『』RED ROSE『』
²¹..PART
وقتی کارامون تموم شد تقریبا در وقت بود و همین ک رسیدیم خونه من بدو بدو به سمت اتاقمون رفتم و فقط خوابیدم... اما آدرین همچنان با گوشیش درگیر بود...
آدرین: با حرفی ک لایلا زده بود واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم... مغزم درگیر بود و نمیتونستم از شدت فکر و خیال بخوابم... روی کاناپه ای ک تو اتاق بود نشسته بودم و فقط داشتم فکر میکردم...
مرینت: آروم چشمامو باز کردم... صبح شده بود اما با چیزی ک دیدم خشکم زد... آدرین با چشایی ک قرمز شده بودن و زیرشون گود افتاده بود روی کاناپه نشسته بود و زل زده بود به گوشیش...
با تعحب بهش گفتم: آدرین! خوبی؟ چرا قیافت اینجوری شده؟؟ داری چیکار میکنی؟
آدرین: با صدای مرینت به خودم اومدم و گفتم: صبح بخیر تولههه معلومه ک خوبممم فردا تو تا ابد مال خودم میشییی من فقط یکم صبح زود تر بیدار شدم برای همینم اینجا نشسته بودم...
مرینت: باشه... میخوای بری دوش بگیری؟ تا دوش بگیری منم صبحانه رو آماده میکنم...
آدرین: باشه تولهههه ولی زود تر صبحانه رو اماده کن چون گشنمه و ممکنه بخوام بجای صبحانه جیز دیگه ای بخورماااا
مرینت: باشههههه بدو بدو از اتاق بیرون اومدم و به سمت آشپزخونه رفتم و مشغول درست کردن صبحانه شدم...
تقریبا کارم تموم شده بود ک آدرین از پله ها پایین اومد. باهم صبحانه خوردیم و اون خیلی سریع حاضر شد و درحالی ک داشت با تلفن حرف میزد بدون خدافظی از خونه رفت بیرون...
خیلی از این کار ها و رفتاراش خسته شده بودم. اون چرا داشت اینطوری میکرد؟ ما فردا عروسیمونه... فردا قراره بهش بگم ک داره بابا میشه... اما اون کاملا تغییر کرده...
تصمیم گرفتم یکم از خونه برم بیرون. لباسامو پوشیدم و بعد از اینکه تاکسی گرفتم به سمت شهر رفتم تویه پاساژ قدم میزدم ک ی مغازه ی لباس زیر فروشی دیدم. واردش شدم و چند دست لباس خواب سکسی با تم ها و شکل های مختلف گرفتم تا برای شب عروسی یکم با آدرین خوشبگذرونیم...
ناهارم رو هم بیرون خوردم و بعد به سمت خونه رفتم. مشغول درست کردن شام شدم و بعد تصمیم گرفتم یکم تی وی تماشا کنم...
[2 ساعت بعد]
مرینت: ساعت تقریبا از 12 شب گذشته بود و آدرین نیومده بود... خیلی نگرانش بودم اما هرچی زنگ میزدم تلفنش رو جواب نمیداد همینطوری از استرس تو خونه راه میرفتم ک یهو برای گوشیم نوتیف اومد... سریع تقریبا خودمو پرت کردم روش و بازش کردم ی شماره ی ناشناس برام ی لوکیشن فرستاده بود و زیرش نوشته بود:
میخوای بدونی آدرین کجاست و داره چیکار میکنه؟؟ پس خودت بیا و ببین!
مرینت: تعجب کردم و اول کمی ترسیدم... اما بعد چون خیلی نگران آدرین بودم دلمو به دریا زدم و سریع لباس گرمی پوشیدم و متاسفانه بخاطر ماشین نداشتنم پیاده به سمت اون لوکیشن رفتم...
وقتی نزدیک اونجا شدم ی انبار خیلی بزرگ بود ک درش یکم باز بود... آروم به سمتش رفتم و واردش شدم... خیلی میترسیدم اما یکم ک جلو تر رفتم صدای آه ناله شنیدم...
آروم نزدیک تر شدم و با چیزی ک دیدم نتونستم خودمو نگه دارم و همون جا بالا آوردم...
...END
خبببب دلم براتون تنگ شده بودااااا امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه(((: راستییی شیطونا چرا اصلا از پارت 4 کمیک AbØuT uS حمایت نکردین؟(:
اگه از کمیکم خوشتون نمیاد نزارمش... لطفا بگین بهم((:
برای پارت بعد
55 لایک
80 کامنت
دوستون دارم
بوج بهتون
بای بایییییی(((((: