قلب خالی p16

𝔄𝔶𝔩𝔦𝔫 𝔄𝔶𝔩𝔦𝔫 𝔄𝔶𝔩𝔦𝔫 · 1403/04/25 08:56 · خواندن 5 دقیقه

سلام چطورید 

ببخشید دیر شد  نتم تموم شده بود شرمنده 

 

از زبون مرینت 

 

خودم رو به خونه رسوندم کیفم رو روی زمین پرت کردم و نشستم رو مبل ( توجه : این خونه اجاره هست و وسایل خونه هم مال خود خونه ست یعنی مرینت نخریده )

آدرین فکر کرد حرفش رو باور کردم آخه کی به حرف کسی رو به همین راحتی باور میکنه شاید لوکا دروغ بگه ممکنه آدرین هم دروغ بگه بهتره یک روز مرخصی بگیرم برم تحقیقی چیزی بکنم اووف خسته شدم فردا هم قراره مرینا بیاد بهتره فردا زود از سرکار بیام برم دنبال مرینا 

چشمام داشت بسته می‌شد همون جا روی مبل دراز کشیدم و خوابم برد 

_______________________________ 

فردا صبح با صدای گنجشگ ها بیدار شدم بلند شدم رفتم یه صبحانه ای درست کنم و برم سرکار 

بعداز خوردن صبحانه یه تاکسی گرفتم و سوار ماشین شدم و حرکت کرد 

وقتی رسیدیم کرایه ماشین رو دادم و از ماشین پیاده شدم 

رفتم لباس فرم کافه رو پوشیدم و کنار جسیکا وایسادم تا اون سوارش ها رو بگیره و من ببرم سر میز شون 

جسیکا : سلام مری خوبی 

مرینت : سلام نه خوبم نه بد معمولی هستم 

جسیکا : وا چرا ؟ 

مرینت: بعداً بهت میگم 

جسیکا : باشه 

اولین مشتری اومد یه خانم جوان بود یه نسکافه با یه کیک سوارش داد 

نسکافه و کیک رو بردم سر میزشو و برگشتم 

به عنوانی اینجا کمی حوصله سر بره چون هر زورش تکراری هست 

به مرور مشتری ها زیاد شد و منم زود زود می‌بردم سر میزشون 

دستام رو دور هم پیچونده بودم و تو سرم میگفتم همش تکراری و تکراری 

 

که يکدفعه یه زن از روی صندلی بلند شد و با داد گفت تو کی هستی که واسه زندگی من تصمیم میگری و میخوای زندگی خوبم رو خراب کنی 

جلوش هم یه پسر بود و به آرومی گفت : باشه ساکت شو بشین 

زن هم باز با داد می‌گفت من نه میشینم نه آروم میشم فهمیدی میخوا ببینن مردم زندگی من چطوریه 

پسره هم سرش رو پایین انداخته بود 

 

منم تو سرم با خودم میگفتم که آخه به ما چه که زندگی تو چطوری هست درد زندگی خودمون بست نیست مال تو رو هم بکشیم 

خواستم برم بگم لطفا ساکت بشن که جسیکا دستم رو گرفت و گفت : مری بهتره نری زنه میزنه تو رو 

مرینت : نه بابا چرا بزنه من رو اگه هم بزنه منم میزنم همین 

جسیکا : ولش کن مری

مرینت : نترس چیزی نمیشه 

جسیکا دستم رو ول کرد و رفتم پیش اون زن با ادب و احترام گفتم : ببخشید خانم میشه یکم آروم بشید مشتری ها اذیت میشن ممنون 

اون خانم هم نگاهی بهم کرد و گفت من نمیخوام آروم باشم فهمیدی و بهتره بری 

منم نفسی کشیدم و گفت : من دارم با ادب و احترام میگفتم لطفا آروم بشین همین 

اون خانم هم گفت تو هم شنیدی که گفتم بهت 

گفتم : باشه پس برید بیرون 

خانم : شما مشتری هاتون رو میندازید بیرون بعد میگی با ادب و احترام 

گفتم: من یه بار یا دو بار با احترام میگم دفعه سومین هم در کار نیست فهمیدی حالا برو بیرون 

با سوزشی که روی صورتم احساس کردم دیدم اون خانمه بهم سیلی زد آخه به چه دلیل دونست اگه منو بزنه من بدتر میزنم 

موهای اون خانم گرفتم کشیدم و کلا دعوا شد و همه ریخت رومون کاشکی نگفتم هر روزمون تکراری هست الان هم تکراری که نشد دعوا هم شد 

همین طور که دعوا میکردم احساس کردم کسی من رو از پشت گرفت و به طرف خودش کشید 

منم گفتم : ولم کن بهت میگم ولم کن 

و نمیتونستم درست ببینم کیه وقتی من رو از دعوا کشید بیرون دیدم آدرین هست و من رو بیرون کافه برد و گفت : مرینت داشتی چیکار میکردی تو 

گفتم : خودت دیدی دعوا 

آدرین : دیدم فقط چرا 

گفتم : خب اون خانومه به ادب نیاز داشت ادبش کردم که بیخود به کسی سیلی نزنه 

آدرین : مگه به تو سیلی زد 

گفتم : آره ولی در جوابش هم موهاش رو کشیدم دادم دستش 

آدرین : اووف باشه بیا بریم 

گفتم : کجا 

آدرین : خونه دیگه 

گفتم : من که شیفتم تموم نشده باید برگردم سرکار 

آدرین : با این کاری که کردی دیگه اخراج شدی 

گفتم : نه بابا من رفتم 

در کافه رو باز کردم رفتم تو دور اون خانم یه چند نفر نشته بود و داشت آب میخورد 

میخواستم برم پیش جسیکا دیدم رئیس اونجا وایساده آب دهنم رو قورت دادم و رفتم جلو 

گفتم : سلام 

رئیس : چه سلامی چه علیکی 

گفتم : چی شده مگه 

رئیس : هه چی شده تو دعوا رو راه انداختی 

گفتم : اون...

رئیس : جوابم رو بده تو دعوا رو راه انداختی 

گفتم : تقریبا آره ولی اون بهم... 

رئیس : تو اخراجی 

گفتم : چی شوخی میکنید نه 

رئیس: من با تو شوخی ندارم برو بیرون 

گفتم : آخه اول اون یه ....

رئیس: برو بیرون 

گفتم : آخه بزارید حرفم رو بزنم بعد 

رئیس: من شنیده هام رو شنیدم حالا برو 

گفتم : باشه ولی بدونید که .... ولش کن من رفتم 

از کافه بیرون اومدم آدرین به دیوار تکیه داده بود و بادیدن من گفت : دیدی اخراج شدی فکر میکردی اخراج نمیکنه و گفتی که نه بابا حالا بیا بریم 

گفتم : خدافظ 

آدرین : چه خدافظی کجا میری 

گفتم : جایی رو پیدا میکنم 

آدرین : میگی که اون خونه مال کافه چیزی بود الان هم اخراج شدی و تموم شد و لج نکن بیا بریم کجا میری با

 توام دیونه شد رفت 

نمیدونستم کجا میرم فقط راه میرفتم من ناراحت از این نبودم که اخراج شدم ناراحت از این بودم که به حرفم گوش نکرد و من رو قضاوت کرد 

داشتم راه میرفتم که یه ماشین بیب بیب می‌کرد به بغلم نگاه کردم آدرین بود گفت : مرینت بیا دیگه 

گفتم : گفتم که نمیام 

آدرین : چرا نمیای 

گفتم : کاری دارم 

آدرین : آخه تو چیکاری داری اون رو بگو بهم 

گفتم : چرا باید بگم 

آدرین : زیرا...

باشه داد نزن سوار ماشین میشم 

آدرین ماشین رو نگه داشت و سوار ماشین شدم 

 

♤_________________________________________♤

 

پارت 16 تموم شد 

چون پارت کمی بود شرطش ۴۰ لایک و کامنت هست 

 

مواظب خودتون باشید 

باااای