونم ولی خیلی طول میکشه ولی هر وقت بزرگ شدی میفهمی 

مرینت: ناخداگاه یک اشک از چشمام پایین اومد بقیه اشک هام هم راه خودشون رو پیدا کردن و گفتم

یعنی خیلی طول میکشه؟ یعنی من تو روز تولدم باید تنها باشم؟ بدون هیچ خرسی؟ بدون مامان بابام؟ بدون بغلشون؟ 

بعد افتادم زمین و همین جور گریه میکردم آخه چرا من ؟چرا؟

مرد: آروم باشین ولی یک کادو دارین

مرینت : هق...چی..هق...

مرد : مادر و پدرتون گفتن که سخت درحال پیدا این کادو خیلی زحمت کشیدن و بعد کیف رو جلوش قرار دادم

مرینت: کیف رو باز کردم اشکام بیشتر شد اون..اون همون خرسی بود که به بابام گفتم برام بخره خرس رو بغل کردم و درو بستم رفتم رو مبل نشستم و اونو بغل کردم و گریه کردم نفهمیدم کی خوابم برد.....

پایان فلش بک

مرینت: از اون روز تنها بودم ولی یک جوری تحمل کردم از اون اتفاق ۱۵ سال میگذره و من الان ۲۰ سالمه تو این سال ها اتفاق های زیادی افتاد مثلا لوکا که تو دبیرستان باهاش آشنا شدم بهم ابراز علاقه کرد ولی من ردش کردم گفتم من باید خودم عشق خودمو پیرا کنم ولی من تورو به عنوان دوستم میبینم پس ناراحت نشو و الان دارن به صورت مستقل کار میکنم تو یک کافه مدیر کافه ما الکس هست که خیلی مهربونه و من دوتا دوست هم دارم کانا و آلیا اگه بخوام راستش رو بگم من آلیا رو بیشتر دوست دارم و الان هم باید برم کافه موهام رو دم اسبی بستم و بافتم موهای من تا کمرم هست پس راحت میتونم هر مدل که خواستم ببندم چون زمستون بود باید لباس گرم میپوشیدم یک شلوار نسکافه ای پشمی پوشیدم با یک تیشرت که روش کت پوشیدم شالگردنم درو برداشتم با یک کیف کوچیک که داخلش گوشیم بود و شروع کردم به راه افتادن به سمت  کافه تو داه یک پاساژ دیدم رفتم تو و گرم شدم که یهو چشمم به یک لباس قشنگ افتاد برای بهار بود که قرار بود بیاد یک کراپ آستین کوتاه کرمی که روش طرح کاکتوس بود با شلوارش و کلاهش را کفشی که برای عید گرفتم ست میشه ولی گرونه باید پس‌انداز کنم تا بتونم بخرمش بعدش ازش اومدم بیرون و رفتم سمت کافه یکم دیگه بهش می‌رسیدم وقتی واردش شدم هنوز وا نشده بود رفتم سمت آلیا و کانا 

آلیا: سلام مری جونن

کانا: سلام مرین 

مرینت: سلام بچه ها

داشتم میرفتم سمت قسمت کارکنان که آلیا دستم رو گرفت و گفت

آلیا: شما بشین خودم برات درست میکنم 

مرینت: ممنون

آلیا: مثل همیشه....

مرینت: نسکافه شیرین

آلیا: اوکی

مرینت: رفتم سر میز نشستم کنار کانا

چه خبر کانا

کانا : هیچی مثل همیشه 

مرینت: امیدوارم خوب خوابیده باشی 

کانا: چرا؟ 

مرینت: چون....

آلیا: چون امروز روز جمعه هست و مشتری ها صد برابر روزای دیگن بفرمایید خانم مرینت

مرینت: مرسی آلیا 

به نظرتون امروز کم نمیاریم؟

آلیا: چرا؟

مرینت: چون الان یک هفته دیگه عیده و کافه شلوغ تر میشه

آلیا: آهههه اینقدر از روزای نزدیک عید بدم میاد چون خیلی شلوغه

مرینت: مخصوصا هفته بعد که عید تو روز جمعه هست

آلیا : چیییییییی

کانا : بیاین از الان فاتحه خودمون رو بخونیم

آلیا: موافقم

مرینت: منم از حرف کانا زدم زیر خنده

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خب اینم از این پارت شرط پارت بعد ۱۵ لایک و کامنت

بای