لواشک حاجی P21,22,23,24🍒
شرط 30 کامنت 35 لایک
طلا شدمااااا
ی پارتم هدیه ی طلا شدنم
پارت21
نگاهی بهشون انداختم و گفتم :
_ اینا خیلی ظریفن ، یه چیزه سنگین تر میخواستم
+ ببخشید تا چه رنج قیمت باشه؟؟
نیم نگاهی به طاها انداختم و گفتم :
_ گرون ترین انگشتری که دارین رو بیارین برام
+ بعله چند لحظه صبر کنین لطفا
به سمت ویترین رفت و انگشتر بزرگی که وسطش الماس بزرگی رو داشت آورد ، دور تا دور انگشتر نگین های ظریفی کار شده بود و وسطش یه الماس بزرگ قراره گرفته بود
انگشترو برداشتمو خواستم به دستم بندازم که دیدم نمیره ، کلافه پووفی کشیدم که پسره گفت :
+ اجازه بدین من بندازم براتون
انگشترو به دستش دادمو انگشت حلقمو به سمتش گرفتم ، خواست بندازه داخل دستم که طاها پرید وسط و گفت :
+ نیازی نیست خودم انجام میدم
با شنیدن این حرفش خنده ریزی کردم و آروم جوریکه فقط خودش بشنوه گفتم :
_ ما که هموز محرم نیستیم
تو چشمام نگاه کرد و گفت :
+ یه جوری میندازم که دستم به دستت برخورد نکنه
_ اووففف چقد حساسی تو
انگشترو از روی شیشه ویترین برداشتو با احتیاط انداخت داخل دستم ، کثافط انقد حرفه ای این کارو انجام داد که حتی ناخونشم به دستم نخورد
دستمو بالا آوردمو رو به روی صورتم گرفتم ، نگاهی به انگشتر انداختم که نمای زیبایی به دستم داده بود
از قصد گرونترین کارو برداشته بودم تا طاها فک کنه دختر ولخرجی هستم و بیخیالم بشه
بعد از پسند کردن نشون ، از فروشنده خواستم تا حلقه های ازدواج رو برام بیاره
چند ست حلقه آورد که محو تماشاشون بودم ، دست خودم نبود وقتی طلا میدیدم ذوق میکردم و دوسداشتم همه رو باهم بخرم
این بار دلم برای طاها سوخت و خواستم اونم نظری بده که دقیقا دست گزاشت روی همون چیزی که چشممو گرفته بود
نه مثل اینکه اونقدام اسکل نبود و یه چیزایی حالیش میشد
حلقه هارو دستمون کردیم و با ذوق نگاه میکردیم
تو حالو هوای خودم بودم که طاها گفت :
+ خوشت اومده؟؟
پارت22
حس کردم داره پرو میشه ، پس به حالت قبلی خودم برگشتم و خشک جوابشو دادم:
_ نه خیر
+ پس چرا ذوق کردی وقتی انداختی دستت؟
_ چون کلا طلا دوسدارم. مشکلیه؟
_ نه
فروشنده داشت با تعجب نگامون میکرد ، لابد داره تو دلش میگه اینا دیگه کدوم اسکلایی هستن
طاها حلقه ها و نشونو به فروشنده داد تا برامون داخل جعبه بزاره ، روی صندلی نشستم و مشتاقانه منتظر بودم تا ببینم چقد میشه هزینشون
فروشنده طلاهارو یه دور وزن کرد و با ماشین حساب شروع کرد به حساب رسی
در آخر نگاهی به ریختو قیافه طاها انداخت و گفت:
+ قابل شمارو نداره جناب! کلا میشه 128m و 500 هزارتومن
تو دلم داشتم به ریش طاها میخندیدم ، حتما الان مخش سوت کشیده و میگه بریم یه جای دیگ برای خرید
هر لحظه منتظر بودم تا بگه بریم که در کمال ناباوری کارتشو در آورد و گرفت به سمت پسره
+ بفرمایید رمزشم 1376
_ چند لحظه صبر کنین تا فاکتور کنم
دهنم از تعجب باز مونده بود، اخه کدوم خری ۱۳۰ میل میداد برای حلقه و نشون؟؟ هرچند اینا انقد پولدار بودن که این پولا براشون پول خورده
بعد از فاکتور کردن طلاها ، فروشنده کارت زدو جعبه هارو به دست طاها داد
از مغازه بیرون رفتیم که طاها دزد گیرو زد ، داخل ماشین نشستم و داشتم حرص میخوردم
گوشه ناخونمو با دندون میجوییدم که این حرکت از چشم طاها دور نموند. نشست پشت فرمون و گفت :
+ اتفاقی افتاده؟؟
با همون لحن لجبازم گفتم :
_ نوچ
+ باشه. بریم برای خرید لباس؟؟
_ اوکی بریم
ماشینو استارت زدو حرکت کرد ، بعد از ۴۵ دقیقه جلوی مرکز خرید بزرگی ایستاد و ماشینو داخل پارکینگ برد
پارت23
از ماشین پیاده شدیم و به طرف اولین بوتیک رفتیم
لباسای پر زرق و برق هر دختریو به شورو شوق مینداخت ولی من خوشحال که نبودم هیچ ، ناراحتم بودم
با بی میلی وارد بوتیک شدم که طاها پشت سرم وارد مغازه شد ، مشغول دید زدن بودم که لباس مجلسی کرم رنگی توجهمو جلب کرد
به طرفش رفتم و خوب براندازش کردم ، خیلی شیک و زیبا بود اما مطمعن بودم بخاطر ظاهر بازش بابا اجازه نمیده که بپوشم
پس بیخیالش شدم و به طاها اشاره کردم که بریم
وارد بوتیک بغلی شدیمو بعد از ۲۰دقیقه پرو لباس های مختلف ، به کت و شلوار کرمی رنگی راضی شدم
طاها خریدامو حساب کردو باهم از بوتیک خارج شدیم ، برگشت به سمتم و گفت:
+ اگه خریداتون تموم شده بریم دو دست کتو شلوار بخریم . برای نامزدی و عقد
میخواستم لجشو در بیارمو طوری وانمود کنم که اصلا برام مهم نیست
بدون اینکه جوابشو بدم به سمت لوازم آرایشی رفتم و وارد مغازه شدم
زیر چشمی حواسم بهش بود ، دستشو تو موهاش کرده بود و به نقطه خیره شده بود ، آخی بچه حتما داره کلی فحشم میده
بیخیالش شدم و شروع کردم به خرید کردن
هرچی که فکرشو میکردم نیازم میشه رو خریدم ، رژ ، کرم ، گونه ، ریمل ، پنکیک و.....
فروشنده لوازمم رو داخل ساک صورتی رنگی انداخت و گفت :
+ قابل نداره عزیزم ، کلا شد 1ملیون و 790 هزارتومن
نگاهی به طاها انداختم که رو به روی مغازه ایستاده بودو داشت نگام میکرد
فک کنم لج کرده بودو نمیخواست حساب کنه و این ینی گاوم زایید
آب دهنمو قورت دادم و رو به فروشنده گفتم :
_ باشه گلم چند لحظه صبرکن الان میگم نامزدم بیاد حساب کنه
به سمت طاها رفتم و توپیدم بهش :
_ مگه نمیبینی کارم تموم شده؟؟ قصد نداری حساب کنی؟
+ شرمنده فکر کردم بازم خرید داری ، الان میرم حساب میکنم
از رفتار بدی که باهاش داشتم عذاب وجدان گرفته بودم اما اگه کوتاه میومدم یک عمر حسرت رو دلم میموند بخاطر این ازدواج اجباری
پارت24
طاها به سمت لوازم آرایشی رفت و بعد از حساب کردن ، به سمتم اومد
لبخندی روی لبش بود که با دیدن اخمم سریع جمعش کرد.
خدا بگم چیکارت نکنه نفس ببین چیکار میکنی با پسر مردم . فک کنم همینجوری پیش بره طاها از دست اخلاقم افسردگی بگیره
صدای قارو قور شکمم باعث شد ناخود آگاه دستمو بزارم روش. طاها با دیدنم گفت:
+ یه رستوران خوب میشناسم همین اطرافم بریم ناهار بخوریم؟ ساعتم 12 شده . بعد از ناهار میاییم ادامه خریدارو میکنیم
سری به نشونه تایید تکون دادم و بع سمت پارکینگ رفتیم...
طاها دوتا خیابون پایین تر پارک کردو باهم پیاده شدیم . رستوران شیکی بود ، تعجب کردم از اینکه طاها اینجارو از کجا بلد بود؟؟ حتما با دوس دخترای قبلیش اینجا قرار میزاشته
با اومدن این فکر توی ذهنم ، پوزخندی زدم و به سمت میزی که خالی بود رفتم ، طاها منو به دست ، کنارم ایستادو گفت :
+ من جوجه میخورم . شما چی؟
_ کوبیده
+ باشه. دوغ یا نوشابه؟؟
_ نوشابه
باشه ای گفتو به سمت گارسون رفت. کیفمو روی میز گزاشتمو نشستم . از فرصت استفاده کردمو سریع به کیا زنگ زدم
بعد از دوتا بوق جواب داد و گفت :
+ به به سلام عروس خانوم . حال شما ؟؟
_ علیک سلام . کجایی؟؟
+ خونه ام عزیزم درگیر تدارکات مهمونی امشبم
_ آهان
+ تو کجایی؟؟
_ من با این چندش اومدم خرید ، فک کنم ۳.۴ ساعت دیگ کارم تموم شه. بعدش میام اونجا
+ خیلیم عالی . آقا دامادم تشریف میارن؟؟
_ نه بابا این بچه مزلفو کجا بیارم؟ تنها میام
+ باشه پس مبینمت عزیزم فعلا
_ فعلا
گوشی رو قط کردم که از شانس بدم طاها همون موقع سر رسید
هوففف 6400 کارکتر
یه لایک و کامنتمون نشه؟