تصورات واقعی P3

Shadi Shadi Shadi · 1403/04/08 21:24 · خواندن 7 دقیقه

وای خیلی خیلی ممنونم از حمایت های بی نظیرتون 😍❤️ بپر ادامــــه که یه پارت خفن 🔥 آوردم 

برگشتم شربت هارو ببرم که متین جلوم ظاهر شد . سرشو کج کرد و یه لبخند دوست داشتنی بهم زد . یه نفس عمیق کشید و لبخندش گوش تا گوش باز شد و گفت 

: بلیزت قشنگه !!!! 

من : نهایت تعریفت همینه ؟؟؟ 😒 

م : آ....... راستش خُــ..ب نه !! 

من : خب اگه راست میگی .... اوممم هیچی بی خیال . 

م : چی میخواستی بگی ؟؟؟ 

من : هیچی فقط بی خیال شو . 

              __________________________

بعد از گذشت یک ماه رفت و آمدِ طولانی مدت ، تصمیم گرفتیم باهم عقد موقت داشته باشیم . خواهرم و داداشاش رفتن توی حیاط تا بازی کنن و پدرم عقد رو خوند . وقتی که عقد تموم شد آروم اشک ریختم . نمی دونم چرا احساس میکردم هیچ حسی ندارم . حس میکردم نه ناراحتم و نه خوشحال . آروم لبم رو گاز گرفتم . سریع از جام بلند شدم و با قدم های محکم ، بزرگ و سریع به اتاقم رفتم. متین دنبالم اومد . در حالی که روی تخت نشسته بودم و بالشت رو گذاشته بودم پشت کمرم و لحاف روم بود گوشیم رو برداشتم و با عصبانیت به کیمیا پیام دادم . با تمام سرعتی که داشتم تایپ میکردم و اخمام توی هم بود. نفس عمیقی کشیدم و دراز کشیدم . سرم رو توی لحاف فرو کردم و گریه کردم . این دفعه حتی صدای بلندی داشت . دست و پاهام می لرزید و سرم گیج می رفت . چه بلایی سرم اومده بود ؟؟؟؟؟ 😲 آروم صدای تق تق در رو شنیدم. متین آروم پرسید 

: می تونم بیام تو ؟؟؟؟!!! 

روم رو کردم سمت دیوار و بی اعتنایی کردم . چشمام رو بستم و سعی کردم بخوابم . کارشون خیلی بد بود که یه دختر نوجوون رو انقدر ناراحت کرده بودن . شاید دلم می خواست باهاش ازدواج کنم ولی نه الان و در این موقعیت و اینجوری ......... . داشتم فکر و خیال می کردم که اصلا متوجه نشدم  وارد اتاق شد . داشت نگام میکرد که اشک توی گوشم رفته بود ، موهام رو خیس کرده بود ، توی بینی ام رفته بود و این اولین باری بود که چشمام پف کرده بود و قرمز شده بود . حس کردم که روی لبه ی تخت نشست. روم رو برگردوندم سمتش ، اخم کردم و گفتم 

: من ....... ببخشید متین . 

م : ولی من که عشقت بودم !!! چیشد ؟؟؟ هان ؟؟؟  میگفتی همیشه پیشم میمونی و عاشقمی و از این حرفا ... اونوقت توی روز عقدمون اونم وقتی که می‌خوایم عکس بگیریم فرار می‌کنی ؟؟؟ همش خجالت می کشیدم ولی الان میگم « من واسه تو هر کاری بگی میکنم » سعی میکنم برات هر کاری بکنم ولی تو .......... 

من : پس اگه میگی هر کاری فعلا تنهام بزار 🥺 لطفا !!! قصد ندارم ناراحتت کنم متین 😢 

م : باشه تنهات می‌زارم ولی ...... چقدر وقت میخوای که تنها بمونی ؟؟؟ یه سال ؟؟!! دوسال ؟؟! اووو نکنه تا زمان عروسیمون ؟؟؟ 😕😕 

من : نه نه نه !!!!! ۴۵ دقیقه زمان نیاز دارم . 

م : باشه . توی این زمان ریملت رو هم درست کن . 

یهو چشمام چهار تا شد . 

من : مگه ریملم ریخته ؟؟؟ متین با تواَم ؟؟ 

م : مگه نگفتی وقت میخوای ؟؟ 😆 و می خندید . 

وقتی از اتاق رفت بیرون ریملم رو کلا پاک کردم و تصمیم گرفتم کلا ازش استفاده نکنم . ایششششش . خنده دار و خجالت آور بود 😓 اومدم از اتاق برم بیرون که پام رفت روی یکی از اسکارف های ساتنم و پام لیز خورد . ولی قبل از اینکه بیافتم زمین متین خوابید روی زمین و منم افتادم روی دماغش . سریع بلند شدم و خودم رو جمع و جور کردم و یدونه زدم تو سر خودم و از اتاق خارج شدم . متین با کلی دستمال توی دماغش و دستای خونی بیرون اومد . مامانم با وحشت بهش نگاه کرد و گفت 

: خدایا !!!! کتک کاری کردید ؟؟؟ نکنه با حرکتای رزمی زده ناکارت کرده ؟؟؟ ازش معذرت بخواه 🙏🏻 

آروم گوشه ی لبم رو گاز گرفتم و با خجالت گفتم 

: ببخشید متین 🥺 معذرت می‌خوام !!!!  

م : نه چیزی نشد یه خون دماغ سادس 🥴 

من : چی خون دماغ ؟؟؟ او خیلی خیلی متأسفم !!! ببخشید من باعث شدم دماغت خون بیاد . 

صورتم رو با دستام پوشوندم و گریه کردم . یه دفعه از لایه انگشتان دیدم بهم خیره شده و اخم کرده . با عصبانیت سرم داد کشید 

: مگه همین الان گریت تموم نشده بود ؟؟؟ لوسی ؟؟ بی  خیال چرا انقدر از چیزای بیخود گریه می کنی ؟؟ 

من با گریه گفتم : چون اگه صورتت چیزیش میشد چی ؟؟ باید به صورت بدون دماغت نگاه می کردم ( نویسنده :فکر کنم دختره کم داره هااااا 😁 ) ( دختره : برو بابا خودت کم داری 😠 پس اگه کم دارم رمانم رو ننویس ) 

دیدم داره آروم به سمتم میاد . دستاش رو باز کرد و منم آماده شدم برم توی بغلش که از کنارم رد شد و منم ضایع بازی درآوردم 😓 رفت توی سینک ظرف شویی دستاش رو شست و اومد نشست روی مبل . نگام کرد و گفت 

: عروس خانم نباید چای بیاره ؟؟ 

اخم کردم و سرم رو برگردوندم به سمت اتاقم . آروم اومد کنارم وایستاد و گفت 

: مطمئنی دوسم داری ؟؟ و یه لبخند از روی تمسخر زد . 

گفتم : آره چرا نداشته باشم .‌....... 

م : آخه میدونی فکر کردم شاید دلت واقعا پیش یکی دیگس . چمیدونم 😞  

من : نه بابا !!! . همون لحظه داشتم به این فکر می کردم که خب قبلاً دلم پیش پسر داییم بود . یه بار به صورت خیلی ضایعانه داشت ازم می پرسید ازش خوشم میاد یا نه. و منم خیلی راحت جواب دادم نه !!! 

فلش بک به پارسال : 

یه روز گرم تابستونی مهمونی داشتیم و توی پایین ترین طبقه ی ساختمون مامان بزرگم بزرگزارش کرده بودیم . مامانم شیرینی خشک که روش پودر قند داشت گرفته بود و خیلی خوشش اومده بود . پس از من و اون خواست که باهم بریم شیرینی بیاریم . من از قسمت زن ها و اون از قسمت مرد ها . شیرینی هارو آروم آروم با دستکش توی پلاستیک می گذاشتم که اون جعبه ی شیرینیِ مرد هارو آورد و تند و تند توی کیسه می ریخت . اخم کردم و گفتم 

:  چقدر بی سلیقه ای !!! خوشم نمیاد اینارو اینجوری برمی داری 😒 

اون : خب پس چجوری بردارم ؟؟؟ 

من : خب ببین من خوشم نمیاد بهم ریخته و شلخته بر میداری . دخترا معمولا از اینجور گندکاریا خوششون نمیاد . ( نویسنده : دختره داشت خودشو چی میکرد 😂 ) 

اون : پس دخترا از چی خوششون میاد ؟؟ بنظرت تو به عنوان یه دختر از من خوشت میاد ؟؟😉  

من : برو بابا خدا شفات بده روانی !!!! شیرینی هارو برداشتی بیا بالا 😒 مغز فندوقی 😒😒😒 

اون : چیه خب . حق ندارم بعدا ازدواج کنم ؟؟؟ زن بگیرم یا ...... 

نذاشتم حرفش رو تموم کنه . پریدم وسطه حرفش و گفتم 

: چی میگی تو احمق جون !!! گفتم که نــــــه !!!!!!! 

اون : واقعا از من .... 

من : خب معلومه که نه !!! فکر می‌کنی دخترا ممکنه از تو خوششون بیاد ؟؟؟ فکر کنم تا آخر عمرت مجرد میمونی 😆. خندم از روی تمسخر بود . احساس کردم حس بدی بهش دست داده ولی اون نمی تونست احمق بازی دربیاره و فکر کنه که یه روزی اون و من باهم باشیم و............. 

زمان حال : 

م : کجایی ؟؟؟ 

من : هان ؟؟ 

م : میگم تو حال خودت نیستی !!! 

چشم چرخوندم و به سمت اتاقم رفتم . دستش رو مثل مانع جلوم گرفته بود و سرش رو به نشونه ی نه نمی زارم بری تکون میداد . سعی کردم دستش رو کنار بزنم که یه دفعه محکم بغلم کرد و در گوشم گفت 

: مطمئنی دلت پیش هیچکس نبوده ؟؟؟ 

خواستم از بغلش جدا بشم که................

 

خب خب خب این پارت تموم شد و خیلی زیاد بود 😮‍💨 دستم درد گرفت 😂 ۶۶۴۱ کاراکتر بود 😨😨😨 

خب مرسی از حمایت هاتون ❤️❤️❤️ لایک و کامنت فراموش نشه 😉 فعلا 👋🏻

آهان راستی شرط هارو یکم بیشتر میکنم 🌸 ۱۵ تا لایک و ۱۰ تا کامنت 😉 می دونم که از پسش بر میاین ✌🏻