🎀حکم عشق🎀 ¹⁵:𝖕𝖆𝖗𝖙

shroor shroor shroor · 1403/04/17 02:31 · خواندن 4 دقیقه

خیلی خب بفرمایید این شما و این ضد حال.😉 لایک و کامنت فراموش نشه ❤️

لطفا رمان جدیدی که دارم مینویسم رو حمایت کنید ممنون ❤️:https://monharefan2.blogix.ir/post/1037/Queen-game-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%AA-%D8%A7%D9%88%D9%84 


به سمت حمام رفتم لباسم رو با انگشتم گرفته بودم تا بدنم بیش از حد کثیف نشه به تک تک اعضای بدنش از پشت شیشه نگاه می کردم 

 

آیا می تونم اربابمو اغوا کنم.؟ 

 

اگه قرار باشه عمارت رو ترک کنم چطور می تونم 

اینکار رو بکنم مخصوصا وقتی مادر ارباب براش 

خواب های دیگه ای دیده  کاندوم رو سرجاش گذاشتم و روی تخت نشستم با حوله ی قرمز کامل بدنشو پوشونده بود 

از حموم بیرون اومد 

از سرتا پاش رو نگاه کردم مقابلم ایستاد و از بالا نگام کرد 

A: آنالیز کردنت تموم شد.؟ 

خجالت زده جواب دادم 

M: ب.بله.؟ 

A:زود باش برو لباستو عوض کن 

سرمو پایین انداختم و بلند شدم مقابلش ایستادم و نگاهم رو پایین انداختم  

به سمت در قدم برداشتم 

A: نشنیدم چشمت رو.! 

دستم روی دستگیره در ثابت موند 

M: چشم.  

از چهارچوب در رد شدم و در رو بستم اجازه نداشتم به هر جایی که میخوام برم  مقابل اتاق خواب اتاق کارش بود که بخشی از اون اتاق پرو و لباس بود 

قدم برداشتم و در رو باز کردم  کمد رو باز کردم دستمو روی لباس ها کشیدم  

همشون جلو باز بودن و برای تحریک کردن عالی و کامل بودن لباس کرمی و بدن نمایی رو برداشتم لباس رو 

پوشیدم و سمت در رفتم 

سرم رو چرخوندم میز کار چوبی که فقط ی صندلی پشتش بود  بدون هیچ فکری سمت میز رفتم و کنار صندلی 

 سعی کردم کشو هارو باز کنم ولی تک تکشون قفل بودن 

کنار صندلی روی پاهام نشستم  

A: تلاش کردنت تموم شد.؟  

سریع بلند شدم کنار در به دیوار تکیه داده بود  اخم جدی روی صورتش دیده میشد و مشخص بود امشب شب خوبی برای من نیست.. 

از دیوار جدا شد و با صدای خش دار و فکی قفل شده ادامه داد  

A: البته تلاش های بیهودت.! 

از پشت میز کنار اومدم و جلوی میز ایستادم  سرمو پایین انداخته بودم بهتر جرعت نداشتم سرمو بالا بگیرم 

مقابلم ایستاد 

A: بهت گفتم نزدیک این میز نشو..نگفتم 

زبونمو داخل دهنم گاز گرفتم سیلی محکمی به صورتم زد  

افتادم روی زمین و گوشه لبم خونی شده بود  

 

ترس و لرزی که از عصبانی شدن این مرد تو دلم می نشست شاید قابل وصف نباشه  پاهام رو جمع کردم و گوشه ای از اتاق گوله شده بودم. 

 

A: گفتم یا نگفتم.!؟ 

بغض کردم  و لب باز کردم 

M: گفتین. 

 

مقابلم و نیم سانتی صورتم روی زمین نشست دستشو لای موهام برد  

 و دور انگشتش حلقه کرد 

و محکم پیچ داد 

A: فکر کردی حواسم بهت نیست.؟  

صداش رو صاف کرد و موهام رو بیشتر کشید  

A:من روی اموالم کنترل کامل دارم.. 

M: ببخشید  

اشک هام سرازیر شد  موهام رو ول کرد نفس هاش سریع و عصبانی خالی میشد 

 بلند شد 

A:گمشو برو توی اتاق.. 

بند حوله. داخل دستش بود محکمش کرد و منتظر شد من اتاق رو ترک کنم 

آروم بلند شدم و سمت در رفتم  وقتی از کنارش رد شدم لب باز کرد حرفی رو آروم زمزمه کرد 

 

A: تنبیهت میکنم.. 

 

سریع از اتاق خارج شدم 

من اشتباه فکر میکردم توانایی اینو ندارم که اغواش کنم 

چون من جزئ اموالش بودم و اون منو کنترل میکرد هیچ وقت اجازه ی اینو بهم نمیده که تحت تاثیر من قرار بگیره  

چون من جزئ اموالشم.!


اینم از این.🥱❤️ 

لایک و کامنت فراموش نشه ❤️ 

شرط ³⁵ لایک و ⁵⁵ کامنت 

بچه ها واقعا به لایک هاتون نیاز دارم..و همینطور کامنت هاتون ممنون میشم بزارید 😉و همینطور خوشحال